eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_نهم ✍ مدتی گذشت و من قلبم را سرگرم میکردم به شوخی ها
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ “نه” گفتم و قلبم مچاله شد.. “نه” گفتم و زمان ایستاد.. فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید: - شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیرمهدی حلالم کن.. و چه خوب بود که از قلبم خبر نداشت. به چشمانِ حلقه بسته از فرطِ اشکش خیره شدم. رنگِ مردمکهایِ همیشه پناهنده به زمینِ حسام هم، همین قدر قهوه ای و تیر رنگ بود؟؟؟ حالا باید برایِ این زن،عصبانیت خرج میکردم یا منطقش را میپذیرفتم..؟؟ او رفت... آن شب دانیال جز نگاهی پر معنا، هیچ چیز نگفت. شاید او هم مانند فاطمه خانم فکر میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و هیچ خبری از آن مادر و پسرِ مهربان نشد... و من چقدر حریص بودم برایِ یک بارِ دیگر دیدنِ حسامی که تقریبا دو ماه از آخرین دیدنش میگذشت. مدام با خودم فکر میکردم، میبافتم و می رِشتم. گاهی خود را مظلوم می دیدم و فاطمه خانم را ظالم. گاهی از حسام متنفر میشدم که چرا مادرش را به خواستگاری فرستاد..؟ واقعا حسی نسبت به من داشت؟؟ که اگر حسی بود، پس چرا به راحتی عقب کشید؟؟ گاهی عصبی با خودم حرف میزدم که و را چه به علاقه؟؟ آنها اگر هم شوند با یک جوابِ “نه” پس میکشند. غرور از نان شب هم برایشان واجبتر است... با خودم میگفتم و میگفتم.. و میدانستم فایده ایی ندارد این خودخوری هایِ احمقانه و دخترانه... عمری نمانده بود که عیب بگیرم به آن مادر دلسوخته و مُهرِ خباثت بنشانم بر پیشانی اش. بماند که وجدانم هم این رأی را نمیپذیرفت، چون این زن مگر جز خوبی هم بلد بود؟؟ حالا دیگر فقط میخواستم آرام شوم.... بدون حسام و عشقی که زبانه اش قلبم را می سوزاند.💔 روزها پیچیده در حجابی از شال، به امامزاده ی محبوبِ پروین پناه می بردم و شب ها به سجاده ی مُهر نشانِ یادگار گرفته از امیر مهدی... و این شده بود عادتی برایِ گول زدن که یادم برود حسامی وجود دارد... آن روز در امامزاده، دلِ گرفته ام ترک برداشت و من نالیدم از ترسها و بدبختی ها و گذشته ی به تمسخر پر افتخارم... از آرامشی که هیچ وقت نبود و یک به خانه مان هُلَش داد.. از آرامشی که آمد اما را بقچه کرد در آغوشم، و من باز با هر دَم، هراسیدم از بازَدمِ بعدی... گفتم و گفتم... از آرزویم برایِ یک روز خندیدن با صدایِ بلند، بدونِ دلهره و اضطراب و چقدر بیچارگی شیرین میشود وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی.💖 بعد از نماز ظهر، بی رمق و بی حال در چنگال درد و تهوع به قصد خانه از امامزاده بیرون آمدم. آرام آرام در حیاط قدم میزدم و با گوشه چشم، تاریخ رویِ قبرها رو میخواندم... بعضی جوان.. بعضی میانسال.. بعضی پیر.. راستی مردن درد داشت؟؟؟ ناگهان یک جفت کفشِ مشکی سرمه ای در مقابل چشمانم سبز شد. سر بالا آوردم. صدایِ کوبیده شدنِ قبلم را با گوشهایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنم میگذشت؟؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟؟ این غریبه با شلوار کتانِ مشکی و پیراهنِ مردانه یِ سرمه ای رنگش، زیادی دلنشین نبود؟؟؟ طبق معمول چشم به زمین چسبانده بود. با همان موهایِ کوتاه اما به سمت بالا مدل داده اش، و ته ریشی که نظمش، جذابتی خاص ایجاد میکرد. و باز هم سر بلند نکرد: - سلام سارا خانم. همین؟؟؟ نمیخواست حالم را بپرسد؟؟ حالم دلم را چه؟؟ از آن خبر داشت؟؟ آنقدر عصبی به صورتش زل زدم که زخمِ تازه ترمیم شده ی گوشه ابروهایش هم آرامم نکرد. حتما سوغاتِ آن دو روز سرگردانی در سوریه بود. چند دقیقه پیش در امامزاده از خدا خواستم تا فکرش را نیست و نابود کند. و خدا چقدر حرف گوش کن بود و نیستش را هست کرد... بغض گلویم را به دندان گرفت، انگار کسی غرورم را به بازی کشانده بود. زیر لب جوابش را دادم و با پاهایی سنگ شده از کنارش گذشتم. کمی مکث کرد... سپس با قدمهایی بلند در حالی که صدایم میزد، مقابلم ایستاد. دستانش را به نشانه ی ایست بالا برد✋ - سارا خانم.. فقط چند دقیقه.. خواهش میکنم... با تعجب نگاهش کردم. پسرِ مذهبی و این حرفها؟؟ لحنش مثل همیشه محترمانه بود: - از دانیال اجازه گرفتم تا باهاتون صحبت کنم. نفسم را با صدا بیرون دادم. اجازه گرفته بود.. آن هم برای صحبت با دختری که در دل آلمان سانت به سانت قد کشیده بود... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🌺🌸🌺 🌼🌺 🌺 چند روزه هی بانوان محترمه، یه روز عکس خالی لبشون رو میذارن،،،یه روز لبخند،،،یه روز چشم و عشوه،یه روز چال صورت رو روی پروفایل ها. معنی رو یکی لطفا به من بگه!!! حجاب چیزیه که تو دنیای حقیقی چادری باشیم و تو دنیای محرممون بشه؟ چقد گناه عادی شده ها برامون،قبلا ها این باد ها روسری نمینداخت و یهویی چادر رو عقب نمیزد،،،الان انگار طوفانه ،،،بعد جالبه طرف مثلا متوجه نمیشه ،ای وای بعد پنج دیقه متوجه شدن،،،آروم انگار صحنه آهستس یه تکونی به خودشون زحمت میکشن میدن،،،الانم که همه عکاس شدن و هنری،،،اقا جون بعضی چادریون باحجاب هنری چرا دیگه زینت دار میشن و اونقد تابلو که چادره توش گم میشه،،، لطفا عمل کنید نیاز به لایک و کامنت نیست،،،گویا چند ثانیه میخونند و افرینی نثار میکنند و بعد نثار پست های بعدی افراد،،، حرمت ها حفظ شود،،،این تصاویر تک تک شما بر پروفایل روزی حساب و کتاب میشود،حرف من نیست "مثقال ذره... را که شنیدی،توقع همسر پاک نیز نداشته باش،،،دل میبری دل میبرد. تو بیشتر ضربه میزنی با بلاتکلیفیت بر انتخاب حجاب کامل همکاران محرم نیستند،دانشجویان ،همکلاسیان،برادران مجازی و ... محرم نیستند،،، عده ای ام از بچه های عزیز به اسم خواهر و برادر راحت باهم گپ و گفت میکنن و میگن و میخدن وهر حرفی میزنن صرفاً بخاطر اینکه " آبجیمی، داداشمی" دوستان خودمونو گول نزنیم شرعا اشکال داره از خودم نمیگم(منبع:رساله تمام مراجع)، اگه اینجور بودیم داریم اسم پاک بسیجی بودن و حزب اللهی بودن رو خدشه دار میکنیم و این عین خیانته به اسلام فردا انتظار نداشته باش با خانومت حرف نزننااا، اگه حرف زدی بدون با خانومتم حرف میزنن بدون با شوهرتم حرف میزنن، بدون با دختربچت حرف خواهند زد، بدون پسرت انحراف میره و خواهد رفت ؛یه معادله سادس ، فردا تو زندگیت چیزی لنگ زد دیگه گله نکن، کاری ام نمیتونی بکنی امیدوارم توجه داشته باشیم که داریم چیکارا میکنیم. لبیک یا حسین یعنی همه ی سال حسینی باشیم نه محرم و صفر . لبیک یا حسین یعنی بسیجی باشیم نه بسیجی نما! . 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🌺 🌼🌺 🌺🌸🌺
🌺🌸🌺 🌼🌺 🌺 چند روزه هی بانوان محترمه، یه روز عکس خالی لبشون رو میذارن،،،یه روز لبخند،،،یه روز چشم و عشوه،یه روز چال صورت رو روی پروفایل ها. معنی رو یکی لطفا به من بگه!!! حجاب چیزیه که تو دنیای حقیقی چادری باشیم و تو دنیای محرممون بشه؟ چقد گناه عادی شده ها برامون،قبلا ها این باد ها روسری نمینداخت و یهویی چادر رو عقب نمیزد،،،الان انگار طوفانه ،،،بعد جالبه طرف مثلا متوجه نمیشه ،ای وای بعد پنج دیقه متوجه شدن،،،آروم انگار صحنه آهستس یه تکونی به خودشون زحمت میکشن میدن،،،الانم که همه عکاس شدن و هنری،،،اقا جون بعضی چادریون باحجاب هنری چرا دیگه زینت دار میشن و اونقد تابلو که چادره توش گم میشه،،، لطفا عمل کنید نیاز به لایک و کامنت نیست،،،گویا چند ثانیه میخونند و افرینی نثار میکنند و بعد نثار پست های بعدی افراد،،، حرمت ها حفظ شود،،،این تصاویر تک تک شما بر پروفایل روزی حساب و کتاب میشود،حرف من نیست "مثقال ذره... را که شنیدی،توقع همسر پاک نیز نداشته باش،،،دل میبری دل میبرد. تو بیشتر ضربه میزنی با بلاتکلیفیت بر انتخاب حجاب کامل همکاران محرم نیستند،دانشجویان ،همکلاسیان،برادران مجازی و ... محرم نیستند،،، عده ای ام از بچه های عزیز به اسم خواهر و برادر راحت باهم گپ و گفت میکنن و میگن و میخدن وهر حرفی میزنن صرفاً بخاطر اینکه " آبجیمی، داداشمی" دوستان خودمونو گول نزنیم شرعا اشکال داره از خودم نمیگم(منبع:رساله تمام مراجع)، اگه اینجور بودیم داریم اسم پاک بسیجی بودن و حزب اللهی بودن رو خدشه دار میکنیم و این عین خیانته به اسلام فردا انتظار نداشته باش با خانومت حرف نزننااا، اگه حرف زدی بدون با خانومتم حرف میزنن بدون با شوهرتم حرف میزنن، بدون با دختربچت حرف خواهند زد، بدون پسرت انحراف میره و خواهد رفت ؛یه معادله سادس ، فردا تو زندگیت چیزی لنگ زد دیگه گله نکن، کاری ام نمیتونی بکنی امیدوارم توجه داشته باشیم که داریم چیکارا میکنیم. لبیک یا حسین یعنی همه ی سال حسینی باشیم نه محرم و صفر . لبیک یا حسین یعنی بسیجی باشیم نه بسیجی نما! . 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @emamzaman 🌺 🌼🌺 🌺🌸🌺
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " *ورزش باستانی ( ۱ )* ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديک دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث (ص) به (ع) افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم #قسمت_شانزدهم * ایام انقلاب* ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دورا
💓💓💓 💓💓 💓 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " * ۱۷ شهریور* ✔️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال . با موتور به همان جلسه رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. 🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را کرده اند و... 🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد . حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و... 🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به باز ميگردند. ... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 💓 💓💓 💓💓💓
❌ حق نداری به اسلام بدبین بشی !!👇👇 ▪️برخی از مردم نسبت به بدبین میشن، چرا؟ چون مذهبیا و مدعیان بد عمل می‌کنن. دراول کار یکمی حق می‌دیم بهشون. ولی اگه بخوایم دقیق‌تر نگاه کنیم حق نداریم بخاطر عملکرد بد برخی مذهبی‌ها به اصل دین بدبین بشیم. چرا؟👇 🔺ما اول باید اسلام رو بشناسیم بعد خودبه‌خود مسلمونا شناخته می‌شن، ولی ما برعکس عمل می‌کنیم، اول مسلمونارو نگاه می‌کنیم چه‌جوری عمل می‌کنن بعد درباره قضاوت می‌کنیم. اون مسلمونی که از اسلام فقط ظاهرش رو گرفته و بد عمل می‌کنه، مشکل از خودشه نه از اسلام، اتفاقا اسلام هم اونو قبول نداره و چوب تو آستینش میکنه. اسلام که فقط ظواهر نیست.. اگه یه مسلمون بظاهر امانت‌دار نیست، اگه دزده اگه می‌کنه، مگه اسلام بهش اجازه داده؟ احادیث و آیات شدیداللحن درباره مال مردم خوردن رو ببینید. کجا اسلام اجازه داده؟ 🔺بعد از فتح مکه و جمع کردن بت‌ها از دور ، طبیعتا کلید درب خونه خدا رو باید از کلیددار قبلی می‌گرفتن، عثمان ابن طلحه که یک فرد مشرک بود، کلیددار کعبه بود، کلید رو ازش گرفتن که یک جاش کلیدداری کنه. 💠 آیه ۵۸ سوره نساء نازل می‌شه که «همانا خداوند شما را امر می‌کند که امانات رو به صاحبش واگذار کنید». آیه می‌گه کلیددار رو عوض کردید درست، ولی اون کلیدها برای شما نیست برای کلیددار قبلی بود، کلیدهاشو بهش برگردونید، اون چند گرم آهن مال خودشه، وقتی به عثمان بن طلحه اینو گفتن این سطح از انسانیت رو که دید مسلمون شد. 🔺آقا اسلام اینه، انقدر حساسه رو مال و اموال دیگرانه، حالا یه حروم‌لقمه ای می‌کنه به اسم اسلام نذاریمش، اگه یه مذهبی اخلاقش گنده به اسم پیغمبر نگذاریم، اگه یه دو‌به‌هم زن و خاله زنکه رو زیر سوال نبریم. اگر یک روحانی بد عمل می‌کنه به‌پای دین نگذاریم. و از اون طرف هم، آقای روحانی، آقای طلبه، آقای حزب‌اللهی تو باید بیشتر مراقب رفتارت باشی تا مردمو نسبت به دین بدبین نکنی. نمیتونی؟ ادعای دین داری هم نکن 🔺یکی وسط جنگ ، اومد به امیرالمؤمنین(ع) گفت آیا ممکنه که و، با اون شخصیت و سابقه درخشان در اسلام و همسر پیامبر بر باطل گرد هم بیان؟ امیرالمؤمنین فرمود: حق و باطل را با شخصیتها نمی‌توان شناخت، اول حق و باطل را بشناس، اهل حق و اهل باطل را خواهی شناخت. نه باید کورکورانه دینداری کرد. نه باید بدون تحقیق درباره دین قضاوت کرد. اسلام تنها دینیه که گفته باید اول تحقیق کنی، تفکر کنی با عقلت اسلام واقعی رو بسنجی، بعد آزادی انتخابش کنی. ولی وقتی انتخاب کردی باید مطیع باشی. ✍️ @emamzaman
پسر مذهبی غیرتی است☝️ زیبایی ناموسش را⛔️ حراج چشمان آلوده فضای مجازی نمیکند‼️ خوب میداند✅ جای این عکس درآلبوم شخصی است👌 نه فضای مجازی❌ اونی که نداره نیست ، 😊 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🍃 @emamzaman
✅ ایستگاه تفکر 🔹بخاطر لذت ⛔️ گناه نکن لذت تمام میشود ولی گناه بر دوش میماند... 🔸بخاطر کسب دنیا نیکی را از دست نده دنیا تمام میشود ولی نیکی باقی میماند... 🔹پس سعی کنید با کارها و اعمال نیکتان❗️ نامی نیک در این دنیا برای خود 👈 جای گذارید. ‌ 🖋 امام علی علیه السلام : 🔸 دیروز که گذشت به فردا هم اطمینان نیست پس امروزت را با اعمال صالحه غنیمت شمار. 📗 غرر الحكم : 3461 ❌ غفلت و شهوت و خشم از مهم‌ترین راه‌های نفوذ شیطان به سوی بنده است. نفسِ انسان مثل میمونه🦈 🔹 تا نشه کاریت نداره به محض گرسنگی حمله میکنه⚔ ✅ هرکس بتونه تو این شرایط👇🏻 چند بار کنه میتونه برای همیشه 💡به مسلط بشه👏 🔸برای گرفتن گواهینامه ایـــمان٬ مطالعه قـــرآن ضروری است. 🔹 گــناه چرخ زندگی تورا پنچـــر می کند٬ لذا از جــاده گناه عبور نکنید. 🔸 لحظه سکرات موت اگر تخلفات شما زیاد باشد احتمال ابطال گواهینامه است. 🔹 بنزین ماشین وجودتان 👈 اعمال نیکـتان هستند سعی کنید به اندازه رسیدن به مقصد بـنزین در باک داشته باشید. 🔸مهم این نیست که در جیبت قرآنی داشته باشی 🔹مهم این است که در اخلاقت ، آیه ای باشد! ‌ ❌😔در ها تمام حدود محرم و را رعایت کن اینجا هم ❤️ــــــــدا هم میبیند. 📌بار ها در پشت چت های خصوصی دیده ام 😞هست 😈ــــــــان در کمین ها بیشتر ╭─┅──🍃🌺🍃──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🍃🌺🍃──┅─╯
سلام و ادب خدمت دوستان عزیز ✋ ان‌شاء‌الله با یه دیگه همراه شما مهربانان خواهیم بود.☺️ نام رمان: نویسنده: ژانر: خلاصه کوتاه از رمان: پسری نوجوان از تبار عربی ها، برای نابود کردن شیعیان به ایران می‌آید، اما پیچ و خم های مسیر و لطف اسیرش میکند تا اینکه... ❗️توجه: ،و نویسنده شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را بصورت رمان نگارش کرده است،❗️ به دلیل کوتاه بودن رمان، هروز یک پارت تقدیم نگاه زیبای شما عزیزان میشود. با ما همراه باشید.🌹 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
سلام و عشق 🤩♥️ باز هم اومدیم با یه متفاوت دیگه😌✌️ نام رمان: نویسنده: .a ژانر: 🔻خلاصه اے ڪوتاه از رمان :👇 بهار ،هفت سال پیش مرتڪب خطایے میشود.خطایے ڪه دو دوست نوجوانے اش هم در آن دخیل هستند.خطایے ڪه یڪ خط بطلان روی تمام آینده و آرزوهاے بهار میڪشد. ؛ماه همیشه پشت ابر نمیماند!با ورود سرگرد سید امیر احسان حسینے به زندگی بهار؛همه چیز بهم میریزد….نمیدانم؟!شاید هم برعڪس،همه چیز مرتب میشود…» 💠 فوق پر از فراز و نشیب هاے دخترانے هست ڪه رفیق ناباب زندگے و آینده آنان را تباه میڪند.😔 امیدواریم که از خوندنش لذت ببرید، همراه ما باشید با هر روز دو پارت از این رمان زیبا ☺️🌺 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
کتاب صوتی "خدای خوب ابراهیم" "۱۷۸ خاطره درباره ویژگی های قرآنی " تولید رادیو ایران صدا @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄