🌼منتظران ظهور
#حکایت
🔸روزی یک یهودی خدمت پیامبر رسید و در مقابل آن حضرت ایستاد و چشمان خود را به او دوخت. حضرت پرسید: حاجتت چیست؟
یهودی گفت: تو افضلی یا موسی بن عمران؟! پیغمبری که خداوند با او سخن گفت، تورات را بر او نازل نمود، عصا به او عنایت فرمود، دریا را برای او شکافت و ابرها بر او سایه افکند.
🔸پیامبر فرمود:
خود را تعریف کردن زیبنده نیست ولی همین قدر میگویم:
وقتی که حضرت آدم دچار خطا گردید سبب آمرزش او این بود که گفت:
خداوندا! از تو میخواهم به حق محمد و آل محمد گناهانم را بیامرزی و خداوند او را بخشید.
و هنگامی که نوح بر کشتی سوار شد و بیم آن داشت که غرق شود، گفت:
خداوندا! از تو میخواهم به حق محمد و آل محمد مرا از غرق شدن نجات دهی و خداوند او را از غرق شدن نجات داد.
و هنگامی که ابراهیم خلیل در آتش افکنده شد، گفت:
خداوندا از تو میخواهم به حق محمد و آل محمد مرا از این آتش نجات دهی و خداوند آتش را برای او سرد و بدون آسیب قرار داد.
و هنگامی که حضرت موسی عصای خود را افکند و به صورت اژدها در آمد خودش ترسید و گفت:
خداوندا از تو میخواهم به حق محمد و آل محمد مرا امان دهی و از ترس برهانی، آنگاه خداوند به او فرمود: نترس که تو خود پیروزی».
🔸سپس حضرت فرمود:« ای یهودی! از نسل من است مهدیِ آخرالزمان! هنگامی که ظاهر شود، عیسی بن مریم برای یاری او از آسمان به زمین فرود خواهد آمد و او را بر خود مقدم میدارد و پشت سر او نماز خواهد خواند.»
📚 بحار، ج ۱۶، ص ۳۹۹
#امام_زمان
#مبعث
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
📚#حکایت
🌹#شهیدجلالالدینمحمدی:
[ ⭕️در دوران طاغوت در مدرسه
معلمی داشتیم که با اعتقادات دینی
خیلی بد بود و مرتب به بچه ها
ایراد میگرفت!
⭕️ یک روز فهمیده بود که
ماه رمضان است و
اغلب بچه ها روزه هستند.
⭕️ سر کلاس گفت:
بچه ها نمیخواهد روزه بگیرید
و گرسنگی و تشنگی بکشید بروید
و فقیری را سیر کنید
من به شما قول میدهم
ثوابش بیشتر از روزه داری باشد!
⭕️ جلال الدین بلند شد اجازه گرفت و گفت:
آقا اجازه اگر در برگه ریاضی،
شعر بنویسیم حتی شعر های زیبا
با خطی خوش ، شما به ما نمره میدهی؟
⭕️معلم گفت: نه البته که نمیدهم.
⭕️جلال الدین گفت :آقا اجازه!
خدا بهتر میدانسته که ما
باید روزه بگیریم و
انفاق هم در جای خودش انجام دهیم
اگر قرار بود انفاق ثوابش
بیشتر از روزه داری باشد
خود خدا میگفت اگر انفاق کنید
ثواب بیشتری می برید
چرا فرموده روزه بگیرید؟
⭕️معلم جوابی نداشت...
⭕️ جلال الدین را از کلاس اخراج کرد
و بچه ها برایش دست زدند!✨ ]
#پیوست :
در خطبهاش
دلیل واجب شدن واجبات را
توضیح میداد و میفرمود:
خداوند روزه را به این دلیل واجب کرد؛
تا بوسیله آن #اخلاص خلق را بیازماید...
_امیرالمخلصینعلیعلیهالسلام
نهجالبلاغه،حکمت۲۵۲
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
#حکایت
💢آخوند کاشی و چشم برزخی 🔥⚠️
💠 يكي از خصوصيات آخوند كاشي اين بود كه صورت برزخي افراد را مي ديد. و داستان هاي زيادي در اين مورد نقل شده است. يك روز مرحوم آخوند در جلسة تدريس خود قرار گذاشت كه تفسير كشاف را براي شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام كرد كه هر كس مي خواهد سر درس بيايد حتماً بايد با خودش اين كتاب را بياورد. روز بعد همه طلبه ها سر درس حاضر بودند و كتاب آورده بودند. در ميان طلبه ها، طلبه اي بود كه مشهور به قداست و تقوا بود و خيلي تحويلش مي گرفتند. اين طلبه آن روز كتاب را نياورده بود، مرحوم آخوند درسشان را كه مي دهند نگاهي مي كنند كه ببينند چه كسي كتاب را نياورده وقتي كه مي بيند اين طلبه معروف كتاب را نياورده به شدت با او برخورد مي كند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه مي گويند كه تمام آن طلبه ها به ايشان شك مي كنند و ناراحت و منزجر مي شوند. چند روز بعد يكي از مریدان مرحوم آخوند كه ظاهراً مرحوم خراساني بوده اند از آخوند در مورد اين ماجرا سوال مي كنند كه آقا چرا شما اينقدر اين طلبه را اذيت كرديد؟ او در ميان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او مي گويد:
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو، من اشارت هاي ابرو
چيزي نمي گذرد كه آخوند مرحوم مي شود. بعد از فوت آخوند معلوم مي شود كه اين طلبه كه حجره اش در مدرسة نيم آورد بود مبلغ فرقة ضالة بابيت و بهائيت است. و او گرگي بوده است در لباس ميش و در اين مدت مرحوم آخوند با چشم برزخي خويش از نيات پليد او آگاه بود.
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
#حکایت
🌺گوهرشاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .
🌻به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید.
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفته بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
🌸چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد .
🌺 یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
🌻جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد. قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او او هم شرط خود را انجام دهد . جوان جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ...
🌷و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و شد آیت الله محمد صادق همدانی....
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
@Elteja | کانال اِلتجا4_5956115802615712991.mp3
زمان:
حجم:
7.27M
▪️وقتی فرشتهها از گریه حضرت خدیجه سلام الله علیها گریه کردند...
🔘 #حکایت زیبایی از زندگی #حضرت_خدیجه سلام الله علیها
📚بحارالانوار ج۱۸ ص۲۴۱
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
#حکایت
🌺گوهرشاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .
🌻به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید.
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفته بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
🌸چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد .
🌺 یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.
🌻جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد. قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او او هم شرط خود را انجام دهد . جوان جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ...
🌷و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و شد آیت الله محمد صادق همدانی....
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
🌼منتظران ظهور
⭕️ گوشه ای از زندگینامه خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 👇👇
#حکایت :گریه بر فراق پدر یا بر ظلم دشمن ؟
🌺حضرت فاطمه مرضیّه علیها السلام یکى از چهار نفر گریه کنندگان عالم به شمار آمده است .
🍀آن مظلومه پس از رحلت پدرش رسول گرامى اسلام صلّیاللّهعلیهوآلهوسلّم به قدرى مورد انواع ظلم ها و مصائب جسمى و روحى قرار گرفت که چاره اى جز، گریستن نداشت و آن قدر گریست ؛که روزى بزرگان مدینه ، محضر امام علىّ علیه السلام شرف حضور یافتند و عرضه داشتند:
🌷فاطمه زهراء علیها السلام شب و روز گریان مى باشد، و آسایش را از ما و از خانواده هایمان سلب نموده است ؛ لذا تقاضامندیم که از او بخواهى که یا در شب و یا در روز گریه کند.
🌻و امام علىّ علیه السلام پس از شنیدن این سخنان دلخراش ، وارد منزل شد و کنار حضرت زهراء علیها السلام نشست و مشغول توصیه و دلدارى آن بانوى مظلومه گردید.
🌿و پس از گذشت لحظاتى با دلدارى هاى مناسب ، حضرت زهراء اندکى سکوت نمود.
🌸در این هنگام ، امام علىّ علیه السلام اظهار داشت : اى فاطمه ! بزرگان مدینه از من خواسته اند تا به شما بگویم که یا شب را براى گریه انتخاب نمائى و یا روز را؟
🍃حضرت زهراء علیها السلام پاسخ داد: یا علىّ! جور و جفاى زمانه چنان بر من هجوم آورده است که تاب و توان را از من ربوده و بى اختیار مى گِریَم ، لیکن به مردم شهر مدینه بگو که از عمر من چند صباحى بیش باقى نمانده است و در همین روزها از میان ایشان رحلت مى کنم .
🌼به همین جهت امام علىّ علیه السلام کنار قبرستان بقیع ، سایه بانى به عنوان بیت الاحزان خانه غم و اندوه و ناله براى همسر مظلومه اش بر پا نمود.
🍀و حضرت زهراى مظلومه علیها السلام هر روز صبح به همراه دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام از خانه اش با حالت گریه رهسپار قبرستان بقیع مى شد، تا بتواند با خداى خود با حالتى آسوده راز و نیاز نماید.
🌹و چون ، شب فرا مى رسید، امام علىّ علیه السلام به قبرستان مى آمد و همسر دل شکسته و ستمدیده اش را به همراه دو نور دیده اش به خانه باز مى گرداند.
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
✳️منتظران ظهور
#حکایت بسیار زیباااا
✨داستان "ملاقات شیر با مولا"✨
✨ منقذ بن اصبغ اسدی می گوید :
در شب🌙 نیمه شعبان در خدمت امیرالمومنین علیه السلام بودم.
حضرت سوار شتری🐪 شدند و برای کار مهمی به دهی رفتند.
در اثنای راه در جایی فرود آمدند و خواستند که تجدید وضو نمایند.
من نیز افسار شتر🐪 را داشتم. یک مرتبه گوش های شتر🐪 تیز و مضطرب شد که نتوانستم آن را نگه دارم.
حضرت پرسیدند : چه شده است؟
عرض کردم شتر🐪 چیزی دیده که اینگونه بی تابی می کند.
حضرت نگاهی کرد و فرمودند : درنده ای است.
سپس 🗡 ذوالفقار را برداشت و چند قدم جلو رفتند.
آن درنده شیری🦁 بود و چون صدای حضرت را شنید نزدیک آمد و مانند گناهکاران سر در پیش انداخت.
حضرت موی گردن شیر را گرفت و فرمودند : مگر نمی دانی که من اسدالله و ابوالاشبال(پدر شیران کوچک) و حیدرم ☝️ قصد شترم🐪 را نمودی؟
در این هنگام شیر🦁 به زبان فصیح عرض کرد : یا امیرالمومنین علیه السلام؛ ۷ روز است که شکاری به دستم نیامده و گرسنگی بی طاقتم کرده است. از دور شما را دیدم. خجل که خداوند بر من گوشت دوستان و عترت شما را حرام گردانیده و گوشت 👺دشمنان شما را حلال کرده است.
حضرت دست بر پشت شیر🦁 کشید و با او حرف زدند تا آنکه گفت : یا ولی الله! گرسنگی، گرسنگی .
حضرت دست برآورد و فرمودند :
خداوندا، بحق محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله او را روزی بده.
در همان حال بود که چیزی🍖 نزد شیر🦁 آمد و شیر به خوردن مشغول شد.
سپس حضرت فرمودند : مسکن تو کجاست؟
🦁گفت کنار رود نیل.
حضرت فرمودند : اینجا چه می کنی؟
🦁گفت : به قصد زیارت شما به حجاز آمده ام. در آنجا کوفه را نشان دادند و نزد شما آمدم. حال اجازه رفتن می خواهم که 🐯🐯 دو پسر و جفتی دارم که از من بی خبرند.
🦁چون اجازه گرفت، گفت : یا امیرالمومنین علیه السلام؛ در این سفر به قادسیه می روم و از گوشت 👺سنان اهل شامی که از دشمنان شماست و در ⚔ جنگ صفین گریخته، توشه راه می کنم.
حضرت او را دعا کرد و شیر رفت.
منقذ می گوید : متعجب و حیران شدم!
حضرت فرمودند : ای منقذ از این واقعه تعجب نمودی؟ بدان خدایی که دانه را می رویاند و خلق را می آفریند، اگر از معجزاتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من تعلیم داده، ظاهر کنم مردم به گمراهی می افتند.
سپس حضرت متوجه نماز شد و پس از آنکه نمازش تمام شد در خدمتش بودم تا به قادسیه رسیدیم. در حالی که اذان صبح بود.
در میان مردم غوغایی بود که می گفتند، 👺سنان اهل شامی را 🦁شیری خورده است و استخوان های بدنش را نشان دادند.
من واقعه سخن گفتن 🦁شیر با امیرالمومنین علیه السلام را برای مردم نقل کردم.
مردم دویدند و به خدمت حضرت رسیدند و از وجود مبارکش تبرک جستند.
📚 تحفة المجالس : ص۸۴
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
#منتظران_ظهور ⬇️⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207