+قشنگتریـنسرگردۅنے؟
-میـونگلزارشھدابگردۍ
دنبالرفقـٰاۍشہیـدت ..!(:🚶♂️💔
#شهیدانه
خوابشرادیدوگفت:
چگونهتوفیقشهادت
روپیداکردی...!((:
گفت:ازآنچهدلم
میخواستگذشتم(:🫀
#اَللّهُــمَّعَجـِّــللِوَلیِّــکَالفَــرَج
☁️⭑«#شهیدانه »
🔴شهیدیکهبرایآبنامه مینوشت!!😔
شهید غواص، یوسف قربانی در این دنیای فانی هیچکس را ندارد
در ۶ ماهگی پدرش را
در ۶ سالگی مادرش را
در ۸ سالگی مادر بزرگش را
و برادرش را هم در سانحه رانندگی از دست داد...
زمان شهادتش هم غریبانه دفنش می کنند🖤🥀
🔹همرزم یوسف میگوید:
هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هرروز؟
یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟
دست مرا گرفت و کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم ، کسی را ندارم...😭
🔸بیاییم برایش ، پدری ، مادری ، برادری و خواهری کنیم و به هرکس که میتوانیم ارسال کنیم تا سِیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهرش هدیه کنیم.
تا ابد مدیون شهداء هستیم..
#شهــیدانہ🥀🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
21.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #شهیدانه
🔸شهید حسین خرازی🔸
اگر کار برای خداست !
پس گفتن برای چه ؟
•شعارسال راهیان نور•
#در_راه_فتح_قله_ایم
14.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #شهیدانه
🔻شهید سجاد زبرجدی
اگر درد دل داشتید یا خواستید مشورت بگیرید . .
#در_راه_فتح_قله_ایم
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #شهیدانه
🔹شهید ابراهيم همت
ما در مقابل تمام کسانی که راه کج می روند . .
مسئولیم !
#در_راه_فتح_قله_ایم
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
از شهید #نواب پرسیدند :
چرا آرام نمی نشینی؟
ببین آیت الله بروجردی ساکت است
#نواب گفت :
آقای بروجردی #سرهنگ است
من #سربازم
#سرباز اگر کوتاهی کند ، #سرهنگ مجبور می شود بیاید وسط !
هر بار که #مقام_معظم_رهبری ، می آید وسط ، یعنی ما #سربازها کم گذاشته ایم .
اللهّم أحفظ قائدنا الخامنه ای
#شهید_والامقام
#سیدمجتبی_نواب_صفوی
-کار اگر برای خداست پس گفتن برای چه؟
•شهید حسین خرازی
#شهیدانه
#استوری_شهدایی
┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
✳️ هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه:
«وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.» گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
🔸 چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی!
تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
🔹 مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز. رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش.
🔸 پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه.
🔹 وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.»
🌹 او حـرّی دیگر شده بود.
فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
📚 برگرفته از کتاب " مجید بربری "
بقلم کبری خدابخش
#شهید_مجید_قربان_خانی
#شهیدانه
👤اخت الحســین