🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی #قسمت_سوم ⭕️خطر نفوذ سَم و ... 🔸در آخرالزمان از روی هوای نفس شهادت میدهند
#تمثیلات_و_مثالهای_مهدوی
#قسمت_چهارم
⭕️چوب درختِ «غَضا» ...
🔅پیامبر فرمودند: « پروردگارا برادرانم را به من نشان بده! اصحاب گفتند مگر ما برادران تان نیستیم؟! حضرت فرمود: نه! شما اصحاب من هستید. برادرانِ من، مردمی در آخرالزمان هستند که به من ایمان می آورند با اینکه مرا ندیده اند.
🔅خداوند آنها را با نام و نام پدرانشان، پیش از آنکه از صُلب پدران و از رحم مادرانشان بیرون بیایند، به من شناسانده است. #ثابت_ماندن یکی از آنها بر دینش... مانند کسی است که پاره ای از آتش چوبِ درختِ «غَضا» را در دست نگه دارد! »
[«غَضا» نام درختیست بسیار محکم که آتش آن سوزان و ذغالش خیلی با دوام است]
📚 بحار الانوار، ج۲، ص۱۲۴
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
#دلنوشته_مهدوی
✨مولا جانم
✨حقارت قلمم در نگاشتن برای تو چه افروخته هویدا می شود!
❄ بند بند واژه هایم در وصف تو چه عاجزانه منفک می شوند!
✨مولای مهربانی!
ساده و بی پیرایه گویمت
««« مرا دریاب »»»
💫تا یار که را خواهد و میلش به که باشد....
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
#امام_زمان
#سه_شنبه_های_جمکرانی
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍 🖋 #قسمت_چهل_و_دوم برای آخرین بار،
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»😍
🖋 #قسمت_چهل_و_سوم
با لحن گرم مجید که به اسم صدایم می کرد، چشمانم را گشودم، اما شیرینی خواب سحرگاه دست¬بردار نبود که باز صدای مهربانش در گوشم نشست: «الهه جان! بیدار شو! وقت نمازه.» نگاهم را به دنبالش دور اتاق گرداندم، ولی در اتاق نبود. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنک و خوشبوی صبح 31 فروردین ماه سال 92، به چشمان خمار و خوابآلودم، دست می¬کشید. از اتاق خواب که بیرون آمدم، صدای تکبیرش را شنیدم و دیدم نمازش را شروع کرده که من هم برای گرفتن وضو به دستشویی رفتم.
در این چند روزی که از شروع زندگی¬مان میگذشت، هر روز من او را برای نماز صبح بیدار کرده بودم، اما امروز او راحتتر از من دل از خواب کَنده بود. نمازم را خواندم و برای آماده کردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. آشپزخانهای که بعد از رفتن محمد و عطیه تا یکی دو هفته پیش، جز یک گاز رومیزی رنگ و رو رفته و یخچالی دست دوم و البته چند تکه ظرف کهنه چیزی به خود ندیده بود و حالا با جهیزیه زیبا و پُر زرق و برق من، جلوهای دیگر پیدا کرده بود. از میان ظروف زیبا و رنگارنگی که در کابینتها چیده بودم، چند پیش دستی انتخاب کرده و قطعات کره و پنیر را با سلیقه خُرد کردم. کاسه مربا و عسل و شیره خرما را هم روی میز گذاشتم تا در کنار سبد حصیری نان، همه چیز مهیای یک صبحانه نو عروسانه باشد که مجید در چهارچوب درِ آشپزخانه ایستاد و با لبخندی تحسین آمیز گفت: «چی کار کردی الهه جان! من عادت به این صبحونهها ندارم!»
در برابر لحن شیرینش لبخندی زدم و گفتم: «حالا شیر میخوری یا چایی؟» صندلی فرفورژه قرمز رنگ را عقب کشید و همچنان که مینشست، پاسخ داد: «همون چایی خوبه! دستت درد نکنه!» فنجان چای را مقابلش گذاشتم و گفتم: «بفرمایید!» که لبخندی زد و با گفتن «ممنونم الهه جان!» فنجان را نزدیکتر کشید و من پرسیدم: «امشب دیر میای؟» سری جنباند و پاسخ داد: «نه عزیزم! انشاءالله تا غروب میام.» و من با عجله سؤال بعدیام را پرسیدم: «خُب شام چی میخوری؟»
لقمهای را که برایم پیچیده بود، مقابلم گرفت و با شیرین زبانی جواب داد: «این یه هفته همه غذاها رو من انتخاب کردم! امشب بگو خودت دلت چی میخواد!» با لبخندی که به نشانه قدردانی روی صورتم نشسته بود، لقمه را از دستش گرفتم و گفتم: «من همه غذاها رو دوست دارم! تو بگو چی دوست داری؟» و او با مهربانی پاسخم را داد: «منم همه چی دوست دارم! ولی هنوز مزه اون خوراک میگو که مامانت اونشب پخته بود، زیرِ زبونمه!» از انتخاب سختی که پیش پایم گذاشته بود، به آرامی خندیدم و گفتم: «اون غذا فقط کار مامانه! اگه من بپزم به اون خوشمزگی نمیشه!» به چشمانم خیره شد و با لبخندی شیطنتآمیز گفت: «من مطمئنم اگه تو بپزی خیلی خوشمزهتر میشه!» و باز خلوت سحرگاهی خانه از صدای خنده های شاد و شیرینش پُر شد.
از خانه که بیرون رفت، طبق عادت این چند روزه زندگیمان، با عجله چادر سر کردم و برای خداحافظی به بالکن رفتم. پشت در حیاط که رسید، به سمتم برگشت و برایم دست تکان داد و رفت و همین که در را پشت سرش بست، غم دوریاش بر دلم نشست و به امید بازگشتش، آیتالکرسی خواندم و به اتاق برگشتم. حالا تا غروب که از پالایشگاه باز میگشت، تنها بودم و باید خودم را با کارهای خانه سرگرم میکردم. خانه که با یک تخته فرش سفید و ویترین پُر شده از سرویسهای کریستال، نمایی تمام عیار از خانه یک نوعروس بود. پردههای اتاق را از حریر سفید با والانهای ساتن طلایی رنگ انتخاب کرده بودم تا با سرویس چوب طلایی رنگم هماهنگ باشد. دلتنگیهای مادر و وابستگی عجیبی که به من داشت، به کمک دستِ تنگ مجید آمده و قرار شده بود تا مدتی در همین طبقه اجارهای از خانه پدری زندگی کنیم. البته اوضاع برای مجید تغییر نکرده بود که بایستی همچنان اجاره ماهیانه را پرداخت میکرد و پول پیش خانه هم در گاوصندوق پدر جا خوش کرده بود، نه مثل ابراهیم و محمد که بیهیچ هزینهای تا یکسال در این طبقه زندگی کردند.
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#مهارتهای_مهرورزی 8 مراقب باشین❗️ رفاقت هاتون؛ فقط تحت تأثیر موقعیت اجتماعی، تحصیلات یا ثروت دیگر
#مهارتهای_مهرورزی 9
در رفاقتـ🤝ـها
روحت چیزهایی رو دریافت میکنه
که خودت هم متوجه نمیشی❗️
با کسی رفاقت کن؛
که روح قوی تر و زیباتـری نسبت به شما داره!
تا ازش زیبـ🌸ـایی دریافت کنــی.
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
#شگفتی_های_آفرینش 🔬🦠⚪
🖼 گچ زیر میکروسکوپ الکترونی 😲🤩
🔷 گچ از انباشت اسکلت پلانکتونها و موجودات تک سلولی اقیانوس طی میلیونها سال به وجود می آید.
🌺 الله اکبر
🌐 @EmamZaman
موانع استجابت دعا_4.mp3
11.12M
#موانع_استجابت_دعا ۴
🥀 تمام زندگی مجنون؛
به نشانیِ خانهی لیلی بند است...
همینکه بداند کجاست و چشمش به کدام سمت باید بهراه باشد؛ برایش کافیست.
دعا : نشانیِ خانه معشوق است ؛
برای عاشقی که قدّ دستانش به اِلهاش نمیرسد!
#استاد_شجاعی🔉
🆔 @EmamZaman
#شهیدان
می گفت :
طوری تلاش می ڪنم
کہ اگر روزی امام زمان (عج) فرمودند
یڪ فرماندہ توپخانہ میخواهـم ؛
بفرمایند محمود بیاید . . .
#شهید_محمود_رادمهر
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🎐🌿🎐
🌿🎐
🎐
#ایستگاه_تفکر
💟 #چشم_چرانی👀_ و گناه ارتباط با #نامحرم
♻️امام علی (ع) :
💢 "چشمچرانى و ارتباط با نامحرم دیده دل را تیره سازد و نگاه (به نامحرم و لو یک نظر) دام شیطان است." /تحف العقول، ص١٥١
💢 روانشناسان، چشم چرانی رو یه نوع انحراف روانی می دونن. اگه این انحراف در فردی بوجود بیاد، قابل توقف نیست و هر لحظه بر میزان اون افزوده میشود.
💢 یه آدم چشم چران و حریص که دوست دارد همش با جنس مخالف حرف بزند و ارتباط بگیرد هرگز با چند ساعت چشم چرانی و حرف زدن با او قانع نمیشود و آنقدر به پیش میرود تا اسیر هوای نفس خود شود و در نهایت پشت به زندگی و همسر و وابستگی های خود میکند و دچار اون تصمیم غلط در زندگی می شود
💢 و در این حال است که گنه کار از تماشای بدن عریان و صحبت و ارتباط با #نامحرم... بسیار لذت می برد و مقدمه ایجاد #خیانت به همسر و فرزندانش را آغاز می کند.
✅ پس با #نامحرم ارتباط نگیرید حالا چه کلامی باشد 👈 چه چشمی‼️
╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮
@EmamZaman
╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#کتاب_صوتی (تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز شیمیایی) #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_چهارم ✔️موضوع:مجروح عمل
سه دقیقه در قیامت 5 ؛ پایان عمل حراجی.mp3
1.86M
#کتاب_صوتی
(تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز شیمیایی)
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجم
✔️موضوع:پایان عمل جراحی
📚انتشارات شهید ابراهیم هادی
🆔 @EmamZaman