✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 محل زندگی امام عصر (عج) در شهر مقدس قم :
مرحوم شیخ حسین فاضلی که از ابتدای سن تکلیف تا پایان عمر همه اعمال مستحبی خود را به امام عصر (عج) هدیه کرده بود و تشرف های مکرر به محضر امام زمان داشت در یکی از تشرفات که به خدمت امام عصر(عج) رسیده بود. می گوید : به امام عصر(عج)عرض کردم مولای من شما وقتی به قم وارد می شوید شب ها در کجا استراحت می فرمایید؟
امام(عج) فرموده بودند: «منزل ما در علی بن جعفر(ع) بود من آنجا را بخشیدم به شهدا.
ایشان می فرمود: فردای آن روز دیدم شهدای جبهه را به انتهای خیابان چهارمردان قم می برند، پرسیدم چرا اینجا؟ گفتند: قرار شده شهداء را اینجا (علی بن جعفر(ع)) دفن کنند.
شاید روی همین اصل بوده که عارف کبیر حضرت آیت الله کشمیری فرموده بودند: اینجا (علی بن جعفر(ع)) غرق در نور است ولی مردم نمی بینند و تاکید فرموده بودند حتی خیابان های اطراف آن نیز غرق نور هستند. وشبیه همین جمله را نیز عارف بی بدیل حضرت آیت الله انصاری همدانی در 40 سال پیش فرموده بودند.
🔴 امام زاده علی بن جعفر از امام زادگان معتبر در شهر مقدس قم می باشد که با شروع جنگ تحمیلی شهدای قم را در کنار این امام زاده در انتهای خیابان چهارمردان قم به خاک سپردند و اکنون به گلزار شهداء معروف می باشد.
🔴🔵 امام زمان(عج) : این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود.
🌺 در یکی دیگر از تشرفات مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی فرمود: روزی سوالاتی در ذهنم بود در اربعین امام حسین(ع) وارد حرم حضرت معصومه(س) شدم، در موقع برگشت جلوی قبرستان شیخان قم دیدم کسی مرا از پشت صدا کرد: «حاج شیخ حسین».
برگشتم دیدم حضرت ولی عصر(عج) هستند، حضرت(عج) در پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، فرمودند:
🌹«آری این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود، دشمنان در بعضی شب ها با خوشحالی، دلخوش بودند که فردا صبح ایران در دست آنها است ولی من نگذاشتم.»
سپس امام(عج) فرمودند: «اینها (اشاره به عزاداران حضرت سیدالشهداء(ع) که در حال ورود به حرم بودند) اکنون مورد توجه من هستند و ...».
📚 منبع :
کتاب زبور نور (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه)
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ به ڪانال مَهــدَویَت ایتا بپیوندید
🆔 eitaa.com/joinchat/5046272C64758abd3a
✅داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 داستان تشرف علامه حلی به محضر امام زمان علیه السلام:
♦️بین علما، علامه حلی رحمه الله خیلی فوق العاده بوده است. روزی با مرکب، از نجف به کربلا میرفت. در راه، آقایی با ایشان همراه شدند و مسألهای را مطرح و علامه هم شروع به صحبت کردند. علامه دید این آقا از نظر علمی خیلی پر است؛ با اینکه خود ایشان علامه، و در بین علمای شیعه، نمونه است.
🔹 علامه حلی نیز مسائلی را طرح میکند و بعد از آن، فروعی را مطرح میسازد و آقا مفصل جواب میدهند؛ در حالی که علامه سوارند و این آقا هم پیاده در رکاب علامه حلی میآیند.
♦️مسألهای طرح شد و بین علامه و این آقا اختلاف شد. علامه گفت که نظر ما این است. آقایی هم که پیاده بودند فرمودند: «خیر، این حکم، اشتباه است.» علامه گفت: «مدرک شما چیست؟» آقا فرمودند: «مدرک من فلان روایت در فلان کتاب است و شما هم این کتاب را دارید، صفحة فلان، سطر فلان. این روایت آنجاست، برو نگاه کن، حکم الهی این است.» این را که میگوید علامه حلی یک مقدار شک میکند که این آقا که این اندازه قدرت علمی دارد نکند امام زمان علیه السلام باشد.
⚜علامه میگوید: «آقا یک مسألهای میخواهم از شما بپرسم.» آن آقا میگویند: «بفرمایید.» عرض میکند: «آقا در زمان غیبت میشود خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریفرسید؟» علامه در حالی این سؤال را میکند که تازیانه از دستش میافتد. آقا خم میشوند و تازیانه را برمیدارند و در دست علامه میگذارند و میفرمایند: «چطور نمیشود در زمان غیبت، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسید؛ در حالی که الآن دستش در دست شماست.» تا علامه متوجه میشود خودش را از روی مرکب، روی پاهای آقا میاندازد و از شرمندگی و خجالت غش میکند؛ چون که این مدت، سواره و آقا در رکاب وی بودهاند. بعد مردم جمع میشوند و آقا را به هوش میآورند.
📚 منبع:
(کمال الدین، صدوق، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1395ق، ج 2، ص 61.)
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅به ڪانال مهــدویت ایتا بپیوندید
🆔 http://eitaa.com/joinchat/5046272C64758abd3a
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 تشرف شیخ حسین آل رحیم (ره)
♦️ قسمت 1⃣
🌺 شیخ باقر كاظمى (ره) فرمود:
در نجف شخصى به نام شیخ حسین آل رحیم زندگى میكرد كه مردى پاك طینت و از مقدسین و مـشـغـول بـه تـحـصـیل علم بود.
ایشان به مرض سل مبتلا شد، به طورى كه با سرفه كردن از سـیـنـهاش اخلاط و خون خارج مىشد.
با همه این احوال در نهایت فقر و پریشانى بود و قوت روز خـود را هـم نـداشت .
غالب اوقات نزد اعراب بادیه نشین در حوالى نجف اشرف میرفت تا مقدارى قوت، هر چند كه جو باشد به دست آورد.
با وجود این دو مشكل، دلش به زنى از اهل نجف تمایل پیدا كـرد، امـا هـر دفـعـه كه او را خواستگارى میكرد، نزدیكان زن به خاطر فقرش جواب مثبت به او نمىدادند و همین خود علت دیگرى بود كه در هم و غم شدیدى قرار بگیرد.
مـدتـى گـذشـت و چـون مـرض و فقر و ناامیدى از آن زن، كار را بر او مشكل كرده بود،تصمیم گـرفـت عـمـلـى را كـه در بین اهل نجف معروف است انجام دهد، یعنى چهل شب چهارشنبه به مسجد كوفه برود و متوسل به حضرت بقیة اللّه ارواحنا فداه بشود، تا به مقصد برسد.
شـیخ حسین میگوید: من چهل شب چهارشنبه بر این عمل مواظبت كردم .
شب چهارشنبه آخر شد.
آن شب، تاریك و از شبهاى زمستان بود. باد تندى مى وزید و باران اندكى هم مىبارید.
من در دكه مسجد كه نزدیك در است نشسته بودم، چون نمىشد داخل مسجد شوم، به خاطر خونى كه از سـیـنهام مىآمد و چیزى هم نداشتم كه اخلاط سینه را جمع كنم و انداختن آن هم كه در مسجد جـایـز نـبود.
از طرفى چیزى نداشتم كه سرما را از من دفع كند، لذا دلم تنگ و غم و اندوهم زیاد گشت و دنیاپیش چشمم تاریك شد.
فـكـر مىكردم شبها تمام شد و امشب، شب آخر است، نه كسى را دیدم و نه چیزى برایم ظاهر شد.
ایـن هـمـه رنـج و مـشقت دیدم بار زحمت و ترس بر دوش كشیدم تا بتوانم چهل شب از نجف به مسجد كوفه بیایم با همه این زحمات، جز یاس و ناامیدى نتیجهاى نگرفتم .
در ایـن كار خود تفكر میكردم در حالى كه در مسجد احدى نبود.
آتشى براى درست كردن قهوه روشـن كـرده بـودم و چون به خوردن آن عادت داشتم، مقدار كمى با خودم از نجف آورده بودم، نـاگاه شخصى از سمت در اول مسجد متوجه من شد.
از دور كه او را دیدم، ناراحت شدم و با خود گـفـتم: این شخص عربى از اهالى اطراف مسجد است و نزد من مى آید تا قهوه بخورد.
اگر آمد، بى قهوه میمانم و در این شب تاریك هم و غمم زیاد خواهد شد.
در ایـن فـكـر بـودم كـه بـه مـن رسید و سلام كرد.
نام مرا برد و مقابلم نشست .
از این كه اسم مرا مـىدانـسـت تـعـجب كردم! گمان كردم او از آنهایى است كه اطراف نجف هستند و من گاهى میهمانشان مى شوم .
از او سؤال كردم از كدام طایفه عرب هستى؟ گفت: از بعضى از آنهایم .
اسم هر كدام از طوایف عرب را كه در اطراف نجف هستند بردم، گفت: نه از آنها نیستم .
در این جا نـاراحـت شـدم و از روى تـمـسخر گفتم: آرى، تو از طرى طرهاى؟ (این لفظ یك كلمه بىمعنى است) از سـخـن مـن تـبـسـم كرد و گفت: من از هر كجا باشم، براى تو چه اهمیتى خواهد داشت؟ بعد فرمود: چه چیزى باعث شده كه به این جا آمدهاى؟ گفتم: سؤال كردن از این مسائل هم به تو سودى نمیرساند.
گفت: چه ضررى دارد كه مرا خبر دهى؟ از حـسـن اخـلاق و شـیرینى سخن او متعجب شدم و قلبم به او مایل شد و طورى شد كه هر قدر صحبت مىكرد، محبتم به او زیادتر مىشد، لذا یك سبیل (یكى از دخانیات) ساخته و به او دادم .
گفت: خودت بكش من نمى كشم .
برایش یك فنجان قهوه ریختم و به او دادم .
گرفت و كمى از آن خورد و بعد فنجان را به من داد و گفت: تو آن را بخور.
فنجان را گرفتم و آن را خوردم و متوجه نشدم كه تمام آن را نخورده است .
خلاصه طورى بود كه لحظه به لحظه محبتم به او زیادتر مى شد.
بـه او گفتم: اى برادر امشب خداوند تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى .
آیا حاضرى با هم كنار حضرت مسلم (ع) برویم و آن جا بنشینیم؟ گفت: حاضرم .
حال جریان خودت را نقل كن .
گـفتم: اى برادر، واقع مطلب را براى تو نقل مى كنم .
از روزى كه خود را شناختهام شدیدا فقیر و مـحـتـاجم و با این حال چند سال است كه از سینهام خون مى آید و علاجش را نمى دانم .
از طرفى عیال هم ندارم و دلم به زنى از اهل محله خودمان در نجف اشرف مایل شده است، ولى چون دستم از مـال و ثـروت خـالـى اسـت گـرفتنش برایم میسر نمى شود.
این آخوندها مرا تحریص كردند و گفتند: براى حوائج خود متوجه حضرت صاحب الزمان (عج) بشو و چهل شب چهارشنبه در مسجد كـوفـه بیتوته كن، زیرا آن جناب را خواهى دید و حاجتت را عنایت خواهد كرد و این آخرین شب از شـبهـاى چـهارشنبه است و با وجود این كه این همه زحمت كشیدم اصلا چیزى ندیدم.
این است علت آمدنم به این جا و حوائج من هم همینها است.
🆔 @emame_zaman
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
♦️ قسمت 2⃣
در این جا در حالى كه غافل بودم، فرمود: سینهات كه عافیت یافت، اما آن زن، پس به همین زودى او را خواهى گرفت، و اما فقرت، تا زمان مردن به حال خود باقى است .
در عـین حال من متوجه این بیان و تفصیلات نشدم و به او گفتم: به طرف مزار جناب مسلم (ع) نرویم؟ گفت: برخیز.
بـرخـاسـتم و ایشان جلوى من به راه افتاد.
وقتى وارد مسجد شدیم، گفت: آیا دو ركعت نماز تحیت مسجد را نخوانیم؟ گفتم : چرا.
او نـزدیـك شـاخـص (سنگى كه میان مسجد است) و من پشت سرش با فاصلهاى ایستادم .
تكبیرة الاحـرام را گـفـتـم و مـشغول خواندن فاتحه شدم .
ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم به طورى كه هـرگـز از احـدى چـنین قرائتى را نشنیده بودم .
از حسن قرائتش با خود گفتم: شاید او حضرت صـاحـب الزمان(عج) باشد و كلماتى شنیدم كه به این مطلب گواهى میداد.
تا این خیال در ذهنم افـتـاد بـه سـوى او نظرى انداختم، اما در حالى كه آن جناب مشغول نماز بود، دیدم نور عظیمى حضرتش را احاطه نمود، به طورى كه مانع شد كه من شخص شریفش را تشخیص دهم .
همه اینها وقتى بود كه من مشغول نماز بودم و قرائت حضرت را مىشنیدم و بدنم مى لرزید، اما از بـیم ایشان نتوانستم نماز را قطع كنم، ولى به هر صورتى كه بود نماز را تمام كردم .
نور حضرت از زمین به طرف بالا مىرفت .
مشغول گریه و زارى و عذرخواهى از سوء ادبى كه در مسجد با ایشان داشتم، شدم و عرض كردم: آقاى من، وعده شما راست است .
مرا وعده دادید كه با هم به قبر مسلم (ع) برویم . این جا دیدم كه نور متوجه سمت قبر مسلم (ع) شد.
من هم به دنبالش به راه افتادم تا آن كه وارد حرم حضرت مسلم (ع) گـردیـد و تـوقف كرد و پیوسته به همین حالت بود و من مشغول گریه و ندبه بودم تا آن كه فجر طالع شد و آن نور عروج كرد.
صـبح، متوجه كلام آن حضرت شدم كه فرمودند: اما سینهات كه شفا یافت، و دیدم سینهام سالم و ابدا سرفه نمىكنم .
یك هفته هم طول نكشید كه اسباب ازدواج با آن دختر من حیث لا احتسب (از جـایـى كه گمان نداشتم) فراهم شد و فقر هم به حال خود باقى است، همان طورى كه آن جناب فرمودند.
📚 منبع:
كتاب العبقرى الحسان جلد اول، بخش۲
🆔 @emame_zaman
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان (عج) :
🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).
🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد:
«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد،
و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:
به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:
🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
🔶 امیر مؤمنان علی (ع):
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید».
📚 بحارالانوارج72، ص33
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
🆔 @emame_zaman
✅ داستان تشرف ✅
#داستان_تشرف
🌺 مرحوم شيخ حسن علي اصفهاني فرمودند:
🔷 من با قدرت زيادي براي توفيق تشرّف به پيشگاه حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه تلاش كردم و در اين راه ذكر و دعا و توسّلي كه بلد بودم فرو نگذاشتم ولي توفيق حاصل نشد، شبي در عالم رؤيا به من گفته شد: شما در اين راه موفق نخواهيد شد، زيرا فلان صفت در شما هست، تا اين صفت را داشته باشيد لياقت ديدار كعبه مقصود را نخواهيد داشت، چون بيدار شدم توبه و انابه كردم و براي اصلاح خويشتن هر روز چند ساعت در حجره را ميبستم و مشغول تلاوت قرآن ميشدم، بعدها به نظرم رسيد كه اين مدت را در خارج شهر و در فضاي آزاد در محضر قرآن باشم و لذا مدّتي طولاني همه روزه به صحرا ميرفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش ميكردم كه قرآن را با تدبيرو تعقّل تلاوت كنم و اعمال و عقايد خود را با آن تطبيق نمايم.
🔶 روزي مشغول تلاوت قرآن بودم، صدائي شنيدم كه به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبّحات را بخوان و شبهاي جمعه سورة مباركه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من ميآيم و تو را به محضر شريف حضرت بقيه اللّه ارواحنا فداه ميبرم.
«مسبّحات» عبارتند از سورههايي كه با «سبح» «يسبح» «سبحان» آغاز ميشوند و آنها عبارتند از سورههاي - اسراء و حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن، اعلي.
امام باقر (ع) ميفرمايند: هر كس شبها پيش از آنكه بخوابد همه مسبّحات را بخواند نميميرد، جز اينكه حضرت قائم (ع) را درك كند و اگر قبل از ظهور آن حضرت بميرد در بهشت همسايه حضرت رسول (ص) ميشود، و در مورد سوره اسراء را نيز امام صادق (ع) فرمودند: هر كس هر شب جمعه سوره اسراء را بخواند نميميرد جز اينكه حضرت قائم (ع) را درك كند و از ياران او باشد.
♦️شيخ حسن علي اصفهاني ميگويد: تا چهل روز هر روز مسبّحات را خواندم و شبهاي جمعه سوره اسراء را خواندم، روز چهلم آن شخص آمد و گفت: بيا.
مقداري راه رفتم به درهاي رسيدم در سرازيري دره به من گفت: من راهنما بودم من ميروم هنگامي كه تو به آخر دره برسي وجود مقدس حضرت كعبه مقصود را بر فراز تپه خواهي ديد.
چيزي نگذشت وجود مقدّس حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه را در هالهاي از نور بر فراز تپه ديدم، فرمودند: اگر بخواهي يكبار ديگر مرا ببيني وعده من و شما در حرم مطهّر جدّ بزرگوارم علي بن موسي الرضا (ع)، اين را فرمودند و از چشمم غايب شد، مدتها گريستم و مهيّاي سفر شدم، در مدت چهل روز خودم را به مشهد مقدس رسانيدم، غسل كردم و وارد حرم شدم، كعبه مقصودم را باز در بالاي سر امام رضا (ع) ديدار كردم حضرت فرمودند: وعدة من و شما در حرك مطهر جدّ بزرگوارم «امام» حسين (ع) اين را فرمودند و از چشمم غايب شدند، شروع كردم به سر و صورت خود زدن، جمعيتي در اطراف من گرد آمدند كه چه شده؟ به هر شكلي بود بر خودم مسلط شدم و از ميان جمعيت بيرون رفتم، 10 روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهي عتبات عاليات شدم.
دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمين مقدس كربلا رسيدم، غسل كردم، وارد حرم حسيني شدم، خورشيد امامت را در حرم امام حسين (ع) زيارت كردم و خود را بر قدمهاي مباركش انداختم.
🌹 حضرت فرمودند: شيخ حسن حاجتت چيست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما ميخواهم اين است كه هر كجا باشم بتوانم شما را زيارت كنم، فرمودند:
🔺 هر وقت خواستي مرا زيارت كني آيات آخر سوره مباركه حشر را با دعاي عهد بخوان، اين آيهها عبارتند از آية «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ» تا آخر سوره حشر از آيه 21 الي 24 و دعاي عهد عبارت است از دعاي «اَلّلهُمَّ رَبِّ النُّورِ الْعَظيم» كه محدث قمي در اواخر مفاتيح آورده است.
📚 منبع:
سرگذشتهاي تلخ و شيرين قرآن: ج 2، ص65 - اصول كافي: ج 2، ص 620
🔵 تذکر :
توجه داشته باشید که شرط موفقیت در این مسیر و وصال به امام زمان برای آیت الله نخودکی ترک یک صفت ناپسند در ایشان بوده و بعد از ترک آن صفت به وصال امام عصر (عج) نائل شده است .پس ما صرفا نمی توانیم قبل از ترک معاصی و صفات بد خودمان این نوع دستورات دینی را به قصد تشرف به محضر امام عصر انجام دهیم.
🔺 از کثرت خطا و گناهان بی شمار
🔺 راه وصال من به سرایت بعید شد
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 امام زمان (عج): من مظلوم ترین فرد عالم هستم
#داستان_تشرف
🌺 مرحوم حجه الاسلام آقای حاج سید اسماعیل شرفی از شخصیت های دلسوخته ای بود که چند بار خدمت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه) مشرف شده بود. ایشان یکی از تشرفات خود را این گونه نقل نموده است:
به عتبات مقدسه مشرف شده بودم و در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام مشغول زیارت بودم چون دعای زائرین در بالای سر حرم مطهر امام حسین علیه السلام مستجاب است، در آنجا از خداوند خواستم مرا به محضر مبارک مولایم حضرت مهدی (ارواحنا فداه) مشرف گرداند و دیدگانم را به جمال بی مثال آن بزرگوار روشن نماید.
مشغول زیارت بودم که ناگهان خورشید جهانتاب جمالش ظاهر شد، گرچه در آن هنگام حضرتش را نشناختم ولی شدیداً مجذوب آن بزرگوار شدم، پس از سلام از ایشان سؤال کردم: شما کیستید؟
آقا فرمودند:
🔺 انا اول مظلوم فی العالم 🔺
(من مظلوم ترین فرد عالم هستم)
من متوجه نشدم و با خود گفتم: شاید ایشان از علمای بزرگ نجف هستند و چون مردم به ایشان گرایش پیدا نکرده اند خود را مظلوم ترین فرد عالم می دانند. در این هنگام ناگهان متوجه شدم که کسی در کنارم نیست.
اینجا بود که فهمیدم مظلوم ترین فرد عالم کسی جز امام زمان (ارواحنا فداه) نیست، و من نعمت حضور آن بزرگوار را زود از دست دادم.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج ۳ ص ۱۵۹ و ج ۲، ص ۲۳۰
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان
#داستان_تشرف
🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).
🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد:
«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد،
و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:
به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:
🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
🔶 امیر مؤمنان علی (ع):
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید».
📚 بحارالانوار ج ۷۲ ص ۳۳
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 امام زمان (عج) : تا می توانید در حد تمکن به محرومین خدمت کنید.
#داستان_تشرف
🌺 آقای محمد علی برهانی فریدنی می گوید:
در خرداد سال ۱۳۵۸ شمسی برای رسیدگی به مردم محروم منطقه فریدن ( استان اصفهان ) رفته بودم که در هنگام بازگشت ماشین خراب شد و در بیابان تنها ماندم.
🔷 دیدم چاره ای جز توسل به مولایم صاحب الزمان(عج) نیست. به آن حضرت متوسل شدم و گفتم: یا ابا صالح المهدی ادرکنی.
🌹 ناگهان وجود مبارک امام زمان(عج) تشریف آوردند و ضمن بشارت به آمدن وسیله نقلیه فرمودند:
🔵 ما هم اینجا رفت و آمد می کنیم ، شما هم خیلی ماجورید.چون خدمت به محرومین می کنید و این روش جدم حضرت علی (ع) است.
🌺 تا می توانید در حد تمکن به این طبقه خدمت کنید و دست از اینکار برندارید که کار خوبی است.
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج ۲ ص ۱۱۳
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان
#داستان_تشرف
🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).
🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد:
«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد،
و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند:
به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:
🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
🔶 امیر مؤمنان علی (ع):
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید».
📚 بحارالانوار ج ۷۲ ص ۳۳
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 امام زمان (عج) وارد مرحله قیام شده است.
🔹 میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و تشرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود .
🔹 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :
🔹 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است .
🌹 ميرزا ابوالفضل ، در بازار قم قهوه خانه اي داشت ، اما هر چهار شنبه و هر جمعه آن را تعطيل مي كرد و به زيارت مسجد مقدس جمكران مي شتافت . روزي عده اي از بازاري ها به او گفتند : ميرزا ابوالفضل ! جمعه ها را براي خودت به جمكران برو ! و چهارشنبه ها را براي ما نرو ! بمان و به ما چايي بده ! در جوابشان گفت : براي چاي دادن به شما جمكران را رها نمي كنم . برخي از بازاري ها او را تهديد كردند و گفتند : اگر چنين كني قهوه خانه ات را مي بنديم . در جواب آنها گفت : ببنديد ! خيال مي كنيد كه به خاطر فروش چاي از امام زمانم دست بر مي دارم ؟! مگر من يوسف فروشم ؟! سرانجام عده اي از بازاري ها تهديد خود را با زدن قفل به در قهوه خانه او ، عملي كردند تا شايد وي را از عادت خويش باز دارند . اما آن مرد خدا ، هنگامي كه ديد به در قهوه خانه اش قفل زدند ، بلافاصله خودش نيز قفلي ديگر تهيه كرد و صدا زد : قهوه خانه ! خداحافظ !
🔹 آن جناب خود نقل كرده است : در همان شب كه فردايش در قهوه خانه را قفل زدند ، آقا امام زمان را در خواب ديدم . حضرت فرمودند : ميرزا ابوالفضل ! بازاري ها تصميم گرفته اند بر در قهوه خانه ات قفل بزنند . گفتم : آقا جان ! قربانت گردم ! بگذار بزنند . مگر من بزغاله ام كه بع بع كنم و بگويم جو مي خواهم ؟! خدا ناظر است و رزق مرا مي دهد . من جمكران تو را به هيچ قيمتي رها نمي كنم . آقا لبخندي زدند . در همان حال از خواب پريدم و ديدم كه نزديك اذان صبح است ... صبح كه به قهوه خانه رفتم ، ديدم به در آن قفل زده اند.
🔺 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید.
برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد
🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است.
#داستان_تشرف
#بشارت_نزدیکی_ظهور
🆔 @emame_zaman
🔴🔵 امام زمان (عج) وارد مرحله قیام شده است.
🔹 میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پيرمردي عامي و ساده اما در واقع يكي از شيفتگان و تشرف يافتگان آستان مقدس امام زمان روحي فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمكران علاقه فراوان نشان مي داد و چه بسا تشرفات مكرر و توفيقات بي مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شريف به دست آورده بود .
🔹 از آن جناب نقل شده است كه در يكي از تشرفاتم به جمكران در عالم مكاشفه ، خدمت امام زمان رسيدم و آن حضرت خطاب به من فرمود :
🔹 ميرزا ابوالفضل ! از اين همه جمعيت كه مي بيني به جمكران آمده اند حتي يك نفر به خاطر من نيامده ، بلكه هر يك از ايشان به خاطر حاجت خويش آمده است.
🔺 میرزا ابوالفضل مدتی بعد از دنیا رفتند، یکی از خوبان قم او را در خواب دید که در همان عالم قبر(برزخ) یک کوله پشتی روی دوشش دارد و به آن شخصی که خواب می دید نزدیک شد و گفت آقا وارد قم شده و رد شد و رفت. این آقا وقتی از خواب برخواست، گفت: یعنی چه؟ میرزا ابوالفضل از دنیا رفته کوله پشتی یعنی چه؟ آقا واردقم شده یعنی چه؟نفهمید.
برای تعبیر خوابش پیش کسی رفت. گفتند این که دیدید کوله پشتی بر روی دوشش بود به این خاطر است که او عاشق ولی عصر(عج)بودند، عاشقی که از دنیا برود، عشق را از یاد نمی برد، یعنی برای رجعت آماده است و زمانی که امام زمان(عج) ظهور کند او نیز برمی گردد
🌺 و اما اینکه دیدید به تو گفت حضرت وارد قم شد، یعنی حضرت وارد مرحله ی قیام شد. پس واقعیت این است که قیام حضرت نزدیک است.
#داستان_تشرف
#بشارت_نزدیکی_ظهور
🆔 eitaa.com/emame_zaman