✍دلنوشته مهدوے...
چشمانم هر لحظه
قدمهای تو را میجويند
يابن الحسن :)💚
من به گوشه چشمی از جانب شما
اميد بستهام...
اميد، وقتي به خاندان شما باشد..."نااميدی"، كلمهای گنگ میشود.
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثاقَ اللّٰهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ✋🏻
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
44.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🌱زندگی ما بعد از ارتباط عمیق با امام زمان ارواحنا فداه شروع میشه...
#امام_زمان
#استاد_پناهیان 💥
【 @emamzaman_12 】
be-omide-neghahe-to-har-ghadamam.mp3
5.13M
به امید نگاه تو هر قدمم..
پر شورم و دل شدهی حرمم
میوزه تو مسیر حریم حسین
بوی عطر شما و نسیم حسین..
#محرم 🥀
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌تویهیئت فقطبرای... وقتی تو میای توی هیئت، اشک میریزی، شک نکن گناهات بخشیده میشه، مثل روز تولد.
📌زندگیِبیمهدی...
دست به قلم بردم تا برایتان حرف بزنم
اما نشد...🥀
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۲۲»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
4_5848156125978953065.mp3
5.28M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره
#استادامینیخواه
#ملکوت_اعمال
#قسمت_هفتم
【 @emamzaman_12 】
🍂میگفت↓
میدونے ڪِے
ازچشمِ خدا میوفتے⁉️
زمانے ڪہ آقا امام زمان
سرشوبندازه پایینو
ازگناهڪردنتو خجالت بڪشہ
ولی تـوانگار نـہ انگار..❗️
رفیــق✋
نزارڪارت بـہ اونجاها برسـہ!!🍃
#امام_زمان
#تلنگرمهدوی
【 @emamzaman_12 】
🔸 موعودباوری، نیازی که بشر امروز شدیدا محتاج آن است...
🔰امروز موعود باوری یکی از بحث های اصلی دنیا محسوب می شود؛
#غرب_و_مهدویت ۲۹
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
🌱خودسازی...
⭕️گناهانی که آمرزیده نمیشوند❗
📚 ۲۰۶۰۳-مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لَا تُغْفَرُ قُلْتُ وَ مَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ یُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَقُولُ طُوبَی لِی إِنْ لَمْ یَکُنْ لِی غَیْرُ ذَلِکَ.(۱)
✍ ترجمه:
امام صادق علیه السلام فرمودند:
از گناهان کوچک بپرهیزید،
که همانا آمرزیده نمیشوند!
راوی گوید از امام پرسیدم:
گناهان کوچک چیست که آمرزیده نمیشوند؟
امام فرمود:
اینکه شخص، گناهی انجام دهد و بگوید: خوشا به حال من اگر به غیر از این گناه، گناه دیگری نداشته باشم!!!
👌نکته:
اینکه گناه آمرزیده نمیشود، با اینکه از مسلّمات دین ما، بخشیده شدنِ گناهان، در صورت توبه است،هر چقدر هم گناهان زیاد باشد و از هر شخصی که باشد.
علتش آن است که فرد، چون به گناهان کوچک، بی توجه است، در نتیجه تلاشی برای توبه و طلب آمرزش نمیکند و به همین علّت، گناهانش آمرزیده نمیشود.
📚 (۱) وسائل الشیعه جلد۱۱، حدیث۶۰۳۲۰
#خودسازی
#قسمت_بیست_و_نهم
#لشکرموعود
#زندگی_بندگی
【 @emamzaman_12 】
دَردیـستدَردِلَـمڪِہمَبـٰادادَواشَـود
ایندِل،اَسیرتُـوسـتمَبـٰادارَهَــٰاشَـوَد...!🌱
#محرم 🖤
#امام_حسین ✨
【 @emamzaman_12 】
id_@mola113 (1).mp3
4.32M
#مداحےتایم
امامیکهشدهبیݩآتیشگرفتارمنم😭
امامیکهشکستهغرورشهزاربارمنم🥀
#محرم
#امام_سجاد
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#فرارازجهنم🔥 #رمان📚 #پارت_ششم سبا مشت زدم توی صورتش … . آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم …
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_هفتم
اسلحه به دست رفتم سمت شون … داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ … و اسلحه رو آوردم بالا … نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم … سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو … .
مغزم کار نمی کرد … با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید … .
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … .
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد … دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز … .
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …
گریه ام گرفته بود … نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .
رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم … .
دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود … اینو تو دلم گفتم و راه افتادم …
بین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود … خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … . قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام … ان شاء الله خیر است این قرآن برسد به دست استنلی … یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم …
و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود … دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد … .
له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ..
برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم … .
گوشی رو به ریکوردر وصل کردم … صدای حنیف بود … برام قرآن خونده بود …
از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید … توی هر شرایطی … کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد … اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد … .
اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم … اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم … اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم … اگر …
اصلا نمی فهمیدم یعنی چی … اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم … دیگه توهم و خیال نبود … تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم … .
من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم … تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد … ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم … .از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد … خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم … ما رو از هم جدا کردن … سرم داد می زد …
– تو معلومه چه مرگت شده؟ … هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره … می دونی چقدر ضرر زدی؟ … اگر … .
خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم … اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم:
-من دیگه نیستم
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】