امام حسین ع
هوالعزیز . نمی دانم که بودم، کجا بودم، چه می کردم... انگار غباری از یاد رفته بر شانه ی نسیمی، یا صدا
.
به #آرمانهای_روحالله
.
#کوچ
.
من شرابم، شادی ام، شیون نمی آید به من
رودی از روحم، سراب تن نمی آید به من
هر قبایی را که خیّاط تعلّق دوخته ست
تن زدم، امّا سر سوزن نمی آید به من
از پیمبر منبری حتّی نمی آید به شیخ
مسجدم، امّا امام من نمی آید به من!
بارها دنیا به من رو کرد، امّا... بگذریم!
خواب هم در حجله ی این زن نمی آید به من
شهر خاک خانه ها را بر سر خود ریخته ست
کوچ! همراهم بیا! مسکن نمی آید به من
سرنوشتم زورقی بر موج گیسوی کسی ست
غرقه ی او گشته ام، من من نمی آید به من
در شب تاریک و بیم راه و خوف بی کسی
غیر او از وادی ایمن نمی آید به من
چشم را بر هم زدم، انگار در طور من است
او «تراني» گفت و دیدم «لن» نمی آید به من!
«گرچه اسرار الهی را در او دیدم، ولی»
گفتن این حرف ها اصلا نمی آید به من!
پادشاهی مهربان است و پناهم می دهد
از جوار رحمتش رفتن نمی آید به من
«اشکم و از گوشه ی چشم یتیم افتاده ام»
در جهان بی علی ماندن نمی آید به من
پشت سر ردّ اُحُد بر گُرده بود و پیش رو
تیغ می بارد اگر، جوشن نمی آید به من
سینه جان! مستی کن و با خنجر کوفی بگو
شادمان باشد که پیراهن نمی آید به من
چون نسیم آزادم و هرجا که باشم، باز هم
اهتزاز پرچم دشمن نمی آید به من
تا کجا باید سرم روی تنم زاری کند؟
تیز کن شمشیر را! گردن نمی آید به من
کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز
از سماع تیر، دل کندن نمی آید به من
با رفیقان شهیدم عهد در خون بسته ام!
بی کفن می مانم و مدفن نمی آید به من
.
#حسن_خسروی_وقار ✍
.