eitaa logo
محبان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
18.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3هزار ویدیو
17 فایل
🌹بِٮـــمِ‌اللّھِ‌‌الرح‌ـمن‌الرح‌ـیم🌹 اینج‌ـٰآ‌درڪنـٰار‌هم‌تلـٰاش‌مۍ‌ڪنیم‌زمینھ‌ٮــــٰآز ظہور‌حضرـٺ‌یـٰار‌بـٰآشیم❥ّ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر http://6w9.ir/Harf_8923336?c=emam_zmn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛 باید از گندم بدبوی گنه، دور شوم تا شوم یار قلمداد، به امّید خدا خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظهٔ میعاد به امّید خدا 🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲 🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲 ♥️ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🤍 🌷@emam_zmn🌷
فایل صوتے دعا؎ عھد 🔊 ⇦عهد ببندیم هر صبح با آقامون ❤️‍🔥🤝 امام زمانم! تو فهرست تمام آرزو های منی..! -هدیه‌بھ‌محضر‌اباصالح🫀 🌷@emam_zmn🌷
❇️ آرزوی مردم در دوره ی ظهور ✅ حضرت محمد (ص): ▫️ «مهدی (عج) ۳۹ سال در میان آنها خواهد بود، کودکان در عهد او آرزو می‌کنند که ایکاش بزرگسال بودند، و بزرگسالان آرزو می‌کنند که ایکاش خردسال بودند». (۱) 📜 «یمکث المهدیّ فیهم تسعا و ثلاثین سنه، یقول الصّغیر: یا لیتنی کبرت!. و یقول الکبیر: یا لیتنی کنت صغیرا». 🖊 کودکان آرزو می‌کنند که بزرگسال باشند تا بیشتر بتوانند حلاوت و لذّت نعمتهای بیکران حق‌تعالی را درک و لمس کنند، و بزرگسالان آرزو می‌کنند که خردسال باشند و مدّت درازتری از نعمتها و آسایشها و آرامشهای آن عهد میمون برخوردار شوند. ⬅️ روزگار رهایی، ج‌۲، ص: ۶۰۴ (۱). الحاوی للفتاوی، جلد ۲ صفحه ۱۵۷ و الزام النّاصب صفحه ۱۹۲. 🏷 (عج) 🌷@emam_zmn🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻💫هیچ خیری به ما نمیرسه، و هیچ شری از ما دور نمیشه، الا به برکت امام زمان الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها "🩵🪻 🌷@emam_zmn🌷
♨️ تقوا مهمترین رمز فرج ✍ در توقیع میفرماید: ما در مراعات شما کوتاهی و سستی نکردیم و یاد شما را فراموش نکردیم و اگر این نبود؛ هر آینه به شما بلای سخت نازل میشد و دشمنان، شما را مستأصل میکردند، پس بپرهیزید از خداوند و تقوا پیشه کنید و ما را بر بیرون اوردنِ شما از فتنه ای که بر شما آمده است؛ یاری کنید. ⚠️ این هشداری جدی است برای مهدیاران٬ که خود حضرت صاحب الامر عامل ظهور را معرفی میکند... حاسِبوا قبلَ أَن تُحاسَبوا 📚 برگرفته از کتاب لواءالانصار 🌷@emam_zmn🌷
زکریا بن آدم گفت: در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم که حضرت جواد علیه السلام را در حالیکه سن شریف ایشان کمتر از چهار سال بود نزدحضرتشان آوردند دست خود را بر زمین زد و سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و مدتی در فکر فرو رفت حضرت رضا علیه‌السلام فرمودند: فدایت شوم درباره چه اینقدر فکر می کنی؟ عرض کرد: در آن رفتار زشت و ظالمانه ای که با مادرم فاطمه سلام الله علیها نمودند بخدا قسم آن دو ظالم را از قبر بیرون می آورم بدن آنها را به آتش می سوزانم و خاکسترش را بر باد میدهم و آن ها را در دریا سرازیر می کنم. حضرت رضا علیه السلام او را در بر گرفتند و بین دو چشمان مبارک او را بوسیدند و فرمودند: پدر و مادرم به فدایت تو شایسته و سزاوار منصب امامتی . 📗دلائل الإمامة ص ۴۰۰ الّلھُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّك الْفَرَج بِحَقِ زِینَبِ ڪُبْریٰ سَلآمُ اللّٰه عَلَیہا ♥️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‎‌‌🌷@emam_zmn🌷
_بفرمایید -لطفا تو رابطه خواهر و برادری تون با فاطمه تجدید نظر کنید. -چرا؟! مکثی کرد و گفت: _آخه...بیچاره م میکنه بس که خواهر شوهر بازی درمیاره. پویان اول از خواهرشوهر بازی درآوردن فاطمه خنده ش گرفت.بعد با تعجب گفت: _یعنی شما..با من..ازدواج میکنید؟! مریم سرشو انداخت پایین و سکوت کرد. پویان از خوشحالی نمیدونست چی بگه و چکار کنه.سرشو انداخت پایین و گفت: -خدایا شکرت. نفس راحتی کشید و به مریم گفت: -ممنونم. بلند شد و چند قدمی دور شد. مریم از عکس العمل پویان خنده ش گرفت.حالش که بهتر شد،برگشت و گفت: _اگه حرف دیگه ای نیست،بریم پیش بقیه. باهم رفتن داخل. همه با لبخند نگاهشون کردن.فاطمه بلند شد و به پدر و مادر و خواهر مریم شیرینی تعارف کرد و به پویان و مریم گفت: _شما نمیاین تو؟! همه خندیدن.پویان و مریم هم با خجالت نشستن.فاطمه اول به پویان بعد به مریم شیرینی داد و آروم بهش گفت: _دیر اومدی و زود رفتیا،حواست باشه. -خب حاج عمو،آقا پویان کی با فامیل خدمت برسن برای صحبت های آخر؟ آقای مروت به پویان نگاه کرد و گفت: _برای کی میتونید باهاشون هماهنگ کنید؟ پویان با شرمندگی گفت: _احتمالا برای دو هفته دیگه بتونم هماهنگ کنم، قرار شد دو هفته بعد،پویان با پدربزرگ و مادربزرگ و دایی و عمو و عمه ش برای بله برون به خونه آقای مروت برن. پویان به خونه افشین رفت. تا خواست زنگ درو بزنه،افشین یه دفعه درو باز کرد.پویان ترسید،یه قدم عقب رفت و گفت: _چرا اینجوری میکنی؟!! افشین با نگرانی گفت: _چی شد؟ با لبخند نگاهش کرد.افشین با خوشحالی گفت: _بله هم گرفتی؟!! با اشاره سر گفت آره.افشین بغلش کرد و گفت: -خداروشکر. باهم رفتن داخل.افشین گفت: -خیلی برات خوشحالم. -خواهرم برام سنگ تموم گذاشت..قرار بله برون هم گذاشتیم..اصلا باورم نمیشه..افشین خوابم یا بیدار؟ -میخوای بزنم تو گوشِت تا بفهمی بیداری؟ این بار پویان بغلش کرد. افشین با خودش گفت کاش منم از این خواب ها ببینم.پویان نزدیک گوشش گفت: _ان شاءالله به همین زودی قسمت تو هم میشه. افشین تو دلش گفت خدا کنه.فعلا که حاج محمود به زور جواب سلام مو میده. روز بعد فاطمه بعد از شیفت کاری سمت ماشینش میرفت که پویان سربه زیر سلام کرد. -سلام -دیشب نشد ازتون تشکر کنم..واقعا ممنونم...هیچ جوری نمیتونم لطف تون رو جبران کنم. -نیازی به تشکر نیست.من هرکاری کردم برای برادرم کردم. -شما خیلی به من لطف دارید...حضور شما دیروز،برای من دلگرمی بزرگی بود.. برای بله برون هم تشریف میارید دیگه. -فضای خانوادگیه.من نباشم بهتره. -شما هم جزو خانواده من هستید دیگه. فاطمه با مکث گفت: _آقای مشرقی که حتما باهاتون میان درسته؟ -بله. -آقای سلطانی،من نیام بهتره. پویان متوجه منظورش شد... 🌷@emam_zmn🌷