➖♦️♦️➖
⭕️ روزی حاکمی از وزیرش پرسید:
چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است⁉️
#وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید.
از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به #چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید.
سلام کرد و جواب گرفت.
به چوپان گفت:
من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم.
این بود که راه خارج از #شهر را گرفتم.
اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر #جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم.
بعد هم سوال #حاکم را مطرح کرد ...
چوپان گفت:
ای #وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژده ای برایت دارم.
بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست.
بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت بزیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت.❗️
وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت ،عجله کن و گنج را نشان بده.
چوپان گفت :
یک شرط دارد❗️
وزیر گفت بگو شرطت چیست❓
چوپان گفت:
تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه باز زبانت را به مدفوع سگ من بزنی‼️🥴
وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم❗️
پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ #گنج.
چوپان گفت:
قربان گنجی در کار نیست‼️
من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر
از « #طمعکاری »نیست....
#داستانک
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
💚https://eitaa.com/ems_psy💚