🛑اینجا بهشت نیست... اینجا کربلاست
🚶بلاخره به مسیر مشایه رسیدم
در حال قدم برداشتن و ذکر گفتن بودم.
🌞🔥روز گرمی بود، آفتاب سوزانی میتابید.
😔در دلم یاد مشقت های اهل بیت علیه السلام که افتادم، تحمل مسیر طولانی وآفتاب سوزان برایم راحتتر شد.این خستگی برای مردی مثل من هم سخت است...
👤سایه ای را روی خودم حس کردم... مرد تنومندی بود که در حال عبور بود. اعتنا نکردم...
🚶دو سه ساعتی گذشت شک و ترس به دلم افتاد.
😦در این سه ساعت چرا این مرد به دنبال من بود؟
🤨دلم را به دریا زدم و پرسیدم:«
_چرا دنبال من هستی؟»
با شرم و در نهایت خونسردی پاسخ داد:
😇*اذیت شدید؟
گفتم:
🤨_نه فقط برایم سوال است که چرا چندین ساعت دنبال من هستید اتفاقی افتاده؟
😞😢جمله ای گفت که دلم را لرزاند...
🥺😌👣_پولی ندارم که در این راه برای رفاه زوار خرج کنم،
خواستم سایه ای باشم برای یک زائر در این آفتاب
#اینجا همه چیز فرق میکند
#داستان حقیقی