💠 امام زمان (عج)💠
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_سوم به خانه رسیدم وسوال های مادرم که از زود امدن من به خ
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_بیست_و_چهارم
تصمیمم راگرفته بودم.زندگی جدیدی میساختم و گورپدر دنیا میکردم.شماره ی خانم حسینی را بارها و بار ها در
گوشی ام نگاه کردم.صفحه خاموش میشد و من دوباره روشنش میکردم.
با حسی که نود درصدش شک بود شماره
را لمس کردم وتماس برقرار شد.هنوز هم نمیدانم چرا؟ شاید خدای زینب بود.شاید دعای او بود نه...نفرین او بود.
اما مطمئنم چیزی بود که باعث شد من آن روز این تماس را بگیرم.نمیگویم عاشق سینه چاک امیراحسان
شده بودم آن هم در این دوسه ملاقات! اما خیلی تمایل به وجودش داشتم.دلم میخواست ازدواج کنم چیزی من را
هول میداد. چیزی اصرار داشت تا سرنوشت مارا بهم گره بزند.
حتی به آن حسی که میگفت درست نیست دختر خودش به خواستگارزنگ بزند هم توجه نکردم.
یک جورهایی دلم میخواست یک مَرد در زندگیم داشته باشم.دیگر خسته شده بودم از این فرار وگریز...
خواست خدا بود که به دلم بیفتد.
هیچکس نمیتواند درک کند.زمانی که تماس گرفتم؛خودم هم نمیدانستم دقیقاً میخواهم چه بگویم.
_بله؟
_حاج خانوووم؟ سلام من بهارم.غفاری.!
_هان! خوبی دخترم؟؟ مشکلی پیش اومده؟
_حاج خانوم...من...میشه ببینمتون؟
_چیزی شده؟من فردا مسافرم عزیزم. نمیشه بعد از سفر صحبت کنیم؟
_وای نه...میشه امروز ببینمتون؟؟
_امروزم خیلی شلوغه دخترم !صداهارو میشنوی؟ برای بدرقه ی من جمع شدن..
_وقتتونو زیاد نمیگیرم.اصلا بیاید نزدیک آرایشگاه، اون میدونه، فضای سبزه که روبه روی آرایشگاهه
_بهار؟ دخترم نگرانم کردی؟! من الان اینارو بذارم بیام اونجا؟بگم فائزه بیاد؟
_تورو خدا خانم حسینی کمکم کنید!..
از دور تشخیصش دادم.با آن صورت نورانی و ملیح به من نزدیک میشد.بلند شدم وآهسته نزدیکش شدم.با این
سنش هم قد من بود شاید کمی کوتاه تر. بی مقدمه به آغوشش رفتم.آخ که تنش بوی گل میداد.دستش را پشتم کشید وگفت:
_چرا انقدر نا آرومی دختر؟ خدا مارو نبخشه اگه ما باعث این نا آرومی شدیم! چیزی شده؟ به من بگو
دختر...
کاملا بی پرده گفتم:
_من حماقت کردم حاج خانوم.من پشیمونم.!
خودش را کنارکشید وبا مهربانی گفت:
_بیا بشین ببینم دخترجون!
هردو روی نیمکت نشستیم و من سر به زیر ادامه دادم:
-حتماً فکر میکنید خیلی پررو وبی ادبم. اما عیبی نداره، من میخوام بگم که دلم میخواد عروستون بشم.اگه لیاقت داشته باشم البته.
کمی اخمهایش درهم شد وگفت:
_خانوادت ازت خواستن؟ اجبارت کردن؟
_نه! نه! اصلا من خودم نشستم فکرکردم دیدم چقدر احمقانه رفتار کردم.یعنی یه جورایی....وای خدا
از خجالت کاملا برگشتم دست گرمش را روی رانم گذاشت:
_یعنی خودت خواستی؟ من راستش میترسم، میترسم باز یکه یه پول بشیم!
_توروخدا کسی نفهمه حاج خانوم.. دوباره زنگ بزنید به خانوادم...خواهش میکنم.من استخاره کردم خوب در
اومده برای اینه که اصرار میکنم.
دروغ گفتن عادتم شده بود.با اینکه نمیخواستم بازهم دروغ بگویم،
لبخند مهربان ورضایتمندی زد وگفت:
_خیالت راحت،تا قسمت چی باشه.پس من بعد سفرم دوباره زنگ میزنم دخترم. بخاطر سروسامون دادن پسرمم که شده سعی میکنم زودتر برگردم.
ایستاد وادامه داد:
_برو خیالت تخت،کسی از این ملاقات خبر دار نمیشه!
شانه اش را بوسیدم وفوراً رو گرداندم تا بیشتر ازاین شرمندگیم را به نمایش نگذارم!
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
ایـنرابدانڪہخـدادرجـوابصبرهایت
درهـاییرامیگشـایدڪہهیچڪـس
قـادربـہبستنـشنیسـت :)🌱
#خدایخوبمن♥️
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
#دعای_عهد
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️
همراه ما باشید...
اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
25.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ به شمارش افتاد
📽خبرنگار شبکه خبر به میان مردم رفته تا آخرین اخبار انتخاباتی و تب و تاب آن را از شهروندان جویا شود.
#اجتماعی
#انتخابات
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸جزئیات عروج شهادت گونه سردار حجازی از زبان سخنگوی سپاه پاسداران
جمع بندی پزشکان این بود که عمده ترین دلیل شهادت ایشان عوارض شیمیایی است.
#سیاسی
#سردار_حجازی
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
۳۰ فروردین ۱۴۰۰
4_5958481582271497658.mp3
5.43M
🎧 مناجات بسیار دلنشین❣
🎼 چندوقتی است که بی حال شدم
مختصر حال دعا میخواهم...
#سیدمهدی_میرداماد
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
۳۰ فروردین ۱۴۰۰