eitaa logo
مسجدآیت‌الله‌املایی/کانون‌فرهنگی–قرآنی‌مسجدقائمیه
304 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
7.7هزار ویدیو
265 فایل
✔ارتباط با مسئول کانال: @ ✔هرگونه کپی‌برداری از کانال کاملاً آزاد و بدون اشکال شرعی می‌باشد. 🔸️ اخبار و مطالب مذهبی 🔹️ اطّلاع‌رسانی مراسمات مذهبی 🔸️ ارائه مطالب (متن و کلیپ‌های کوتاهِ صوتی و تصویری) با موضوعات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
💦دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد. ♦️نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. 💦گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» ♦️گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.» 🌟از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. 🆔👉 @emlaee
755 🔳 97/12/06 🔹امام صادق (ع) در کاروانی که مال‌التجاره زیادی داشتند همراه بود. خبر رسید که در مسیر، راهزنان در کمین مال‌التجاره آنها هستند. از قافله چند نفر با حالت پریشان نزد حضرت آمدند و گفتند: «اگر موافق باشید ای پسر رسول خدا (ص)! اگر راهزنان به ما رسیدند بگوییم، مال و بارها برای شماست؟ چون از ترس شما شاید نبرند بدانند مال شماست.» 🔸حضرت فرمودند: «از کجا معلوم برای دزدیدن اموال من نیامده باشند؟» 🔹گفتند: «اگر صلاح بدانید مال و بار خود خاک کنیم؟» 🔸حضرت فرمودند: «اگر خاک کنید پیدا کردنش سخت است و زمان خارج کردن مال آسیب می‌بیند.» 🔹پرسیدند: «پس چه کنیم؟» 🔸حضرت فرمودند: «نذر کنید مال‌تان به سلامت مقصد رسید یک سوم را به فقرا ببخشید. بدانید اگر در مال خود با خدا شریک شوید خداوند مال شما را بهترین حافظان است و از هر گزندی حفظ می‌کند.» 🔹کاروانیان نذر کردند. مسافتی رفتند راهزنان وارد کاروان شدند. سر دسته راهزنان خدمت امام (ع) رسید و گفت: «ما دیشب توبه کردیم و یکی از ما جَدّت رسول خدا را در خواب دید و گفت: «فردا فرزندم از مسیر شما رد خواهد شد نزد او رفته و توبه کنید. توبه ما را نزد خدا شفاعت فرما و به مسیر خود بدون ترسی ادامه دهید که ما مواظب بار و مال‌تان هستیم.» 🔸حضرت فرمودند: «این جماعت مال خود را به خدا از دیشب سپرده‌اند که او بهترین نگهبانان و حافظان است ما را به نگهبانی شما چشم داشتی نیست.» 🔹کاروان به سلامت مقصد رسید و کاروانیان نذر خود به فقرا ادا نمودند. داستان ها و پندهای اخلاقی 🆔👉 @emlaee
745 💎مردی در نیمه‌های شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم به دست گرفت و شمع را روشن و برای خدا نامه‌ای نوشت. 📝نوشت به نام خدا نامه‌ای بخدا. ازفلانی. خدایا در بازار یک باب مغازه می‌خواهم یک باب خانه در بالا شهر و یک زن خوب و زیبای مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا. ❗️دوستش که این نامه را دید گفت: «دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی چگونه به خدا می‌خواهی برسانی؟» گفت: «خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.» ✉️ نامه را برد و در لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت خدایا با توکل بر تو نوشتم نامه‌ات را بردار!! نامه را رها کرد و برگشت. ✉️ صبح روز بعد ناصرالدین‌شاه به شکار می‌رفت که تندباد عظیمی برخاست طوری که بیابان را گرد و خاک گرفت و شاه در میان گرد و خاک گم شد. ملازمان شاه گفتند: «اعلی‌حضرت! برگردیم شکار امروز ممکن نیست. شاه هم برگشت. 💎 چون به منزل رسید میان جلیقه خود کاغذی دید و باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها و در لباس شاه فرود آورده بود. شاه نامه را خواند و اشک ریخت. گفت بروید این مرد را بیاورید. 💎 رفتند کاتب نامه را آوردند. کاتب در حالی که از استرس می‌ترسید، تبسم شاه را دید اندکی آرام شد. شاه پرسید: «این نامه توست؟» فقیر گفت: «بلی ولی من به شاه ننوشته‌ام به خدایم نوشته‌ام.» شاه گفت: «خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواسته‌هایت را به جای آورم.» 💎 شاه وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود بجا آورد. در پایان فقیر گفت: «شکر خدا.» شاه گفت: «من دادم شکر خدا می‌کنی؟» فقیر گفت: «اگر خدا نمی‌خواست تو یک ریالم به کسی نمی‌دادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.» 🆔👉 @emlaee
773 🔳 98/02/19 ⭕️پیرمرد صاحب بقالی محلّه است، او سیمای نورانی دارد. کسی را دستِ خالی رد نمی‌کند و معامله پایاپای هم انجام می‌دهد. 💦وقتی کسی مرغش تخم می‌گذارد، تخم‌مرغش را برای فروش یا خرید کالایی هر چند ارزان نزد پیرمرد می‌آورد، پیرمرد در دست خود تخم‌مرغ را می‌گیرد و قیمت می‌گذارد. 🍃از او پرسیدند: چرا برخی تخم‌مرغ‌ها را گرانتر می‌خری؟ 🍂گفت: من هیچ تخم‌مرغی را ارزان نمی‌خرم ولی برخی را گران می‌خرم. وقتی تخم‌مرغی را در دستم می‌گیرم و می‌دانم تازه و گرم است، پس شک نمی‌کنم که فروشنده آن نیازش بیشتر است چون منتظر بوده تا سریع مرغ‌اش تخم گذارد و برای فروش آن را بیاورد. داستان ها و پندهای اخلاقی 🆔👉 @emlaee
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ حتما بخوانیم ✍ یاد دارم در ایام جوانی و نادانی در سال 80 از تهران به زیارت (مرحوم) پدرم به خوی رفتم. پدرم قبض فیش آبی را که مبلغ آن 3000 تومان (با بدهی) و برای یکی از همسایگان بی‌بضاعت بود به من داد و از من خواست پرداخت کنم. ما هم جوان بودیم و سرشار از آرزو. 🔹 به پدرم گفتم: اگر اجازه دهید من نصف این مبلغ را پرداخت کنم؟ (آن هم با کراهت گفتم.) 🔸 پدرم گفتند: ای پسرم هر چقدر نماز و روزه بخوانی و اهل انفاق نباشی، تو را راه نجات سخت است. خجالت بکش و خساست به خرج نده. 🔹 حقیر به ذوقم برخورد و گفتم: ای پدر، می‌دانی که من متأهل هستم و خانه‌ای هنوز نخریده‌ام و ماشین ندارم. ضمناً این پول متعلق به اهل و عیال من است باید آن‌ها هم راضی باشند، من که نگفتم آب مصرف کنند وقتی پول ندارند!!! 🔸 پدرم، تبسمی و کرد و پاسخ حکیمانه‌ای فرمودند. گفتند: آیا امکان داشت در طول سفری که آمدی تصادف کنی؟ 🔹 گفتم: بلی. 🔸 گفت: چه کسی تو را حفظ کرد؟ 🔹 گفتم: خدا. 🔸 گفت : امکان داشت در شهر تصادف کنی و زخمی بشوی؟ 🔹 گفتم: بلی. چه کسی نگه داشت؟ 🔸 گفتم: خدا. 🔹 گفت: الان امکان دارد فرزندت مریض شود؟ آیا می‌گویی به بیماری که صبر کن من ندارم؟ چه کسی نگه داشت؟ 🔸 گفتم: خدا. 🔹گفت: احسنت. ✨🌱 همان خدایی که تو را از بلا نگه داشت، امر کرد (با انفاق) این قبض را پرداخت کنی. حالا تو بین اجرای امر خدا و همسرت، اختیار داری. هر وقت آن خدا برای این همه لطف و نگه داشتن تو از بلاها، به دنبال رضایت و اجازه همسرت بود، تو هم زمان اجرای امر او به دنبال رضایت و اجازه همسرت باش!!! استدلالی که هیچ منطق و عقل سلیمی نمی‌تواند رد کند. و چه زیبا نبی مکرم اسلام ( ص) فرمودند: اگر مردی تمام اختیار امور زندگی خود را به زن اش بسپارد، مرگ برای او از زندگی بهتر است.🌱✨ داستان ها و پندهای اخلاقی 🆔👉 @emlaee
758 ⭕️روی طَبَق انار و پرتقال می‌فروشد؛ هر کیلو را 2 هزار تومان می‌گوید. ساعت 9 شب است سرما در کف خیابان طاقتش را از صبح گرفته است. 🍂طبَقِ چهار چرخ تمام می‌شود. چند تا انار و پرتغال زخمی را در سبدی جدا گذاشته است. از او قیمت آن انار و پرتغال‌های زخمی را می‌پرسم. می‌گوید 2 هزار تومان. تعجب می‌کنم، می‌گویم آن‌ها زخمی هستند باید ارزانتر بفروشی!! 🍃سخت است از علت رفتار مردم فهمیدن با دیدن ظاهر رفتارشان. 🍂🍃اشک در چشمش جمع می‌شود و با صدای لرزان می‌گوید: یک هفته است سود چندانی نمی‌کنم تا سر شب میوه‌ای به خانه ببرم. چون همه را می‌فروشم. امشب دخترم انار و پرتغال خواسته خانه ببرم. آن زخمی‌ها را کنار گذاشته‌ام تا شب دست خالی نروم. دیدم اگر تخفیف بدهم می‌خواهی بخری، تخفیف ندادم تا نخری و من وسوسه نکنم بفروشم تا امشب خانواده من هم میوه‌ای بخورند هر چند زخمی !!! ⛔️مثَل کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد همیشه هست و برای همه هست. میوه‌فروش هم از میوه‌های زخمی می‌خورد ... داستان ها و پندهای اخلاقی 🆔👉 @emlaee
756 🔷 عارفی می‌گفت: در ایام کودکی 10 سال داشتم که نماز خواندم. پدرم هرگز نگفت نماز بخوان؛ بلکه از همان کودکی یاد دارم هر وقت با هم بودیم از من سؤالاتی درباره خلقت می‌پرسید؛ می‌گفت: پسرم به نظرت این ابرها از کجا به شهر ما آمده‌اند؟ چگونه در آسمان پخش نشده و یک جا می‌مانند؟ چگونه از آب علف می‌روید و علف به گوشت تبدیل می‌شود؟!!! 🔷 همیشه با این سؤالات سعی داشت در من تفکر به توحید را زنده کند. این احیای توحید در کودکی در ذهن من باعث شد عاشق توحید شوم و عاشق نماز شدم و چون بزرگتر می‌شدم من بیشتر از پدرم با توحید بحث می‌کردیم. 🌼 سعی کنیم ذهن کودکان خود را از کودکی به توحید فعال کنیم؛ چون کودکی که توحید را نشناسد قطعاً زیاد هم تمایلی به نماز خواندن نشان نخواهد داد. اگر هم نشان بدهد نماز خواندنش ممکن است با ورود کوچکترین شک و تردید سست شود. ✨📖✨والْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا (58 - اعراف) ⚡️زمین پاک نیکو گیاهش به اذن خدایش (نیکو) بر آید، و از زمین خشنِ ناپاک بیرون نیاید جز گیاه اندک و کم‌ثمر. 🌼 قطعاً کودکی که فطرتش با توحید بیدار نشود مانند زمین خشن و ناپاکی است که در آن نماز و روزه ثمر نخواهد داد. چنین کودکی هر لحظه ممکن است بعد از بزرگی و بلوغ زیر حمله‌های شیطان عقیده خود را به نماز از دست بدهد. کودکی که با طعام حرام بزرگ شده باشد همین طور. 📗 چنان چه سالار و سرور شهیدان امام حسین (ع) وقتی از نصیحت اهل کربلا ناامید شد فرمود: «من شما را ملامت نمی‌کنم؛ چون لقمه‌ی حلالی از گلوی شما پایین نرفته است.» 🆔👉 @emlaee