🌷سردار شهید علی محمد نقیبی🌷
ولادت : ۱۳۴۱ الیگودرز
محل شهادت: استان سلیمانیه عراق، منطقه عملیاتی ماووت
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۲/۲
مسؤلیت در زمان شهادت : فرمانده یکی از محورهای عملیاتی لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه السلام
سردار شجاع و با اخلاص جبهه ها
زندگینامه و خاطرات سردار شهید علی محمد نقیبی🌷
#مردان_خدا 📿
🌷سردار شهید علی محمد نقیبی🌷
ولادت : ۱۳۴۱ الیگودرز
محل شهادت: استان سلیمانیه عراق، منطقه عملیاتی ماووت
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۲/۲
مسؤلیت در زمان شهادت : فرمانده یکی از محورهای عملیاتی لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه السلام
سردار شجاع و با اخلاص جبهه ها
زندگینامه و خاطرات سردار شهید علی محمد نقیبی🌷
#مردان_خدا 📿
🌸روز به روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته یابی و نکته سنجی زندگی شهدا در جامعه ما رواج پیدا کند.
امام خامنهای( مدظلهالعالی)
#مردان_خدا
#شهدا
#رهبرانه
🔴نشسته بودم کنار سید مقاومت (نصرالله). به خودم اجازه دادم و پرسیدم: «سیدنا، آقای ما! بعد از امام زمان (عجل الله) و حضرت آیت الله خامنه ای، چه کسی در دل شماست؟
چه کسی را خیلی دوست دارید؟»
🔹لبخندی زیبا روی لبهای سید نقش بست و گفت: «تا حالا کسی چنین سؤالی از من نپرسیده بود، حاج قاسم سلیمانی.» و بعد ادامه داد: «اتفاقا دو سه روز پیش بعد از نماز صبح به فکر فرو رفتم.
به ذهنم آمد اگر ملکالموت، حضرت عزرائیل از من سوال کند که باید یا روح تو را بگیرم یا روح حاج قاسم را، کدام را بگیرم؟ بدون درنگ میگویم روح من را بگیرد. چون میدانم حاج قاسم برای حضرت آقا وزنهی سنگینی است. #حاج_قاسم برای ما و جبهه مقاومت خیلی زحمت کشیده است.»
با این که خودش نصرالله بود،
اما حاضر بود پیشمرگ حاج قاسم شود.
✍️ حجت الاسلام هاشم الحیدری،
معاون حشدالشعبی عراق
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مردان_خدا 📿
شهیدی که در عید غدیر به دنیا آمد و در عید غدیر هم به شهادت رسید 🌷
با یک گروه از داوطلبان از میان دستهى دوم، دشمن را دور زده، از پشت به آنها حمله کردیم در همین گیرودار ناگهان همه چیز در برابر چشمم تیره و تار شد. صداى ناموزون ولى پىدرپى گلولهها گوشهایم را به شدت آزار مىداد. زخمهاى زیادى داشتم و با موج انفجار کاملا گیج و منگ شده بودم.
رزمندگان اسلام همچنان با دشمن درگیر بودند. سروان نبىزاده که در آن هنگام فرماندهى گروهان ارکان را برعهده داشت، به اتفاق سروان خجستگى، خود را به من رساند و مرا به عقب منتقل کردند و در یک فرصت مناسب به وسیلهى هلىکوپتر به بیمارستان امام خمینى تبریز انتقال دادند.
چشمانم را که گشودم خود را روى تخت بیمارستان یافتم، متوجه شدم که از چند ناحیهى بدن مورد ترکش خمپاره قرار گرفتهام. چیزى که ذهن مرا به خود مشغول کرده بود بىاطلاعى از موقعیت منطقه بود، نمىدانستم چه بر سر همرزمانم آمده است، آیا توانسته بودند دشمن را عقب برانند و یا اینکه منطقه را به آنها واگذار کرده بودند؟
چهرهى تکتک افراد و صحنهى درگیرى همچون تصویر متحرک از برابر دیدگانم مىگذشت. در این حال متوجه مرد میانسالى شدم که در اتاق قدم مىزد، چند بار از کنار من گذشت و با تعجب مرا نگاه کرد. به صورتش خیره شدم و او را شناختم، ستوان علىنژاد بود، با خوشحالى او را صدا زدم، جلو آمد اما به علت جراحات زیادى که بر تن داشتم مرا نشناخت. چند لحظهاى چهرهام را دقیق نگاه کرد، ناگهان برق شادى در چشمانش درخشید و مرا درآغوش گرفت، پس از سلام و احوالپرسى از او دربارهى چگونگى عملیات و اوضاع نیروها سؤال کردم.
با ناراحتى پاسخ داد: آن روز پس از این که مجروح شدید؛ ستوان حسینى بلافاصله اسلحهى شما را برداشت و در غیاب شما فرماندهى گروهان را برعهده گرفت. ستوان حسینى تا روز قبل از عملیات از اجراى عملیات اطلاعى نداشت و قرار هم نبود که در این حمله شرکت کند، به همین دلیل به خانوادهاش گفته بود که روز عید غدیر مراسم عقدکنان را برپا کنند و او هر طور باشد خودش را به مراسم خواهد رساند.
علىنژاد در حالیکه اشک مىریخت ادامه داد: روز بعد که مصادف بود با عید غدیر، درگیرى شدیدتر شد، حسینى همچنان اسلحهى شما را در دست داشت و با رشادت در برابر نیروهاى بعثى ایستاده بود و فریاد مىزد: در روز عید غدیر به دنیا آمدهام اگر لازم باشد در همین روز هم از دنیا مىروم.
دلاورىهاى او روحیهاى خوب به سایر رزمندگان گروهان داد؛ اما در گیرودار جنگ، ناگهان یک گلولهى توپ در نزدیکى او به زمین اصابت کرد و ترکشهاى آن، پیکر پاک او را مورد هدف قرار داد. وقتى به چهرهى غرق در خون او نگریستم، لبخند رضایت بر لب داشت، گویى از این که به ضیافت الهى راه یافته بود خوشحال و مسرور بود.
شهادت ستوان حسینى و تعدادى از رزمندگان دلیر تأثیرى عجیب در روحیهى پرسنل گردان گذاشت و از آن پس با شجاعت و توانى بیشتر مبارزه کردند. نیروهاى بعثى از روى ارتفاعات، تمام منطقه را زیر آتش خود داشتند و به این ترتیب تدارکات و انتقال شهدا و مجروحین به عقب با دشوارى انجام مىگرفت. این موضوع تأثیر نامطلوبى در روحیهى سایرین گذاشته بود که با صحبتهاى فرمانده، این مشکل نیز برطرف شد.
پس از مدتى نیروهاى کمکى به فرماندهى ستوان غفورزاده در زیر آتش سنگین دشمن بعثى، خود را به مواضع ما رساندند و طولى نکشید که مواضع خودى را بر روى تپه مستحکم نمودند. با فرا رسیدن شب، نیروهای تازهنفس ضربهاى مهلک به قواى دشمن وارد کرده، آنها را وادار به عقبنشینى نمودند.
📙منبع: کتاب نبرد میمک: مجموعه خاطرات رزمندگان (نیروی زمینی ارتش)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
🌷ستوان یکم شهید سیدمحمد حسینی
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۰۵/۲۳ عید غدیر
محل شهادت : میمک (استان ایلام)
#غدیر #عید_غدیر
#مردان_خدا 📿
شهید علی بازوندی🌷
نام پدر: عین علی
شغل : پاسدار
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۷/۰۲
محل تولد: رومشکان
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۰۳/۳۱
محل شهادت : ماووت
گلزار شهدای روستای بازوند اصل شهر: رومشکان - کوهدشت -لرستان
🌺 زندگینامه
شهید علی بازوند در سال ۱۳۳۳ در روستای بازوند اصل از توابع شهرستان رومشکان دیده به جهان گشود در خانوادهای مذهبی و متدین بزرگ شد. این شهید عزیز چون در محیطی مذهبی و دینی پرورش یافته بود در هنگام پیروزی انقلاب اسلامی نقش شایانی داشت و مسائل شرعی و دینی را به صورت احسن انجام میداد. توجه به ولایت و قوانین اسلامی را بیش از هر چیزی میدانست و لذا پس از پیوستن به سپاه پاسداران در جنوب و غرب کشور فعالیتهای خود را به صورت شبانهروزی در جهت پیشرفت کارهای جبهه و جنگ را خوب انجام میداد. او از شهدایی بود که معتقد بود جای او را در بهشت معین نمودهاند. سرانجام این شهید عزیز در عملیات نصر ۴ در ماووت پس از فتح پاسگاه آنجا توسط یک افسر عراقی که این شهید عزیز او را از پای درآورده بود به شهادت رسید. از این شهید یک فرزند دختر به یادگار ماند.
🌼قسمتی از وصیتنامه شهید:
امیدوارم با ریختن خونم به دست دشمن توانسته باشم خدمتی به اسلام و قرآن کرده باشم و لبیک خود را به ابراهیم زمان یعنی امام عزیزم گفته باشم. برادران و خواهران مسلمان جبهه و جنگ را فراموش نکنید این جنگ جنگ بین اسلام و کفر است با فرستادن جوانهایتان به جبهه اسلام و قرآن را یاری نمائید و همواره پیرو خط رهبر عزیزمان باشید.
نقل از : دیار رومشکان
شادی روح مطهرش صلوات 🍀
#مردان_خدا 📿