#زندگی_نامه
روز ششم از چله دوم شهدا
سردار شهید پناه تقی زاده در سال ۱۳۵۱ در یک خانواده مذهبی در شهرستان پلدشت دیده به جهان گشود.
او پس از طی دورههای ابتدایی و راهنمایی در شهرستان پلدشت برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان به ارومیه آمد.
این شهید بزرگوار با قبولی در رشته مهندسی هوافضا در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه صنعتی شریف در تهران به ادامه تحصیل پرداخت و بعد از آن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برای خدمت به مردم انتخاب کرد.
حجت الاسلام والمسلمین قریشی نماینده، ولی فقیه در آذربایجان غربی و محمد صادق معتمدیان استاندار آذربایجان غربی در پیامهای جداگانه شهادت شهید پناه تقی زاده را تبریک و تسلیت گفتند.
بر اساس اطلاعیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی این شهید والامقام به همراه شهید محمد علی عطایی شورچه حین انجام ماموریت مستشاری در جبهه مقاومت اسلامی سوریه توسط، دژخیمان غاصب صهیونیستی به شهادت رسید که پیکر او و همرزم شهیدش روز گذشته بعد از تشیبع در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها در سوریه سپس در تهران نیز تشییع و به خاک سپرده شد.
🌺 سر مزار شهدا بروید اگر میخواهید گره های زندگی شما تند تند باز شود
و عکس مزار شهید را برای کانال ارسال کنید 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
به خادم الشهدا ارسال کنید
@KhademoShohadd
@emtedade
🌺امتداد (توسل به شهدا)🌺
#زندگی_نامه
در خیابان ده متری جوادیه زندگی می کردند. دوره های تحصیلی دبستان و راهنمایی را همانجا در مدرسه های جوادیه گذراند .
در همان دوران تحصیلی با کمک هم کلاسی هایش و مشوق بودن یکی از معلمان برای پیروزی انقلاب تلاش میکرد،در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت میکرد ،محمود درخشش شب های تاریک می شد .برای پیروزی انقلاب تلاش میکرد و برای نوشتن شعار روی دیوار ها خانه را ترک میکرد و هر خطری را برای پیروزی به جان میخرید .
یکی دو سال پس از انقلاب بود که خانوادگی آمدند و ساکن علی آباد شدند. البته برای او که فرقی نداشت. شاید شرح اخلاق و رفتار شهید رسول پور را هیچ کس بهتر از همسایه هایشان نتواند بیان کند.
محمود برای هر مصداقی بهترین بود
بهترین فرد ،بهترین دوست ،بهترین فرزند ،بهترین برادر،بهترین همسر، بهترین پدر و بهترین همسایه .
از آن همسایه ها که مصداق حدیث اول همسایه، بعد خانه اند. هر جا که بود، هوای همسایه ها را داشت. زمستان که می شد، آستین بالا می زد و سراسر کوچه شان را نمک می پاشید تا مبادا کسی سر بخورد و مشکلی برایش پیش بیاید.
محمود کنار واژه انسانیت گل میکاشت .
او به دیگران می اندیشید و پدر و مادرش به او که تنها فرزند پسرشان بود. جنگ شروع شد و آنها نمی خواستند به همین زودی ها با دلبندشان خداحافظی کنند. همین بود که خیلی زود سفره ازدواجش را چیدند. خیلی زود هم صاحب نوه شدند. یک دختر و یک پسر ثمره این ازدواج بود.هر چه خواستند پایبند و نمک گیر ماندن در زندگی بشود،نشد.خاک جبهه های غرب او را میخواند .زورش میچربید تا راهی و روانه ی جنگ بشود . باید می رفت و خودش را به جبهه های غرب می رساند.عشق او بود لبیک ،عشق او بود جهاد ،عشق او بود انقلاب ،عشق او راه خدا بود .
طناب وجودش از اخلاق بود .
از وجودش میبارید درّ و گوهر .
گوهر مرد و مردانگی ،جوانی و جوان مردی .میهن و میهن پرستی و آرزوی شهادت و شهادت و شهادت .
سرانجام در ۱۷ بهمن ۱۳۶۶ به آرزویش رسید .
حالا او در گوشه ای از این شهر، همان جا که میعادگاه فرشتگان است، آرام آرمیده است.
╭═━⊰ 🍃🌼🍃 ⊱━═╮
🆔 @emtedade | امتداد
╰═━⊰ 🍃🌼🍃 ⊱━═╯