🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پانزدهم_داستان_دنبال
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_شانزدهم_داستان_دنباله_دار_بدون_توهرگز:
*ایمان*
علی سکوت عمیقی کرد...
_هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم . باید با هم در موردش صحبت کنیم ، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم .
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد.
_اون وقت تو می خوای اون دنیا جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم
بود، حالت صورتش بدجور جدی شد.
_ایمان از سر فکر و انتخابه ، مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب
خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ،چادر سرش کرده ، ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ، آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ،ایمانش رو مثل ذغال گداخته کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ،ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ، این رو گفت و از جاش بلند شد و گفت: شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ، قدم تون روی چشم
ماست ،عین پدر خودم براتون احترام قائلم ، اما با کمال احترام ، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی
خانوادگی من وارد بشه .
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در...
_می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ، تو آخوند درباری .
در رو محکم بهم کوبید و رفت .
" راوی داستان در
این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ، خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ، یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند . و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ، بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ."
علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️