eitaa logo
دوستان امام زمان(عج)
428 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
41 فایل
اۍڪــاش‌ڪـه‌انتخاب‌مان‌مهدی‌بود هرپرسش و هرجواب‌مان مهدۍ بود شادمانترین مردم ،بهترین چیزها ندارند،بلکه بهترین برداشت از زندگی دارند. هر هفته با موضوعی اخلاقی ارتباط با مدیر @Y_a_r_a_h_m_a_n لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3961127018C539fa8bf02
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیزی که از بچگی داشته باشی و عاشقش باشی میشه جزئی از وجودت از کودکی عاشق چادرم بوده امツ 🌿 🆔@CLAD_GIRLS
دلانہ✨ یکی‌دیگر از جلوات پایداری، در اثر ایمانِ‌خالص، استقامت در برابر محیطِ! یعنی هرچقدر هم رگبار توهین و تمسخر نسبت به زیاد بشه، بازهم از ، دست برنمی‌دارند. و جو و محیطِ حاکم نمی‌تونه روشون تاثیرگذار باشه🤞🏼. به فرموده‌ی امام‌صادق"علیه‌السلام"چنین افرادی که برخلافِ جامعه‌ی گناهکار سعی در پاکی داشته باشه، :"فردا در زمره‌ی اهل‌البیت خواهند بود. " و اگر منظور از فردا علاوه بر قیامت،رجعت رو نیز شامل بشه، چنین کسانے همراه امامان به دنیا باز می‌گردند. ادامه‌دارد... 🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . °خیلـے ها مـے پرسن:  °"ڪے گفته ° محجبه ها فرشته اند؟!🤨 °امیرالمومنین علـے علیه السلام♥️ : (◄ همانا عفیف و پاکدامن فرشته اے ازفرشته هاست😇) حکمت474نهج‌البلاغه 🆔@Clad_Girl
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂جمعه ها شعر من انگار تو را می خواند قلم و کاغذ و خودکار تو را می خواند 🍂چشمْ با اینکه شده خیره به راهت اما پلک تا می زند هر بار تو را می خواند 🍂جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل دل آواره به تکرار تو را می خواند 🍂هر زمان رفت دلم در پی زیبایی و زَر چشم چون می کند انکار تو را می خواند 🍂مهدی فاطمه آقا به فدای قدمت کوچه پس کوچه و بازار تو را می خواند 🍂هر زمان از غم تو تکیه به دیوار زدم باز دیدم در و دیوار تو را می خواند
🌱✨ من گناه میکنم و تو جورش را میکشی... سندش؟! طولانی شدن "غیبتت" 🥀✨
چهار ویژگی که گناهان را به ثواب تبديل مى‌كند❗ 🕊پیامبر اکرم (ﷺ): اگر كسى داراى ۴ خصلت باشد هر چند از سر تا قدمش را گناه فرا گرفته باشد خداوند آن گناهان را به نيكى تبديل مى‌كند؛ 1⃣← راستگويى 2⃣← شرم و حيا 3⃣← خوش‌خلقى 4⃣← شكرگزارى 📚كافي؛ ج‏۲ ؛ ص۱۰۷ 「sᴀʀʙᴀᴢʜᴀʀᴀᴍ³¹³」
🌸ارزش عفت و پاكدامنی🌸  پاداش مجاهد در راه خدا، بزرگ تر از پاداش عفیف پاكدامنی نیست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد. همانا عفیف پاكدامن، فرشته ای از فرشته هاست. (حكمت 474)♥ 「sᴀʀʙᴀᴢʜᴀʀᴀᴍ³¹³」
_ هیچ وقت نگو محیط خرابہ..منم خراب شدم..! هࢪچقدر هواسرد باشھ.. لباست رو بیشتر میڪنی..! پس جامعہ فاسد تࢪ شد.. تو لباس تقوارو بیشتࢪڪن..✋🌸 「sᴀʀʙᴀᴢʜᴀʀᴀᴍ³¹³」
؟ توبه نصوح(توبه واقعی) 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪️ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. ‌ منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432 📒اصول کافی جلد 4 صفحه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا