❀ #دعا_فرج
#قرائتهرشبدعافرجبهنیتظهور
#مولاجااان
قحطی به دینمان زده یا ایها العزیز
دارد ظهورتان به خدا دیر می شود..😔
#شببخیرمولایمهربانم🌱🌸
#شبتونشهدایی🌙💛
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_6026350462209360828.mp3
2.73M
❀
🎵 #رزق_شبانه
دست رو دلم نذارید که پریشونه😔
خدایا تو میدونی که من نمیخوام اسیر دنیا بمونم... #ازشهدا_جابمونم..😔
🎤🎤 #مجتبی_رمضانی
#بهرسمشهادتدعایمانڪنید😔💔
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
1_324271782.mp3
1.78M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
🌸امام خمینی (ره):
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
#سلام_امام_زمانم🌱
#سلام_جان_دلم❣
مے آیے از تمامِ جهان مهربانترین
روزے بہ ربناے زمین ،آسمانترین
رخ میدهے میانِ تپشهاے روز ها
اے اتفاقِ خوبِ من اے ناگهان ترین
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀
#السلطانابالحســن 🌱💚
نوکر غریب باشد، مولا نمی پسندد
گفته سه جامی آیم ، آقای ما کریم است
اصلا " بهشت یعنی در این حرم نشستن
امروز با رضاییم، فردا خدا کریم است
#چهارشنبه_های_امام_رضایی♥️
#پناهم_بده😞
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#حدیث
#امام_علی(ع)
✅ #زنان_در_آخرالزمان...
💢 #عکس باز شود
📚وسائل الشیعه
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
بی ارزشترین نوع افتخار ...🤞🏻
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که
خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد!
⇦ مـثـل☟
«چهره، قد، رنگ چشم، ملیت،
ثروت خانوادگی و محل تولد...»
«از چیزایی که خودتان بدست آوردهاید
حرف بزنید...🌱
⇦ مـثـل☟
انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت
و خصلتهای پاک انسانی...»
آدمی را آدميّت لازم است
عود را گر بو نباشد هيزم است
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🍃امام رضا (ع)میفرماید:
عقل شخص مسلمان تمام نيست
مگر اينكه ده خصلت را دارا باشد:
❶ از او اميد خير باشد
❷ از بدی او در امان باشند
❸ خير اندك ديگری را بسيار شمارد
❹ خير بسيار خود را اندك شمارد
❺ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود
❻ در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود
❼ فقر در راه خدايش از توانگری محبوبتر باشد
❽ خواری در راه خدايش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد
❾ گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد
❿ احدی را ننگرد جز اينكه بگويد
او از من بهتر و پرهيزگارتر است.
❀
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
#وجدان_کاری
تا به حال به این فکر کردین که ممکنه #امام_زمان روزی به محل کار ما سر بزنه؟!
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
5_1104292789665275118.mp3
5.37M
❀ #سخنرانی
#استاد_دارستانی
از هزار نفری که مُحرّم عزاداری میکنند؛
صد نفر توفیق #ندارن برا حضرت زهرا عزاداری کنند!!
👆 #بسیار_شنیدنی
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست 🖤
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی پولدار تر باشی بیشتر تو چشمی
* اللهم صل علی محمد و آل محد و عجل فرجهم*🌼
اللهم عجل لولیک الفرج🌼
{ #امام_زمانی 🌸}
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#فضیلت_دائم_الوضو_بودن
❄️با آنکه آیات و روایات زیادی بر دائم الوضو بودن تأکید دارند، با این حال وضو گرفتن برای بسیاری از ما سخت است!
💥 گویا نمی دانیم چه خیر کثیری را از دست
می دهیم:
1⃣ رزق و روزیت فراوان می گردد
🔶از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید، هنگام غذا خوردن وضوء بگیرد…
2⃣ خشک نکردن آب وضو حسنه دارد
🔶امام صادق (علیه السلام) فرمودند : کسى که وضو بگیرد و با حوله اعضاى وضو را خشک کند، یک حسنه براى او نوشته مى شود
و کسى که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند، سى حسنه براى او نوشته مى شود…
3⃣ عمرت زیاد می شود
🔶رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید….
4⃣ خواب با وضو ، عبادت است
🔶رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند
🔹و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود….
5⃣ مرگ با وضو ، شهادت است
🔶رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود…
6⃣ در قیامت نورانی می شوی
🔶پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند
📖 مستدرک الوسائل ج۱ ص۳۵۶
📖 بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۲، باب۵
📖 بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴، روایت۳، باب۵
📖 وسایل الشیعه: ج۱، ص ۲۹۷
📖 ثواب الاعمال
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
•♥️🍃•
○° خُـوشا به حال هـر آنکس که مبتلای رضاسـت
تـمام دار و ندار مـن از دُعـاے رضـاسـت🌻
"أَلسَّلٰامُعَلَیکَیٰاعَلیاِبنِموسَیأَلرّضٰا" ✋🏻
#چهارشنبههایامامرضایی🕌
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❀ #استوری
#بیاد_فرمانده🌱🥀
خدایا سےسال برای این لحظه تلاش کردهام، برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتادهام، زخمها برداشتهام، چقدر این منظره زیباست؛ چقدر این لحظه را دوست دارم، عزیز من، زیبای من، مرگ خونین من، کجایے ...
#حاج_قاسم✨🕊
#شہیدانہ❤️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🔴🔵 پرسش و پاسخ مهدوی
🌕 پاسخ تمام سؤال های زیر از ناحیه امام زمان علیه السلام می باشد:
🔴 سؤال: می شود شما را بیشتر بشناسم؟
🔵 جواب: من مهدی هستم، من صاحب الزمان هستم ،من آن قیام کننده ای هستم که روی زمین را پر از عدالت می کنم، همان طور که از بی عدالتی پر شده باشد
📚 ینابیع الموده، قندوزی،ص 464
🔴 سؤال: وقتی شما غایب هستید ما مشکلاتمان را باید به چه کسی بگوئیم؟
🔵 جواب : در رخدادهایی که پیش می آید به راویان حدیث ما مراجعه کنید ؛ زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم
📚 وسائل الشیعه ,ج۱۸, ص ۱۰۱
🔴 سؤال: چرا شما نمی آئید، ما دوست داریم شما را ببینیم؟ شما برای همیشه پیش ما باشید؟
🔵 جواب: اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد در راه ایفای پیمانی که بر عهده دارند هم دل می شدند میمنت ملاقات ما به تأخیر نمی افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می گشت.
📚 احتجاج طبرسی، ج 2،ص 315
🔴 سؤال: اما من از شما دلخورم! از نبودنتان، اگر شما بودید.....
🔵 جواب: ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبرده ایم که اگر جز این بود دشواری ها و مصیبت ها بر شما فرود می آمد و دشمنان شما را ریشه کن می نمودند.
📚 احتجاج طبرسی، ج 2،ص 323
🔴 سؤال: اگر بخواهیم شما از ما راضی باشید چه باید کنیم؟
🔵 جواب: هر یک از شما باید کاری کند که او را به محبت و دوستی ما نزدیک گرداند و از آنچه خوشایند ما نیست و باعث کراهت و خشم ماست دوری گزیند
📚 احتجاج طبرسی، ج9،ص 323،324
🔴 سؤال: بعضی وقت ها، وقتی همه چیز سخت می شود شک می کنم به بودنتان!
🔵 جواب: هرگز شک به دل راه مده زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنی.
📚کافی کلینی، ج1،ص518،ح4
🔴 سؤال: چه کاری از دست ما ساخته است ما چه کار می توانیم برای ظهور شما بکنیم؟
🔵 جواب: برای فرج در گشایش حقیقی و کامل بسیار دعا کنید زیرا فرج شما در آن است.
📚کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ج2،ص521،ح49
🔴 سوال : آیا وقت ظهور شما نرسیده و نشانه های ظهور شما محقق نشده ؟
🔵 جواب : از علایم ظهور فقط علامات حتمى مانده است و شايد آنها نيز در مدتى كوتاه به وقوع بپيوندند؛ پس بر شما باد كه براى فرج دعا كنيد.
📚 کتاب «الوقایع و الحوادث» نوشته شیخ محمد باقر ملبوبی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_چهل_و_ششم از لحن شیطونش خنده ام گرفت، امروز امیرعلی چه قدر عج
#رمان
#عشق_با_طعم_سادگی
#پارت_چهل_و_هفتم
_محیاخانوم درسته نمی تونم حالابه هر مناسبتی برات طلا بخرم ولی قرار نیست شما هم دروغ بگی محض دل من!
دلخور نگاهش کردم:
_ من دروغ نمیگم، هنوز نمی خوای باورم کنی؟
اخمش باز شد ولی هنوز نگاهش میخ چشمهام بود با شک!
-جدی می گم،باورنمی کنی از عطیه بپرس،آخه تو کی دیدی من طلابه خودم آویزون کنم! هرچند که روز خریدمون اخمو بودی ولی...
دست چپم وبالا آوردم وحلقه ام رو نشونش دادم:
_دیدی که حلقه ام رو ساده ورینگی برداشتم!
بازم چین انداخت به پیشونیش:
_ نصف اخمو بودن اون روزم هم برای همین بود چون فکر کردم طبق سلیقه ات انتخاب نکردی و به اصطلاح داری مراعات من و میکنی!
_ امیرعلی تو از من چی ساخته بودی تو ذهنت ؟ آقا من پشیمون شدم نمیبخشمت !
دست به سینه شدم و صورتم و چرخوندم به حالت قهر، خندید به این کار بچگونه ام و با گرفتن فکم صورتمو چرخوند رو به خودش
یک تای ابروش رو داد بالا:
_من معذرت می خوام،حالا جون امیرعلی از طلاخوشت نمیاد؟ مگه میشه؟
با حرص گفتم:
_بله میشه نمونه ات منی که جلوت نشستم..هرچی بابا مامان بیچاره ام با کلی پس انداز برام آویز و دست بند خریدن که موقع عروسی ها استفاده کنم ...یواشکی بردم فروختم وگندش موقع عروسی ها در میومد و یک دعوای حسابی میشد!
بلند بلند خندید:
_حالا چرا میفروختی؟خب استفاده نمی کردیشون
متفکر یک ابروم رو تا نیمه بالا فرستادم:
_ آره خب ولی اینجوری با پولش کیف می کردم و هر چی
دلم می خواست می خریدم!
این بار بلند تر خندید که اخم کردم و خنده اش جمع شد
اویز گردنبند رو از دستش کشیدم:
_ حالا جای تنبیه، خودت میندازیش گردنم!
سرش رو از روپام بلند کردو من چرخیدم و گردنبند رو به دستش دادم ... آروم بودم و پر از آرامش. زنجیر رو تو گردنم مرتب کرد با "ممنون" گفتن تشکری کردم.
با یک لبخند گرم جوابم و داد و نگاهش رو چرخوند روی ساعت دیواری اتاق و من هم رد نگاهش رو گرفتم.بیست دقیقه دیگه غروب بود دوست داشتم روزهای کوچیک زمستونی رو!
_ببخشید نذاشتم استراحت کنی!
_من خودم خواستم باهات حرف بزنم عزیزم!
عزیزم! چه کلمه دوست داشتنی بود به خصوص که برای اولین دفعه از زبون امیرعلی میشنیدم!
-من نزاشتم تو استراحت...
بقیه حرفش تو دهنش ماسید وقتی نگاهش افتاد به چشمهام که داد میزد احساس درونیم رو !
بی هوا خودم و پرت کردم توی آغوشش و این بار بدون لحظه ای مکث حلقه شد دستهاش دور شونه هام و کنار گوشم آروم گفت:
_ ممنونم که هستی!
گرم شدم از جمله ای که شنیدم باهمه سادگیش قلبم رو به پرواز درآوردچون حالا راضی بود از بودنم !
****
خمیازه ای کشیدم و سرم و از زیر پتو بیرون آوردم صدای بلند مامان هم به زنگ موبایلم اضافه شد
_خب مادر من جواب بده اون گوشیو شاید کسی کار واجب داشته باشه!
،پوفی کشیدم و موبایل رو از روی میز تحریرم برداشتم،نگاهم روی اسم امیر علی ثابت موند،هیچ وقت زنگ نمیزد اونم هفت صبح!
_الو محیا...
صدای نگرانش که بعد از وصل شدن تماس توی گوشی پیچید دلهره انداخت به جونم، همینطور صدای نزدیک گریه یک بچه که از صدای امیرعلی میشد فهمید سعی در آروم کردنش داره!
_جونم امیر علی چی شده؟
صداش روشنیدم:
_جونم عمو .جان اروم عزیزم !
_امیر علی اون بچه کیه؟ میگی چیشده!
صدام میلرزید بدخواب شده بودم و استرس گرفته بودم امیرعلی هم که به جای جواب من بچه رو میداد.
_امیرعلی؟؟
انگار تازه یادش افتاده بود من پشت خطم:
_محیا بیا بیرون من پشت در خونتونم!
ادامه دارد...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_چهل_و_هفتم _محیاخانوم درسته نمی تونم حالابه هر مناسبتی برات طلا بخرم
❀
#رمان
#عشق_با_طعم_سادگی
#پارت_چهل_و_هشتم
کامل خواب از سرم پرید و قلبم شروع کرد به تند زدن .فقط همین و گفت و بعد تماس قطع شد!نفهمیدم چطوری چادر رنگی دم دست مامان و روی سرم کشیدم و رفتم بیرون.
صدای گریه بچه از توی حیاطم شنیده میشد.قدم تند کردم و در رو باز!
امیرسام بود که بی تابی می کردو امیرعلی حسابی کلافه بود و ناراحت.توی سر منم هزار تا سوال جولون میداد!
اول از همه دستهام و جلو بردم و امیرسام رو از بغلش گرفتم:
_جونم خاله چیه آروم..سلام گلم...چی شده؟؟
امیرسام باشنیدن صدای جدید یکم به صورتم خیره شدو بعد به جای گریه سرش و توی گردنم قایم کرد.امیرعلی کلافه ولی از سر آسودگی بند اومدن گریه امیر سام نفسش رو باصدا پرت کرد بیرون! حالا نوبت من بود:
_چی شده؟
به موهاش دست کشید:
بابای نفیسه خانوم فوت شده!
هی بلندی گفتم ولی چون امیرسام از ترس تو بغلم تکونی خورد دستم رو جلوی دهنم گرفتم و آروم ادامه دادم:
_وای خدای من کی؟
-مثل اینکه صبح زود حالشون بد میشه ولی تاقبل رسیدن اورژانس تموم میکنن
قلبم فشرده شدو تنها جمله ای که از قلبم به زبونم اومد این بود:
_بیچاره نفیسه جون !
امیرسام خیلی بی تابی می کنه عطیه و مامانم گرفتار بودن اونجا برای کمک.تو میای بریم که حواست بهش باشه!؟
سر امیرسام رو که باز شروع کرده بود به نق نق کردن نوازش کردم:
–آره چرا که نه صبر کن حاضر بشم!
دست دراز کرد امیرسام رو بگیره:
_پس منتظرم!
امیرسام رو به خودم فشردم:
نمی خواد میبرمش تو خونه تو هم بیا تو.
به نشونه موافقت سرتکون داد و من جلوتر همون طور که با لحن نوازشگر و بچگانه با امیرسام حرف می زدم رفتم توی خونه. نفهمیدم چطوری حاض شدم،مامان نزاشت امیرسام رو با خودمون ببریم میگفت بچه توی اون گریه بیشتر عصبی میشه گفت خودش امیرسام رو نگه میداره تا من برم خونه آقای رحیمی وتسلیت بدم بهشون وبه نفیسه جون بگم من توی خونه خودمون حواسم به امیرسام کوچولوش هست !
باتوقف ماشین به امیر علی نگاه کردم،تمام مسیر هردومون ساکت بودیم و توی فکر!
صدای صوت قرآن مجلسی تو کوچه رو هم پر کرده بود و من بی هوا بغض جا خوش کرد توی گلوم. و قدمهام سست شد. همهمه بود و من فقط دنبال امیرعلی می رفتم سربه زیر حتی بدون اینکه به کسی سلام کنم ! اشکهای توی چشمم دیدم رو تار کرده بودکی گریه ام گرفته بود!
دم ورودی چشمم روی قاب عکس آقای رحیمی موند و خاطره های شب عروسی امیر محمد و شب بله برونش توی ذهنم زنده میشد که آقای رحیمی توش حضور پر رنگی داشت...انگار با فوت.یک نفر خود ذهن آدم بی دلیل دنبال خاطره می گرده که توش مرده ی حاضر حضور پر رنگی
داشته باشه !
پلک که زدم اشکهام سر خورد روی گونه هام و صدای جیغ بلند نفیسه که داد می زد "بابا" اشک پشت اشک بود که روی گونه هام جاری می کرد !
_برو تو خونه!
گیج به امیر علی نگاه کردم که با دیدن اشکهای من زمزمه کرد
_محیااا
بغض بزرگم رو فرو دادم و بی هیچ حرفی رفتم از جلوی چشمای امیرعلی که نگران شده بود!
صدای گریه ها شده بود میخ و فرو می رفت توی قلبم گیج به اطرافم نگاه می کردم. نفیسه جون کنار یک دونه زن داداش و خواهر و مادرش نشسته بود و گریه هاشون بی اونکه بخوای اشک می آورد توی چشمهات!
دستی روی بازوم نشست سرچرخوندم عطیه بود..پراز بغض ...احتیاجی به گفتن و حرف زدن
نبود هردو همدیگه رو بغل کردیم و بعد هم گریه،همیشه نباید جزو درجه یک داغ دیده ها باشی
همین که قلب آدم لبریز از احساس باشه شریک می شی تو غصه ها و حتی گریه ها!
عطیه هلم داد سمت مه لقا خانوم موقع تسلیت گفتن بود!..من هم پا به پای اون کسی که تو بغلم می گرفتم برای تسلیت گریه کردم و بیشتر از همه نفیسه که کنار گوشم می گفت:
_ بابام محیا جون ،دیدی چی شد ؟!یتیم شدم !
و من با خودم زمزمه کردم یتیم کلمه ای که ساده گفته میشد ولی چه دردی داشت این کلمه ای که موقع تکرارش بغض راه گلو رو می بست..
ادامه دارد...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ #دعا_فرج
#قرائتهرشبدعافرجبهنیتظهور
#مولاجااان
نگذار روی سنگ قبرمان بنویسند این هم جمال مهدی فاطمه را ندید رفت😔😔
خودت برای ظهورت دعا کن مولا....
#شببخیرمولایمهربانم🌱🌸
#شبتونشهدایی🌙💛
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
کلمینی.mp3
3.64M
❀ #رزق_شبانه
#نماهنگ_کَلَمینی
یکمی حرف بزن علی نمیره💔
حرف رفتن نزن علی میمیره😭
#حاج_مهدی_رسولی
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
1_324271782.mp3
1.78M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
🌸امام خمینی (ره):
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
░🦋~
#السلامعلیڪیابقیةالله۰❤️۰
مـرا با دور شدݩ ازخودٺ
امتحاݩ نڪݩ..
مݩ بھ بهانھ ے در کنارِتو بودݩ
نفَس ؛ مۍڪشم!♡
░🌿~
#اللهمعجلالولیڪالفرج✨
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄