eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18.5هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ تا کی به لب دعای فرج، تا کی انتظار؟! آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن... 🌷@emam_zmn🌷
فاطمه چیزی نگفت.حاج محمود گفت: _تو مطمئنی که میخوای باهاش ازدواج کنی؟ -بله. -چرا؟ برای اینکه کمکش کنی؟!! احساس تکلیف؟!! -نه،اصلا. -پس چی؟!! -برای داشتن زندگی خوب....علاقه هم باید باشه. حاج محمود با تعجب گفت: _یعنی تو بهش علاقه مند شدی؟!! تا اون موقع سرش پایین بود. ولی میخواست جوری جواب بده که پدرش مطمئن بشه.آب دهان شو قورت داد،سرشو آورد بالا و به حاج محمود نگاه کرد. -به قول امیررضا،من دیگه خیلی پررو هستم.ولی... نفس عمیقی کشید و گفت: -بله. امیررضا گفت: _بفرمایید،من هرچی میگم گوش نمیدید، دیگه خودشم اعتراف کرد. فقط امیررضا و فاطمه لبخند زدن.زهره خانوم و حاج محمود ناراحت به فاطمه نگاه میکردن. حاج محمود گفت: _فاطمه!! تو میتونی کسی رو دوست داشته باشی که مدت ها خواب و خوراک رو ازت گرفته بود؟!! لبخند شو جمع کرد و گفت: _وقتی اون آدم واقعا توبه کرده،بله. -تو میتونی هروقت نگاهش میکنی یاد گذشته نیفتی؟ -وقتی واقعا تغییر کرده،بله. -تو میتونی کنار همچین آدمی احساس آرامش بکنی؟!! -وقتی واقعا توبه کرده،بله بابا جونم،بله بابای مهربونم،بله. حاج محمود فقط نگاهش کرد.بعد با ناراحتی گفت: _میتونی بری تو اتاقت. فاطمه کنار حاج محمود روی زمین نشست،دست پدرشو بوسید و گفت: _بابا،تا شما راضی نباشید،از ته قلب تون، من ازدواج نمیکنم..فقط یه خواهشی ازتون دارم.لطفا دیگه خاستگار نیاد. بلند شد و رفت. جلوی در اتاقش بود که حاج محمود صداش کرد.ایستاد و به پدرش نگاه کرد. -با همه این حرف ها من نمیتونم بهش اعتماد کنم...حالا برو. چیزی نگفت و به اتاقش رفت. افشین همش تو فکر بود، که چطور حاج محمود رو راضی کنه. تصمیم گرفت اونقدر بره جلو مغازه حاج محمود تا بالاخره راضی بشه. صبح زود بود. هنوز مغازه باز نشده بود.مدتی که ایستاد، شاگرد حاج محمود اومد.بعد نیم ساعت خود حاج محمود اومد.جلوی در مغازه بود که افشین رفت جلو و سلام کرد.حاج محمود با اخم نگاهش کرد.جواب سلام شو داد و رفت تو مغازه.افشین یه کم بیرون ایستاد و بعد رفت. فاطمه به مغازه آقای مروت رفت.آقای مروت فرش فروشی داشت. -سلام حاج عمو. آقای مروت گفت: -سلام دخترم،حالت چطوره؟ -خوبم،ممنون.شما حالتون خوبه؟ -خداروشکر.بابات چطوره؟ مامان خوبن؟ -همه خوبن،ممنون ...عموجان وقت دارید درمورد موضوعی باهاتون صحبت کنم؟ -خیره،چیزی شده؟! -بله خیره ان شاءالله. حاج مروت راهنماییش کرد بشینه. -راستش حاج عمو،من میخوام درمورد مریم صحبت کنم.البته نه درمورد مریم، درمورد آقای محترم و خوبی که از مریم خاستگاری کرده،میخوام صحبت کنم. حاج مروت ساکت گوش میداد. -حاج عمو،شما منو میشناسید ... من نمیخوام تو کار بزرگترها دخالت کنم.شما صلاح دخترتون رو بهتر از هرکسی میدونید. شما دلسوز ترین آدم برای دخترتون هستید... من میدونم شما دوست دارید دخترتون بهترین زندگی رو داشته باشه.ولی عموجان،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟ .. من به عنوان یه دختر مثل دختر خودتون میگم،بهترین زندگی یعنی داشتن همسری که خدا براش مهمترین باشه.چون کسی که خدا براش مهمترینه دیگه ظلم نمیکنه،زور نمیگه، بداخلاقی نمیکنه،وقتی اشتباهی تو زندگیش انجام بده،سعی میکنه تکرار نکنه و جبرانش کنه... حاج عمو،پویان سلطانی آدمیه که خدا براش مهمه.تو گذشته ش نبود ولی الان خدا براش مهمترینه. پس اشتباهات گذشته ش رو تکرار نمیکنه..بخاطر گذشته ش باید بیشتر درموردش دقت کنید؟ زمان بیشتری لازمه تا بهش اعتماد کنید؟ کاملا درسته.ولی بخاطر گذشته ش الانش رو نادیده نگیرید. -تو چقدر میشناسیش؟ 🌷@emam_zmn🌷
-تو چقدر میشناسیش؟ -اونقدری میشناسمش که ازتون میخوام شما هم بشناسینش. -پس میدونی کس و کاری نداره! -حاج عمو،بی کس و کار که نیست. -دخترم،آدم ها رفتار با همسر رو تو یاد میگیرن.رفتار پدر و مادر پویان چطوری بود؟ -پدر و مادر پویان عاشق همدیگه و عاشق پسرشون بودن.پویان مهربانی و محبت کردن رو خیلی خوب از پدر و مادرش یاد گرفته.. همیشه،حتی تو گذشته ای که خدا نبوده هم آدم مهربان و فداکاری بود. -ولی من نمیتونم دخترمو،پاره تنمو به کسی بسپارم که بهش ندارم. -من اومدم ازتون خواهش کنم درمورد پویان سلطانی بیشتر فکر کنید..بیشتر بشناسینش.شاید بتونید بهش اعتماد کنید. بلند شد و گفت: _عمو جان،شما میدونید که مریم بهترین دوست منه.زندگیش برام مهمه.امیدوارم حرف های منو دخالت محسوب نکنید..با اجازه تون من دیگه میرم. -میدونم دخترم.من شما رو به اندازه مریم دوست دارم و قبولت دارم..به بابا سلام برسون. -ممنون عموجان.خدانگهدار. روز بعد افشین دوباره جلو مغازه حاج محمود ایستاده بود.شاگرد حاج محمود درو باز کرد. بعد چهل دقیقه حاج محمود اومد. جلو مغازه بود که افشین سلام کرد.حاج محمود نفس ناراحتی کشید و بدون اینکه نگاهش کنه،جواب سلام شو داد و رفت تو مغازه.افشین یه کم ایستاد و بعد رفت. بعد یک هفته حاج محمود وقتی جواب سلام شو داد،گفت: _میخوای اعصاب منو خرد کنی؟ افشین با احترام گفت: _نه..میخوام باهاتون صحبت کنم،اگه شما اجازه بدید. -اجازه نمیدم.برو. رفت تو مغازه ش.افشین یه کم ایستاد... 🌷@emam_zmn🌷
سلام علیکم به همه بزرگواران ان شاء الله که روزتون با یاری اقا صاحب الزمان شروع کرده باشیداومدم کمی از اقا بگم♥️ آقای امام زمان 🌪 آلودگی هوا که سهل است 🫀 آلودگی دلهایمان نیز ⚠️ از حد هشدار گذشته ❤️‍🩹 نفس هایمان به شمار افتاده 🌏 سالهاست زندگیمان ‼️ تعطیل رسمی است 🌧 هوای باریدن نداری...؟! .‌..💔توبه ڪردم ڪه ڪسے محرم قلبم نشود 🙃❤️‍🩹توبه ڪردم تا قلبم فقط برای شما بتپه آقا جان🙂♥️ توبه ڪردم تا این قلب پر بشه از یاد شما عشق شما مولاجانم🤍عزیز دل زهرا جانم به فدایت 💗یاصاحب‌الزمان‌ادرڪنی‌❤️‍🩹میدونی بابا عشق ُ دوست داشتن شما خیلی شیرینِ قشنگه بِ دل میشینه پاك ُ صاف ِ🤍مثل آب زلالِ ڪه وقتی نور خورشید میتابه شفاف میشه میدرخشه ✨منم دلم میخواد قلبم روحم جسمم با عشق به شما زلال باشه ڪه وقتی نور وجودتون قلبمو نوازش میڪنه روحم بدرخشه🦋دلم میخوار اونقدر دوستون داشته باشم ڪه شما با دیدن قلبم ڪیف ڪنید ذوق ُ شوقتون بیشتر بشه بیشتر بتابید به قلب بیقرارم🥹امام زمانم بھترین یارم محڪم ترین تڪیه گاه بھترین پناه عاشق ترین پدر دلسوز ترین پدر خیلی دوستون دارم خیلی ♥️میدونی بابا من دلم قرص به وجود شما🥺 دلم گرم به محبت های بی نھایت شما ❤️‍🔥 پدر مھربونم میدونم منو به حال خودم رها نمیکنین میدونم همیشه ڪنارم هستین درسته بخاطر بی لیاقتیم نمیتونم حضور شما ڪنار خودم حس ڪنم🥺 اما خواستم بگم من یه قلب بیشتر ندارم اونم میخام بدم دست شما شما نگھداریش ڪنید هیچڪس جز شما نمیتونه جوونه امید این قلب سبز تر ڪنه🥺 بزارید این قلب راه و رسم عاشق شما بودن به دست نوازش ها محبت های خودتون یادبگیره ♥️بال و پر ندارم تا پروانه بشم دورت بگردم🥺فقط از دلتنگی ها خواسته های قلب بیقرارم مینویسم که اونم به لطف نگاه ڪرم خودته مولا جانم🥺❤️‍🩹میدونی چیه آقا من دلتنگ نگاهی هستم که خودم دارم مانع دیدن میشم دارم با گناهانم پرده ایجاد شده بینمونو ضخیم تر میکنم😔 میدونم چشم انتظاری🥲 میدونم تو بیشتر از من مشتاق این نگاه هستی🥺 چیزی برای گفتن ندارم بابا پروندم خالی از چیزهایی ڪه تو دوست داری 🥺😔 و پر از چیزهایی ڪه مانع دیدارت میشه🥲 ولی مھربونی محبت شما مانع نا امیدی هام میشه🙂ڪاش یڪی هُلِمون میداد قِل میخوردیم قِل میخوردیم میرسیدم به شما و جفت پاهاتون بوسه بارون میڪردیم دست میڪشیدم بروی رد پای قدم هاتون🥹🫶🏻ڪاش میتونستیم سرمونو بزاریم رو پاهاتون از دلتنگی هامون بگیم اشک بریزیم شما هم با دست های مبارکتون سرمونو نوازش میکردید 🥺🥹ڪاش میشد دست هاتونو بگیریم ڪف دستتونو ببوسیم😭ڪاش میتونستیم عطر شال سبزتونو بو بکشیم لذت ببریم🥺آقا نزار سھممون فقط یه آه ڪشیدن باشه😭به ڪی بگیم به ڪی رو بزنیم به ڪی التماس ڪنیم ڪ ما مولامونو میخواییم🥺😭💔💔آقا تحمل این دوری خیلی سخته برامون میگن شما نزدیڪترینین به ما پس چرا این نزدیڪی حس نمیشه؟؟ چرا نباید همیشه حضورتونو حس ڪنیم ؟!و لیکن این صبر که ما میکنیم افشردنِ جان است🙂حق داری آقا حق داری هرچقدر ما بگیم زجه بزنیم بازم اون ڪسی ڪه حق داره فقط شمایی😔آقاجانم یه چیزی ازتون میخوام خواهش میڪنم نه نیارید🥺آقاجان التماستون میڪنم به منم اجازه بدید برای دلتون برای ظھورتون ڪاری ڪنم آقا التماستون میڪنم منم میخوام بشم بچه شھیدی ڪه التماس میڪرد تا ڪاری ڪنه منم التماستون میڪنم به منم اجازه بدید قدم های محڪم تری برای اومدنتون بردارم آقا تا شما نخوایید نمیشه التماستونو میڪنم بخوایید دوست داشته باشید 😭نزار شرمنده روی ماهت بشم پدر جان 🥺ڪمڪمون ڪن اسیر دست شیطون نشیم💔جانم به فدای قدم های مبارڪت مھدۍ جان🤍 ان شاء الله ڪه درددلمون با اقامون اینطوری باشه یا علی 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بتکان چادرت خود را که دلم را بتکانی بتکانی و دلم را به حسینت بسپاری!!:)) 🌷@emam_zmn🌷
1_1358546716.mp3
3.46M
♥️🌱رضایت و خشنودی امام زمان رو اولویت اول زندگیمون قرار بدیم. الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💙 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامی از قلبی گرفته به آسمان دلخوشی ... سلامی از چشمی به راه مانده به مسافری عزیز ... سلامی از جانی ملتهب به اقیانوس آرامش ... سلامی از نهایت تنهایی به پناهگاه عالم ... ✨ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 نمیدونم چقدر دلمون واقعا صاحب الزمانیه خدا کنه این حس ها این حرف ها درست باشه و محبت مولا تو قلب ها بیشتر کنه -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ داستان نوجوون ۱۶ساله قصه‌ی ما شنیدنی‌ست... 🌸 تو سنِ نوجوانی عزیزِ (عج) بشید...😔😔 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻اگر قدرت نه گفتن نداشتی تو سپاه امام زمان نیستی... استاد رائفی پور الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🤍🌱 🌷@emam_zmn🌷
🌱اَزمادر شهید‌باقري پرسیدن: +چیشُد که.. پسري مثه حسن‌آقا تَربیت کردي!؟ جملشون خیلي به دل نشست؛ -نذاشتم اِمام‌زمان توزندگي مون گُم بشه!❤️ +‌رفیق نزاریم آقا تو زندگیامون گم بشه :)) الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "💟 🌷@emam_zmn🌷
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
⭕️ داستان نوجوون ۱۶ساله قصه‌ی ما شنیدنی‌ست... 🌸 تو سنِ نوجوانی عزیزِ #امام_زمان(عج) بشید...😔😔 🌷@em
💬 | متن پیام: سلام. متاسفانه بعضی از مطالبی که توی گروه می گذارید خیلی سطح پایین و کوچه بازاری هستن. انگار فقط می خواید باهاشون صفحه پر کنید. مثلا مطلب پسر ۱۶ ساله ای که قراره با دروغ گفتن و ایجاد اضطراب و دلهره برای دیگران، نماز بخونه تا عزیز آقا بشه!!!... ✍️سلام اگر مطلب را تا آخر گوش دادید که انتقادتان بیجاست. اگر گوش ندادید حتما گوش کنید. در پایان گفته که من مریضم. دروغی در کار نبوده، همه مریضی ها سرماخوردگی نیست و همه داروها هم استامینوفن نیست. روح انسان بیشتر مریض می شود و درمانش ارتباط با خداست.
دَرسِینِہ‌یِ‌بِیـمٰاروَتَـنِ‌خَستِہ‌ۍِبِـۍجٰـان؛ دوراَزتـووَگَـرمٰاۍِحَـریمَت،‌‌نَفَسِـۍنِیـست..! 🌷@emam_zmn🌷
1_2158109916.mp3
383.3K
👌♥️ توضیح در مورد [اهداء اعمال مستحبی به امام عصر] الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🤍 🌷@emam_zmn🌷
افشین یه کم ایستاد.بعد رفت. برنامه زندگی افشین و حاج محمود همین شده بود که افشین هر روز جلوی در مغازه به حاج محمود سلام میکرد. حاج محمود فقط جواب سلام شو میداد و میرفت تو مغازه ش.افشین هم بدون اینکه از در مغازه داخل بره،مدتی جلوی در می ایستاد،بعد میرفت. یک ماه دیگه هم گذشت. حاج محمود وقتی جواب سلام شو داد،گفت: _چی میخوای بگی؟ افشین سرش پایین بود. -من تمام تلاشمو برای خوشبختی دختر شما میکنم..سعی میکنم مرد باشم مثل شما. حاج محمود چیزی نگفت و رفت.بازهم افشین چند دقیقه ایستاد و رفت. پویان با فاطمه تماس گرفت. -سلام برادر...خوبین؟ -سلام..بله.خوبم.ممنون. صدای پویان سرحال بود. -اتفاقی افتاده؟ خیلی خوشحال به نظر میاین. -امروز آقای مروت باهام تماس گرفتن. گفتن که برم خونه شون. فاطمه هم خوشحال شد. -واقعا؟ چقدر خوب..خداروشکر. -خانم نادری،شما باهاشون صحبت کردین؟ -داداش ما رو! منو دست کم گرفتین؟ -ممنونم. -با کی میخواین برین؟ -تا قطعی نشده،نمیخوام به اقوامم بگم.فعلا تنها میرم. -منم جزو اقوام هستم؟!! معمولا خواهرها تو خاستگاری برادرشون هستن ها. پویان با ذوق گفت: _واقعا با من میاین؟ -برای کی قرار گذاشتین؟ -پس فردا عصر. -خوبه.با خانواده م صحبت میکنم.سعی میکنم بیام. بعد از شام همه تو هال نشسته بودن. فاطمه به امیررضا گفت: _داداشی،پس کی میخوای ازدواج کنی؟ امیررضا با تعجب گفت: _چرا؟!! چیشده مگه؟!! -تا حالا فقط خاستگار میومد،منم دوست دارم برم خاستگاری.عقده ای شدم خب. -متأسفم آبجی کوچیکه.من نمیخوام فعلا ازدواج کنم. -اینجوریه؟!..باشه.پس من برای یکی دیگه میرم خاستگاری. زهره خانوم گفت: _برای کی میخوای بری خاستگاری؟! -یه پسر خوبی هست.من مثل امیررضا دوستش دارم.میخواد بره خاستگاری مریم.اگه شما اجازه بدید،منم میخوام باهاشون برم. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه میکردن... 🌷@emam_zmn🌷
حاج محمود گفت: _الان جدی گفتی؟! -بله،اجازه میدید؟ امیررضا گفت: _تو مثلا به چه عنوانی بری؟!! -داداش،گوش نمیدی ها.به عنوان خواهر داماد دیگه. همه ساکت به فاطمه نگاه میکردن. -بابایی،لطفا اجازه بدید دیگه. -پسره رو چقدر میشناسی؟ -بابا جون،داداشمه ها. -مطمئنی کار درستیه؟ -بله. -فاطمه،من با حاج مروت رودربایستی دارم.نری اونجا آبروی منو ببری. -چشم بابا جونم.برم؟ -کِی هست حالا؟ -پس فردا عصر. با لبخند خواهشی به پدرش نگاه میکرد. -باشه،برو. -ممنون بابا جونم. حاج محمود به امیررضا گفت: _همش تقصیر توئه ها. امیررضا با چشم های گرد شده گفت: _چرا من؟!! -چون تو نمیخوای ازدواج کنی فاطمه عقده ای شده دیگه. همه خندیدن. با پیامک به پویان گفت که میره.پویان پیش افشین بود. -فاطمه ست،میگه میاد خاستگاری. افشین گفت: _خیالت راحت..آخرش فاطمه دست مریم خانوم رو میذاره تو دستت. روز بعد فاطمه قبل از اینکه بره دنبال مریم،با آقای مروت تماس گرفت. -سلام حاج عمو. -سلام دخترم. -حاج عمو اجازه میدید منم فردا با داداشم بیام خاستگاری؟ آقای مروت خنده ش گرفت. -بفرمایید،درخدمت هستیم. -ممنون عموجان..من الان میخوام برم دنبال مریم.اجازه میدید بهش بگم؟ -باشه. خداحافظی کردن و فاطمه حرکت کرد. مریم سوار شد.بعد مدتی گفت: _امروز پویان رو دیدم.باهاش قرار گذاشتم فردا باهم بریم یه جایی. مریم جاخورد. -کجا میخوای بری باهاش؟!! فاطمه با بدجنسی گفت: _یه جای خوب..الانم بهت گفتم که بعدا ما رو باهم دیدی تعجب نکنی. -یعنی چی؟!..همین الان قرار تو بهم بزن. -نمیخوام.اصلا تو که بهش جواب رد دادی دیگه.چه فرقی داره برات. مریم عصبانی شد.گفت: _پویان باید فردا بیاد خونه ما.. فاطمه نگاهش کرد.مریم طلبکارانه گفت: _چیه؟ فاطمه کنار خیابان توقف کرد و جدی گفت: _خیلی نامردی. مریم سوالی نگاهش کرد. -میدونی پویان چه حالی داشت وقتی بهش جواب رد دادی؟ میدونی الان چه اضطرابی رو داره تحمل میکنه؟..تو که دوستش داری چرا اذیتش میکنی؟ مریم خجالت کشید و سرشو انداخت پایین. -پویان برای من مثل امیررضا ست.حتی بیشتر از امیررضا هواشو دارم.چون امیررضا پدر و مادری داره که اگه منم حواسم بهش نباشه،اونا حواس شون هست.ولی پویان پدر و مادرهم نداره.من میخوام براش خواهری کنم.منم فردا باهاش میام خاستگاری. لبخندی زد و ادامه داد: _درضمن،حواستو جمع کن داداشمو اذیت نکنی که من خوب بلدم خواهرشوهر بازی دربیارم ها. مریم بدون اینکه به فاطمه نگاه کنه، لبخند زد.فاطمه حرکت کرد... 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ هرکس در هوای تو نفس کشید، آرام شد هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت هرکس نام تو را برد، عزیز شد اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست اتصال با تو، برکت است، زندگی است اتصال با تو، تمام خیر است الّلھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّك الْفَرَج بِحَقِ زِینَبِ ڪُبْریٰ سَلآمُ اللّٰه عَلَیہا ♥️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌ 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 مردم..! آقامـون اماممون صاحبمون غریبن💔 -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷