هدایت شده از ✨🦋مُــــنْـــتَـــظِـــرٰاٰنْ_نُـــــوُر🦋✨
♥️✨🌿💐🌸🍃🦋
✨🌺🌾
🌿🌾✨
گفتم خدایا خیلی گناه کردم😣
گفت کدوم گناه رو میگی⁉️😊
گفتم همونکه...🍀
گفت وقتی دلت #آشوب شد از اون گناه
وقتی گفتی کاش نکرده بودم
همون لحظه بخشیدمت😊
گفتم:🍂
منکه استغفار نکردم به زبان😕
گفت :🍀
دلت شکست و پشیمان شد از #گناه
کافی بود😊
گفتم خدایا خیلی #عاشقتم😍❤
گفت:🍀
نه بیشتر از من😊❤♥️
گفتم سندش؟🧐
گفت :🍀
سندش تمام اون #لحظاتی که🌷
#عاشقانه انتظار برگشت تو را داشتم♥️
تمام ثانیه های #اذان که صدایت کردم و
تو غرق در #فکر و خیالت بودی🌸
دوستت دارم خدا❤
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
Azan_Aghati 2.mp3
2.22M
#اذان
خدایا تو سکوت مرا بشنو
که صدای غمم نرسد به کسی...
التماس