∞♥️∞
یـوسُفِگُمگَشتِھبٰازآیَد
اَگَـر۠ثابِت۠شَوَد۠
دَر۠فِراقَـشمِث۠لِیَع۠قوبیٖموَ
حَس۠رَتمیخو۠ریٖم..😭
#امام_زمان
#استوری
【 @emamzaman_12 】
سفره ی هفت سین خانواده ی محمدباقرعزیزی از کرمانشاه
سین هشتم سلیمانی🌺💥🌱
🔹از سفره های "هفت سین" خود که مزین به تصویر شهید حاج قاسم سلیمانی وتصاویر دیگر شهدا و
یا امام زمان علیه السلام است عکس بگیرید و به آیدی @m_karballa ارسال کنید
⭕️ اسامی مقدس منجی موعود در کتب مذهبی ادیان
۱. «صاحب» در صحف ابراهیم؛ ۲. «قائم» در زبور سیزدهم؛ ۳. «قیدمو» در تورات به لغت ترکوم؛ ۴. «ماشیح» (مهدی بزرگ) در تورات عبرانی؛ ۵. «مهمیدآخر» در انجیل؛ ۶. «سروش ایزد» در زمزم زرتشت؛ ۷. «خجسته» (احمد) در کندرال فرنگیان؛ ۸. «خسرو» در کتاب مجوس
۹. «میزان الحق» در کتاب اَثری؛ ۱۰. «پرویز» در کتاب برزین آذرفارسیان؛ ۱۱. «کلمة الحق» در صحیفه آسمانی؛ ۱۲. «فردوس الاکبر» در کتاب قبروس رومیان؛ ۱۳. «فرخنده» در کتاب وشن جوک؛ ۱۴. «فیروز» (منصور) در کتاب اشعیا؛ ۱۵. «بقیة الله» در کتاب دوهر؛ ۱۶. «قاطع» در کتاب قنطره
📚 تنها راه، احمدی و فرزادفرد، ص۱۱۰
#منجی_در_ادیان ۳۲
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
yaghoot8.mp3
842.4K
قــرار..!
بههربهانهایشدهباهاشارتباطبرقرار
کنید.!اونمبیاریدجزءزندگیتوننزارید
تنهابمونه...!🌿🥀
#پیشنهادی
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_هفدهم🌹 ملیکا به اتاقش رفت تا آنجا کمی با خود و پروردگارش خلوت کند، قبل از اینکه
#رمان_ادموند
#پارت_هجدهم🦋
فردا صبح ادموند وسایلش را جمع کرد، در صندوق عقب خودرو اش گذاشت و به محل کارش رفت. باید قبل از رفتن آرتور را میدید و با او صحبت میکرد. قبل از اینکه وارد اتاق شود، صدای آرتور را شنید که با هیجان خاصی او را صدا میزد: ادموند، صبر کن. پس منتظر شد تا او هم برسد.
- سلام پسر، چطوری؟ بدو برو تو و تعریف کن ببینم دیروز چی شد؟!
- سلام دوست من، چقدر هیجانزدهای؟! نکنه تو قراره جای من داماد بشی!
- اِد! اینقدر با من جر و بحث بیخود نکن، برو تو دیگه... و در حالی که ادموند را به داخل هُل میداد، وارد اتاق شدند.
- خب زود باش و روی صندلی نشست، حتی فراموش کرد پالتویش را درآورد!
- خب راستش من که رفتم آقای حسینی تنها بود و خودش به استقبالم اومد، بسیار مهربان و صمیمی و خوشبرخورد، انگار پدر خودم بود! اول یه کم از مسائل متفرقه صحبت کردیم و بعد اون رفت سر اصل مطلب. در اینجا ادموند قیافه درهمی به خود گرفت و باحالتی ناراحت حرفش را قطع کرد. آرتور که بی صبرانه منتظر شنیدن مهم ترین قسمت داستان بود با لحنی معترضانه گفت: لعنتی! بگو دیگه، قبول کردن پیشنهاد ازدواجت رو؟
هر سه نفر با خوشحالی و آرامش خاطری وصف نشدنی به سمت اتاق نشیمن رفتند، النا هم بساط چای و عصرانه را در این فاصله آماده کرده بود، ادموند مشغول تماشای منظره چشم نواز باغ از پنجره بود که پدر به او ملحق شد، با صمیمت خاصی در گوش او گفت: چیزی شده پسرم؟ اتفاق خاصی افتاده؟! خدا رو شکر، خیلی خوشحال به نظر میرسی!
- چیز خاصی نیست پدر جان، حالا وقت زیاده باهم صحبت میکنیم.
- نه! تا مادرت با النا مشغول صحبت و برنامهریزی برای شامه، بگو چی شده؟
ادموند نگاهی به آن سمت از اتاق که مادرش و النا حضور داشتند، انداخت و در حالی که با شرم و حیای خاص خودش صحبت میکرد، گفت: پدر، میخوام ازدواج کنم... و سرش را پایین انداخت.
ویلیام مدتی به ادموند خیره ماند و با کمی مکث و تردید پرسید: با همون دختری که... ادموند اجازه نداد پدر حرفش را تمام کند و با عجله گفت: بله پدر، البته با اجازه شما، ولی بهتره بذارید سر فرصت مفصل صحبت کنیم اگه اشکالی نداره؟!؟!؟!؟!
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
دوستــدارم..!🌺
معݪمـامݪاےمݩباشےو
«دوستتدارم»راامݪابگویے
وهیبپرسےتاڪجاگفتمـ؟
مݩبگویم «دوستتدارم»...😍🌿
#شببخیرصاحبدݪم✨..
#عاشقانه
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:میانه روی در بخشش و مصرف – اعتدال در بخشش و حسابرسى (اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى)
🌸امام علی علیه السلام فرمودند:
«بخشنده باش، امّا زیادهروى مکن. اندازه نگهدار، امّا سختگیر مباش!»
«سمح» یعنی بخشیدن. بخشنده باش، ولی نه آنطور که هرچه داری بدهی و چیزی برای خود و خانوادهات باقی نماند. «مقتر» یعنی سختگیر. اگر برای امروزت داری، نگران فردا نباش و زیادی مالت را در راه خدا انفاق کن!
شاید سؤال شود پس چرا مولا علی علیهالسلام و فاطمۀ زهرا سلاماللّهعلیها و به تبع ایشان حسنین علیهماالسلام پس از یک روز روزه گرفتن، نان خود را به فقیر و اسیر و یتیم دادند؟
جواب این است که گاهی انسان بهخاطرِ عشق و محبّت پروردگار کارهای عجیبی میکند. این حسابش جداست. مثل اینکه خدا را با چشم دل میبیند و با او معامله میکند.
حضرت بهطورِ کلی و صرفنظر از موارد خاص میفرمایند بخشنده باش، ولی به فکر خود و خانوادهات هم باش. از طرفی، حساب و کتاب کن و اندازه نگهدار، امّا دستبسته و سختگیر هم نباش!
#نهجالبلاغه
#حکمت_۳۳
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹منتظر،یعنی سکوت و بشکنی...صدا بشی...منتظر،یعنی الهی عظُم البَلاء بشی...
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمینه سازی ظهوروبهترین کار برای
#امام_زمان چیست؟ ♥️🌱
【 @emamzaman_12 】
⭕️ آمادگی ظهور در انجیل مَرقس و لوقا
🔹 و بر حقیقت آن روز و آن ساعت - نه ملائکه آسمان و نه فرزند - هیچ کس مطلع نیست. احتیاط نمایید، با حذر باشید و دعا نمایید؛ زیرا از هنگام رسیدنش مطلع نیستید! چنانچه شخصی به سفر دوری رفته و برای خانه ی خود، افرادی را قدرت داده؛ هرکس را به شغل خاصی مقرر فرموده و دربان را به "بیداربودن" امر فرموده...
🔺 پس "بیدار باشید" از آنجا که نمی دانید «بزرگِ خانه» چه وقت خواهد آمد... مبادا که ناگاه آمده و شما را در خواب بیابد!!
🔸 در انجیل لوقا آمده: «پس بایست که بسته باشد کمرهای شما و افروخته باشد چراغ های شما و خود باشید مانند آن کسانی که انتظار می کشند آقای خود را که چه وقت از عروسی باز آید که چون آید و در زند، "دفعتاً" (و فوری) در را بگشایند. خوشا به حال "آن نوکران" که چون آقا آید، بیدار یابد آنها را...»
📚انجیل مَرقس باب۱۳بندهای ۳۲-۳۷؛ انجیل لوقا ص۱۵۴ باب۱۲ بندهای۳۵-۳۷؛ درسنامه مهدویت ج۱ ص۲۷
#منجی_در_ادیان ۳۳
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠طلوع فجر...
🍃اگر معصوم به خورشید تشبیه میشه، به دلیل اینکه روی زمین خورشید رو ببینی یه سری چیزا رو بفهمی...
#استادرائفیپور
#قسمت_اول
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_هجدهم🦋 فردا صبح ادموند وسایلش را جمع کرد، در صندوق عقب خودرو اش گذاشت و به محل
#رمان_ادموند
#پارت_نوزدهم🌹
...پدر بلند شد و پسرش را با محبت خاصی در آغوش گرفت و به سینه فشرد. میدانست که بیشتر از این نمیتواند مراقب او باشد و محدودش کند، پس ناچار بود با جبر روزگار کنار بیاید. در همین لحظه ماری با غُرولُند وارد شد و گفت: همه جا رو دنبال شماها گشتم معلومه دوساعته کجا غیبتون زده؟! اینجا چی کار می کنید؟!
ویلیام در حالی که دستش را دور شانههای پسرش حلقه کرده بود، با چهرهای شاد و خندان به همسرش گفت: بیا عزیزم، بیا، پسرمون می خواد ازدواج کنه، خبر از این مهمتر؟! بیا که کلی کار داریم. ماری چند لحظهای رو به ادموند و ویلیام خیره ماند، فکر میکرد همسرش سر به سرش میگذارد، با ابرویی گره کرده نگاهی به ویلیام انداخت و گفت: شوخی میکنی؟ شما دوتا توطئه کردین منو اذیت کنین؟
- نه مادر، نه! حق با پدره، من میخوام ازدواج کنم.
- با کی؟! این کدوم دختریه که تونسته قلب پسر ما رو تسخیر کنه؟
- ملیکا... و منتظر عکسالعمل مادر ماند.
لبخندی که بر لبان مادر نقش بسته بود، به یکباره محو شد، نگاهی به ویلیام انداخت و شوهرش هم تأیید کرد. بدون اینکه کلمهای حرف بزند با نگاهی غضبناک آنجا را ترک کرد. ادموند از سر ناامیدی مادرش را با نگاه دنبال کرد و به پدر گفت: خدای من، فکر نکنم مادر به این راحتی رضایت بده! احتمالاً چند تا شرط هم اون برام میذاره؛ وای پدر کمکم کن.
آن روز تا شب به صحبت و برنامهریزی برای سفر و آماده کردن خانه و شرایط لازم برای یک ماهی که قرار بود بعد از مراسم عقد و ازدواج عروس و داماد در وینچ فیلد بمانند، مشغول شدند. هر چه ادموند عجله داشت که زودتر به لندن برگردد و این خبر را به ملیکا و خانوادهاش بدهد، ویلیام و ماری هیجان انجام مقدمات مراسم عروسی تنها فرزندشان را داشتند.
از طرفی چون ادموند قول داده بود با تازهعروسش بلافاصله همراه آنها به وینچ فیلد برگردد باید قبل از هر کاری قسمتی از عمارت برای ورود عضو جدید خانواده آماده میشد. آنها به ادموند اجازه ندادند که در تزئین اتاق دخالتی کند، ماری شرط کرده بود که او حق ندارد تا زمانی که به همراه همسرش به آنجا برمیگردد، وارد آن اتاق شود.
حداقل دو سه روزی وقت نیاز داشتند تا همه چیزهایی که لازم بود را تهیه کنند اما در آن عمارت بزرگ آنقدر وسیله برای زندگی بود که نیازی به خریدن اساس جدید نباشد، خصوصاً اینکه همهچیز درنهایت دقت و ظرافت در طول سالها نگهداری و استفاده شده بود. ویلیام قصد داشت با شرط بازگشت پسرش به وینچ فیلد، او را از مرکز توجه دور کرده و بتواند از او حمایت کند.
ادامه دارد...
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمخانہدݪےباشد,
ڪاݩبیخبراستــازتو
چوݩجاےتـوباشددݪ,
غمخانہچراباشد؟!.♥️🥀
#شببخیرپناهعالم✨...
#عاشقانه
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:برترين غنا
🌸امام علی علیه السلام :
امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نيازى مى دهد، مى فرمايد: «برترين غنا و بى نيازى، ترك آرزوهاست»; (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى). «مُنى» جمع «أُمنية» به معناى آرزو است و در اين عبارت نورانى امام(عليه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بديهى است اين گونه آرزوها غنا و بى نيازى را از انسان سلب مى كند، زيرا از يك سو چون همه آنها به وسيله خود انسان دست نيافتنى است او را وادار به متوسل شدن به اين و آن مى كند و بايد در مقابل هر انسانى خواه شريف باشد يا وضيع، باارزش باشد يا بى ارزش، دست حاجت دراز كند و اين با غنا و بى نيازى هرگز سازگار نيست. از سوى ديگر براى رسيدن به چنين آرزوهايى بايد در مصرف كردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخيره كند و عملاً زندگى فقيرانه اى داشته باشد.
از سوى سوم چنين كسى آرامش روح و فكر خود را بايد براى رسيدن به اين آرزوها هزينه كند.
#نهجالبلاغه
#حکمت_۳۴
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌باید براساس دستورات امام زمان زندگی کرد، کسب معرفت به تنهایی فایده ندارد.
#حجتالاسلامنصوری
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دࢪآخࢪاݪزماݩ نفݪه خواهۍ شداگࢪسوادࢪسانہ ای نداشتہ باشۍ... آقا، ظهوࢪامام_زمان عج ࢪو میخواۍ؟ سواد ࢪسانه اۍ...
--
#امام_زماݩم🌸
#استاد_ࢪائفۍ_پوࢪ
【 @emamzaman_12 】
میگفت:
فڪرت كه شد امـام زمان،،
دلـت میشه امـام زمانی
عقلـت میشه امامزمانے
تصمـیمهات میشه امام زمانے
تمام زندگیت میشه امامزمانی
رنگ آقارو میگیری كمکم...
فقط اگه توی فكرتدائم
امـام زمانـت باشه...🌾
خودتو درگیر امام زمان کن رفیق!!
#دلنوشته_مهدوی
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
⭕️ موج شور و التهاب انتظار موعود در یهود
... اگر تأخیر نماید
باز منتظرش باش...
🔹 در عهد عتیق آمده :
«اگرچه تاخیر نماید، برایش منتظر باش، زیرا که البته خواهد آمد و درنگ نخواهد کرد... بلکه همه ی امت ها را نزد خود جمع می کند و تمامی قوم ها را برای خویشتن فراهم می آورد.»
📚 کتاب حبقوق نبی، ف۲، آ ۳-۵
📚 اوخواهدآمد، مهدی پور، ص۱۲۲
#منجی_در_ادیان ۳۴
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠طلوع فجر...
🍃آنچه که در قوم بنیاسرائیل اتفاق افتاده برای ماهم اتفاق میافتد...
#استادرائفیپور
#قسمت_دوم
【 @emamzaman_12 】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا...)
چند قطره آرامش...
✨🕊؎•°🌱
#خداےخوبم 💛
♡مهدیاران♡
#رمان_ادموند #پارت_نوزدهم🌹 ...پدر بلند شد و پسرش را با محبت خاصی در آغوش گرفت و به سینه فشرد. میدا
#رمان_ادموند
#پارت_بیستم
صدای ممتد بوق تلفن شنیده میشد اما ادموند همچنان گوشی را در دستش نگه داشته بود. چارهای نداشت جز اینکه به همین مقدار دلخوش باشد، بههرحال عاشق بودن راه و رسمی دارد که اگر بیمحابا وارد آن میشد، ممکن بود معشوق را دلزده و منزجر کند. عاشق تیزهوش راهی را انتخاب میکند که به همان اندازه معشوق را بتواند عاشق کند.
ادموند ساعت ۶:۲۰ عصر مادرش را به رستوران گرین وود برد اما از آنجایی که قول داده بود به هیچ عنوان حتی برای آشنایی دادن در آنجا حضور نداشته باشد، از رستوران بیرون آمد و خودرویاش را چند متر آن طرفتر متوقف کرد و به انتظار نشست. رأس ساعت ۶:۳۰ ملیکا به همراه پدرش آمد و آقای حسینی هم مانند ادموند در بیرون منتظر او ماند و ملیکا تنها به رستوران رفت.
چون ملیکا یک دختر محجبه بود شناسایی او برای ماری چندان کار سختی نبود، پس بهراحتی او را شناخته و به استقبالش رفت. صحبتهای آنها سه ساعت طول کشید. ادموند ثانیه ها را می شمرد و از کلافگی به رفت و آمد مردم خیره شده بود. در این مدت یکی دو مرتبه با پدرش تماس گرفته و با دل نگرانی از او پرسید که آیا او در جریان موضوع صحبتهای مادرش با ملیکا هست و میداند به او قرار است چه بگوید؟! پدر هم او را ناامید کرده و گفته بود که نمیداند؛ اینقدر هم با تماسهای مکررش رشته افکار او را پاره نکند.
کارهای مقدماتی ازدواجشان انجام شده و صبح جمعه باز هم قبل از اذان ظهر ادموند و ملیکا به عقد هم درآمدند. هردو خانواده از این وصلت بسیار خوشحال و راضی به نظر میرسیدند، مراسم ازدواج آنها درنهایت سادگی در منزل آقای حسینی برگزار شد، درواقع این خواست قلبی هر دو خانواده بود و از انجام آن رضایت کامل داشتند. خانواده حسینی به هزینههای گزاف و ریختوپاشهای افراطی اعتقادی نداشتند، از طرفی خانواده پارکر هم ترجیح میدادند این مراسم بدون سر و صدا برگزار شود تا دیگران دیرتر متوجه اصل موضوع شده و به این ترتیب هم پسر و هم عروسشان در امنیت کامل باشند.
عروس و داماد با جذابیت خاصی مرکز توجه همان جمع کوچک و صمیمی واقع شدند. گاهی اوقات زیبایی در سادگی است، نیازی نیست غرق در زرق و برق و لباسهای فاخر و گران شد تا چشمها را خیره کرد. گاهی میتوان زیبایی را در نگاههای پاک و معصومانه دو دلداده یافت که این عروس و داماد جوان جزء آن دسته بودند. ادموند جذابتر از همیشه، باوقار و متانت مثالزدنیاش و ملیکا زیبا، محجوب و پر از ملاحت و لطافت بر سر سفره عقد نشستند و با هم پیمان زناشویی بستند. البته بیشتر این زیبایی و جذابیت را مرهون لطافت روح و پاکی فطرتشان بودند که در ظاهرشان به تجلی نشسته بود.
ادامه دارد..
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【 @emamzaman_12 】
دلےدارمـکہرسواےجهاݩاست
گرفتاربُتـیابروڪماݩاست..😍
نگاهمـسوےطاووسےبهشتۍاست
کہنامشمهدےصاحبــالزماݩاست..♥️🌺
#شببخیرمحبوبقلبمـ✨...
#عاشقانه
ڪاشمےشـددرمیـاݩلحظہها،
لحظہیدیـداررانزدیڪکرد..!🌺🥀
سلامایتمنایعالم...🍃
💠 حکمت های نهج البلاغه
📋موضوع:نتیجه ی بدرفتاری بامردم
🌸امام علی علیه السلام :
«كسى كه در نسبت دادن امورى كه مردم ناخوش دارند به آنها شتاب كند، مردم نسبت هاى ناروايى به او مى دهند»;💥🌺🌱
(مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ). عيب جويى و ذكر عيوب مردم هرچند آشكار باشد كارى است بسيار ناپسند و اگر كسى نيت امر به معروف و نهى از منكر داشته باشد نبايد منكراتى را كه از بعضى سر زده آشكارا و در ملأ عام بگويد، بلكه اين گونه تذكرات بايد خصوصى و مخفيانه باشد; ولى به هر حال از آنجا كه مردم از گفتن عيوب و كارهاى زشتشان به صورت آشكارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آيند يكى از طرق دفاع اين است كه گوينده را متهم به امورى مى كنند كه چه بسا واقعيت هم نداشته باشد تا از اين طريق ارزش سخنان او را بكاهند و بگويند: فرد آلوده حق ندارد ديگران را به آلوده بودن متهم كند. بنابراين اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ كنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عيوب پنهانى او را آشكار نسازند بايد از تعبيراتى كه سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهيزد و در يك كلمه، بايد احترام مردم را حفظ كرد تا آنها احترام انسان را حفظ كنند.
#نهجالبلاغه🌸
#حکمت_۳۵
【 @emamzaman_12 】