❣ #سلام_امام_زمانم❣
●چه شود فرصت #ديدار
○به ما هم بدهند⁉️
●فيض هم صحبتی يار♥️
○به #ماهم بدهند؟
●آنقَدر بر در اين خانه🏡 گدا میمانيم
○لقب #نوکرِ_دربـار به ما هم بدهند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
💢 امـامـ زمـانـے امـ³¹³
@Emamzamaniam313
🎆 #دیدار با امام زمان (علیه السلام) در سرداب مقدّس توسّط سیّد بحرالعلوم:
✨فردی به نام سیّد مرتضی از نزدیکان جناب سیّد بحرالعلوم می گوید: «در سفر زیارتی سامرّه با علاّمه بحرالعلوم بودم. برای او اتاقی بود که تنها در آنجا می خوابید واتاق من کنار اتاق ایشان بود.
من تمام سعی خودم را برای مواظبت وخدمت به ایشان در شب وروز می کردم.
شبها مردم به نزد آن مرحوم جمع می شدند تا اینکه قسمتی از شب می گذشت. در یک شب اتّفاق افتاد که بر حسب عادت خود نشست ومردم در نزد او جمع آمدند.
من سیّد را در حالتی دیدم که مثل اینکه دوست ندارد مردم جمع شوند ودوست دارد خلوت شود وبه هرکس حرفی می زند که در آن اشاره ای است به عجله کردن در رفتن از پیش او.
مردم رفتند وجز من کسی نماند وبه من نیز دستور داد که بیرون روم.
من به حجره خود رفتم ودر مورد حالت علاّمه بحرالعلوم در این شب فکر می کردم وخواب از چشمم دور شد.
مدّتی صبر کردم، سپس مخفیانه بیرون آمدم به طوری که از حال سیّد، جست جوئی کنم.
دیدم در اتاق بسته است. از شکاف در نگاه کردم، دیدم چراغ روشن است وکسی در اتاق نیست. وارد اتاق شدم واز وضعیّت آن فهمیدم که امشب نخوابیده است.
با پای برهنه به دنبال علاّمه بحرالعلوم می گشتم. وارد صحن حرم شدم ودیدم درهای حرم امام حسن عسگری وامام هادی (ع) بسته است. اطراف بیرون حرم را گشتم ولی اثری از ایشان نبود.
وارد صحن سرداب مقدّس شدم. دیدم درهای آن باز است. از پلّه های آن آهسته به طوری که هیچ حسّی وحرکتی پیدا نبود پایین رفتم.
صدای همهمه ای از سکوی سرداب شنیدم مثل اینکه کسی با دیگری صحبت می کند ولی من متوجّه نمی شدم چه می گویند تا اینکه سه یا چهار پلّه مانده بود ومن بسیار آهسته می رفتم که ناگهان صدای سیّد از همان مکان بلند شد که: «ای سیّد مرتضی! چه می کنی؟! چرا از خانه بیرون آمدی؟!»
در جای خودم حیرت زده و بی حرکت ایستادم مثل چوب خشک تصمیم گرفت بدون اینکه جوابی بدهم برگردم. ولی به خودم گفتم: «چطور حال من بر او پوشیده خواهد ماند در صورتی که بدون حواس ظاهری متوجّه آمدن من شد».
پس با معذرت وپشیمانی جوابی دادم ودر بین عذرخواهی از پلّه ها پایین رفتم. علاّمه بحرالعلوم را دیدم که تنها روبروی قبّه ایستاده است واثری از کس دیگری نیست. پس فهمیدم که او با حضرت مهدی (علیه السلام) صحبت می کرد».
📗نجم الثّاقب
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
🔖 امامزمانےام³¹³⇩⇩
🔖 @Emamezamani
#دلنوشته
💚آقا جان ، مولای من آن قدر نداشتنت درد دارد ، که جای همه شادمانی های عالم را در قلبمان تنگ میکند. نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت عادت خواهیم کرد. نمیدانم تا کی؛ بدون تو هنوز نفس هایمان ، بالا می آیند ...
💔نمی دانم چقدر طول می کشد ؛ تا ما بفهمیم بدون تو ؛ زندگیمان، فقط یک بازی کودکانه است.
آقا جان: روز به روز ولحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. گـویی بی قراری دل هـای ما از شوق #دیدار شمـاست. آقا ، بگو كه آمدنت نزدیك است
آقا جـان دیگر از انتظار نگو از وصال بگـو. از پایان جمعه هـای بی تـو بگو! آقا جان بگو كـه به زودی هـدهد صبا خبر از آمدنتان را نـوید می دهد. بگو كـه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی. بگو كه دیگر غریب نیستیم.
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
➥
#دلنوشته
💚آقا جان ، مولای من آن قدر نداشتنت درد دارد ، که جای همه شادمانی های عالم را در قلبمان تنگ میکند. نمیدانم تا کی به استمرار شکستن دلت عادت خواهیم کرد. نمیدانم تا کی؛ بدون تو هنوز نفس هایمان ، بالا می آیند ...
💔نمی دانم چقدر طول می کشد ؛ تا ما بفهمیم بدون تو ؛ زندگیمان، فقط یک بازی کودکانه است.
آقا جان: روز به روز ولحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. گـویی بی قراری دل هـای ما از شوق #دیدار شمـاست. آقا ، بگو كه آمدنت نزدیك است
آقا جـان دیگر از انتظار نگو از وصال بگـو. از پایان جمعه هـای بی تـو بگو! آقا جان بگو كـه به زودی هـدهد صبا خبر از آمدنتان را نـوید می دهد. بگو كـه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی. بگو كه دیگر غریب نیستیم.
🍃أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج
🔻
🌻أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌻
🔖 امامزمانےام³¹³⇩⇩
🔖 @Emamezamani