اصحابِ عشق را رنجی عظیم در پیش است .
پای بر مسلخِ عشق نهادن ،گردن به تیغِ جفا سپردن ،با خون ، کویرِ تشنه را سیراب کردن
و دم بر نیاوردن ..
#شهید_آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم از همت می گوید.
🌺 آرزوهای شهید تورجیزاده
#کاش_آرزوهایم_مثل_تو بود
#متن_خاطره
داشتیم از آرزوهامون میگفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیاتالصالحات داشته باشم؛ میخوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری میتونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... "
به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجیزاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو میگیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه میخونن...
🌹خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
🌸حدیث روز دوشنبه🌸
#تلاش_برای_حل_مشکلات_مومنان
🌺عن الامام الرضا عليه السلام :
《مَن فَرَّجَ مِن مُؤمِنٍ ، فَرَّجَ اللّه ُ عَن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ》
هر كس اندوه مؤمنى را بزدايد ، خداوند در روز قيامت ، غم از دلش مى زدايد🌺
. الكافى ج ۲ص ۲۰۰
🌼@yek_hadis🌼(357)
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره شنیدنی طالقانی، رئیس اسبق فدراسیون کشتی از شهید حاج قاسم سلیمانی
#نماز اول وقت
#سفارش_شهدا
همسر شهيد حاج محمد ابراهيم #همت مي گويد:«
ابراهيم بعد از چند ماه #عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، #وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
این عکس ، ﺁﺩﻡ را خجالتزده میکند ، یکی از حزن انگیزترین ودر عین حال حماسیترین لحظات فکه ، ماجرای گردان حنظله است؛ 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانالها به محاصرهی نیروهای عراقی در میآیند، آنهاچند روز وصرفا با تکیه برایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و باعطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ، ساعتهای آخرمقاومت بچهها در کانال، بیسیمچی گردان حنظله حاج همت را خواست، حاجی آمد پای بیسیم و گوشی رابه دست گرفت. صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام میشود، بعثیها عنقریب میآیند تاما را خلاص کنند، من هم خداحافظی میکنم. حاج همت که قادر به محاصرهی تیپهای تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بیسیمچی را شنیدم که میگفت: سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم
بدانیم و بفهمیم که مدیون چه مردانی هستیم.