#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن
📖 صفحـہ۴۵۰ سـوره صافات
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
94034.mp3
9.71M
#دعای_عهد
ای خورشید پنهان در پس ابرهای غیبت پس کی می آیی؟!
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
4_1061547187780976652.mp3
25.23M
صوت #دعای_ندبه
عاشقانه ترین ترانه های دنیا به پای دعای ندبه نمی رسد
حتما ندبه خواندن را امتحان کنید حتی با معنی فارسی..
🎤 #استاد_فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
❤️ #سلام_مولا_جانم
#جمعه_هایم بی تو بی معناست
مهدی جان بیا
دل درون سینه ام تنهاست
مهدی جان بیا
در فراقت می چکد اشک
روان ازدیده ام
حال و روز خلوتم غوغاست
مهدی جان بیا
بی وجود تو ندارد کل هستی
رنگ و بو
این جهان با بودنت زیباست
مهدی جان بیا
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🆔 @EmamZaman
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامن کشان رفتی....😢 #کلیپ
🍃دلنشـین شـدیـدا👆
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#منجی_در_ادیان #امامزمانعجدرادیانومذاهبمختلف🗞 #منجی_خواهی_دانیال 🔸 دانیالِ پیامبر، قوم یهو
#منجی_در_ادیان
#امامزمانعجدرادیانومذاهبمختلف🗞
#مدعیان_دروغین_ماشیح
🔸 شور و التهاب انتظار موعود آخرالزمان در تاریخ یهود، موج میزند. از روزگاران باستان تا عصر حاضر، صدها نفر ادعا کرده اند که مسیحا هستند! که چند صباحی ساده دلان بنی اسرائیل، مجذوب شده اند! مثلا:
🔺 چند قرن پس از میلاد، فردی به نام «موسی» در جزیرهٔ کِرت می زیست که خود را ماشیح معرفی کرد و همه ی جوامع یهودیِ جزیره، فریب او را خوردند!
🔺 شبتای صِبی (Sabbtae zebi) یکی از نامدارترین مسیحای دروغین - متوفای ۱۶۷۶ میلادی - فرقه ی نوظهور «دونمه» در ترکیه، یادگاری اوست!
🔹 استقبال شدید از مدعی، پیام مهمی دارد و آن اینکه مردم، درباره منجی زیاد شنیده بودند. جهان درانتظار ظهورست اما موعود کیست؟
📚 انتظار مسیحا در آئین یهود، کرینستون، ص۵۳-۷۶
🌼السَّلام عَلی المَهدی🌼
@EMAMZAMAN
#نمایشینامه کتاب #یادت_باشد
بر اساس خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید
به قلم : محمدرسول ملاحسنی
تولید رادیو نمایش در ۲۸ قسمت
#یادت_باشد
#شهدای_مدافع_حرم
#محمدرسول_ملاحسنی
🆔 @EmamZaman
part01.mp3
3.51M
#نمایشنامه کتاب #یادت_باشد
"عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم"
این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است.
👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب
8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید.
#قسمت_اول
🆔 @EmamZaman
#انـتــظـار_یعـنـی .....👆👆
1 .نـیت بـــکن .....
پــیامــبـــرمــی فـرمــاینـد:
اعـمــال در گـرونـیت هاســــت
📕(وسائل الشیعه، ج ۱، صص ۳۴ ـ ۳۵)
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دید
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman