eitaa logo
💠 امام زمان (عج)💠
11.3هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
1.3هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
ٺعجیل کن به خاطࢪ صدها هزاࢪ چشم ای پاســـخ گࢪامــے امــن یجیـب ها...
هیچ‌‌‌وقت‌فکر‌‌نکن که امام‌زمان عج کنارت‌نیست همه‌حرفا‌و‌شِکایت‌ها‌رو به امام‌زمان‌بگو... و‌‌این‌رو‌بِدون‌که تا‌حرکت‌نکنی برکتی نِمیاد‌ سَمتت...♥️ 🕊 @emamzaman
20 - dar gusheye tanhaei.mp3
4.29M
▫️خوشا آنان که در کوی تو باشند... 🍃 【@emamzaman
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ خورشیدِ پنهان (۳) 🍃بهاری نو... @emamzaman
"یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ" مهدی جان ♥️ راهی‌ام کن به راهت...! که هر چه راه غیر مقصدت بروم بیراهه است ....🙃
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار حضرت لنگ نمیمونه. چیکار کردیم که امام زمانمون بیاد؟ فقط به دعا کردنه؟ فقط به عجل گفتنه؟ ما دچار روزمرگی شدیم .... 🎊 【@emamzaman
🍃به شیوه ی زندگی شهدا توجه کنیم نه فقط به مرگ و شهادتشون..♥️✌️ 🦋 【@emamzaman
15- dar gusheye tanhaei.mp3
7M
▫️گلِ من، نور چشمانِ رسول است... @emamzaman
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀امسالم سر شد، تو هنوزم تنهایی دلتو خون کردیم و چقدر فکرمایی..😭 🔅 【@emamzaman
💠 امام زمان (عج)💠
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_سی‌_و_سوم #رمان📚 #ظهور (۲) ✍فرمانده با گام های بلند وارد سرسرای کاخ شد تا خود ر
‍ 🦋قصص الانبیا🦋 📚 ✍فرمانده فریاد زد: ‼ای ادریس!!! من از جانب شاهنشاه مامورم که تو را با خود به کاخ ببرم. فرمانده به همراه ستونی از سربازان در انتهای جمعیت ایستاده بود و قبضه ی شمشیرش را می فشرد. ادریس رو به فرمانده کرد و گفت: آیا بیست سال عذاب و دیدن تکه های آن زن سفاک در دهان سگان، برای بیدار شدن تو و پادشاه خونخوارت کافی نبود؟! فرمانده: آنچه من می بینم یک خشکسالی طولانیست که روزی به پایان خواهد رسید،مانند هرچیز دیگر در این عالم.من نه عذابی دیدم و نه خدایی. ادریس نبی:درست میگویی!تو نه در این بیست سال و نه سال های پیش از آن و نه در آن لحظاتی که گردن مظلومی را میزدی و نه در آن لحظاتی که خانه ای را ویران میکردی و نه در آن زمانی که مادری را در جلوی چشمان فرزندانش به خاک و خون می کشیدی، هرگز خدا را ندیدی! اما بدان که در همه آن لحظات، خداوند د حال دیدن تو بود و اینک فرصت تو به پایان رسیده است، مانند هر چیز دیگری در این عالم. فرمانده شمشیر خود را کشید و به همراه سربازانش در میان جمعیت به سمت ادریس حرکت کرد. ادریس چشمان خود را بست و دستانش را به سوی آسمان دراز کرد. گام های فرمانده کند شد.نمی توانست نفس بکشد.گویی دو دست نامرئی قدرتمند گلویش را می فشردند.حیرت و ترس وجودش را فراگرفت. شمشیرش را انداخت و با دستانش گلوی خود را گرفت. میخواست آن دو دست نامرئی را از گلوی خود جدا کند اما توانی در دستانش نبود.برگشت و پشت سرش را نگاه کرد تا از سربازانش طلب یاری کند، اما آنها هم وضعیت مشابهی داشتند. فرمانده و سربازانش یکی یکی به خاک افتادند و در حالی که گلوی خود را می فشردند و پای به زمین می ساییدند مرگ را در آغوش کشیدند. 📚منابع: برداشت آزاد از: راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص240 مجلسي،بحارالانوار،ج11ص271 ... 【@emamzaman
soleimani.mp3
8.7M
قرائت‌هرشب‌دعای‌فرج‌به‌نیت‌ظهور چله«زیارت عاشورا»و چهل مرتبه ذڪر«اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج» به نیت ظهور منجۍ♥️ @emamzaman