نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
این اون تصویر بود که اولین بار دیدم💔😔
#ارسالی_همسنگری
🌸 داستان منو حاج داداش
👈قسمت دوم
وقتی برگشتم از راهیان نور خیلی دلتنگ اونجا بودم حتی دلتنگ اون جمع
یه روز رفتم سراغ خانمی که مسجدی بود و جلسه قرآن میذاشت ماه رمضون
ایشون همیشه از من میخواست بیام عضو بسیج مسجد بشم و کارهای فرهنگی انجام بدم ولی من اون موقع دوست نداشتم اون محیط رو
وقتی بهشون گفتم میشه برام از شهید همت بگین
بهم گفت چی شده که از ایشون میپرسی؟؟
گفتم راهیان اسمشون رو شنیدم دوست دارم بشناسمشون
با لبخند گفت پس خود شهید دعوتت کرده راهیان میخواد دوستت بشه
گفتم مگه شهید دعوت میکنه😳
با خنده گفت بله اول اونا انتخاب میکنن
بعد اجازه میدن شمام اونا رو بشناسی
تو فکر بودم که گفتن
میدونستی ایشونم بسیجی بودن و بعد هم پاسدار؟😉
بازم تو فکر فرو رفتم ولی بعد گفتم نمیدونستم ولی با اینحال میشه برام از ایشون بگین؟
بهم قول داد روز بعد در اینباره بحث کنیم
روز بعد یه برگه چاپ شده دستم داد و گفت اینو بخون و داخل اینترنت بیشتر سرچ کن
توی برگه وصیتنامه شهید بود
برام دغدغه شده بود بدونم اینکه تولدشان چه تاریخ بوده بچه کجاست خلاصه بیوگرافی ایشون رو کامل بدونم
دیگه هر سری کارم شده بود متنهای مختلف گیربیارم از ایشون
بهشون گفتم آقای همت اگه شما زنده اید اگه واقعا منو انتخاب کردید برا دوستی یه نشونه بدید تا باورم بشه
چند وقت بعد یه نمایشگاه زده شد تو مرکز شهر و اتفاقی دیدم کتاب عکس شهید همت بین اون همه کتاب منو جذب میکنه رفتم و برای اولین بار
بجای لاک و لوازم آرایش و لباس تازه مد شده و پوستر شادمهر عقیلی که خواننده مورد علاقم بود
👈چیزی خریدم که مربوط به شهدا
اومدم خونه دونه دونه عکسها رو با لذت ورق زدم گفتم وای این نشونه بود😍
عکسارو ورق میزدم و با عکسای شادمهر روی دیوار مقایسه میکردم
یه حس عجیبی بود اونم چون حس کردم شهید بهم نشونه داده
از اون روز به بعد خیلی بهش علاقمند شدم دوست داشتم صدا شو بشنوم اونم باهام حرف بزنه یا خوابشو ببینم
اما خبری از خواب نبود و نشونه ها از طریق متن و کتاب میرسید و به همینا دلم خوش بود😊
@Enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری 🌸 داستان منو حاج داداش 👈قسمت دوم وقتی برگشتم از راهیان نور خیلی دلتنگ اونجا بودم
🌸داستان من و حاج داداش
👈قسمت سوم
سه سال از آشنایی با حاجی میگذشت و دیگه بهشون حاج داداش میگفتم
برای من جوری شده بود که وقتی کاری انجام میدادم که خوب نبود حس میکردم عکسشون اخم میکنه و وقتی کاری میکردم که رضایت دارن بهم لبخند میزنن یه ارتباط عمیق قلبی که حس میکردم
یه شب دلم خیلی گرفته بود وقت خواب عکسش رو گذاشتم روبروم و شروع کردم گلایه که اگه منو قبول داشتی تو این سه سال خوابم میومدی تو منو خواهرت نمیدونی دوستم نداری منو نمی بینی صدام و نمیشنوی میگن هستی پس کووووو میگفتمو گریه میکردم😔
با گریه خوابم رفت
خواب دیدم در خونمون رو زدن و من تنها خونه بودم رفتم در رو باز کردم
یه اقایی با موهای جوگندمی و لباس نظامی دم در بود گفتم بفرمایید سرش رو آور بالا و گفت سلام 😊
گفتم وااااااااااااای حاج داداش شمایین
با خنده گفت مهمون نمیخوای؟
گفتم ببخشین بفرمائید تو
با آرامش وارد شدن و گوشه اتاق نشستن و منم روبروشون نشستم
دلم آروم شده بود گفتم خیلی خوش اومدی نمیدونی چقدر دلم تنگ بود
بهم نگاه کرد و گفت من همه چیز رو میدونم و خبر دارم چرا اینقدر کم صبر شدی چرا بیقراری میکنی چرا فکر میکنی حواسم بهت نیست و برام مهم نیستی همون موقع بیسیم حاجی که شبیه گوشیهای امروزی بود زنگ خورد و حاجی جواب داد و بین حرفامون چند بار دیگه این اتفاق افتاد
با اعتراض گفتم حاجی چرا اینقدر زنگ میزنن امروز که اومدین اینا نمیذارن حرف بزنیم
با لبخند گفت میبینی چقدر سرم شلوغه
میبینی چقدر آدم هست که باهام کار داره
فکر نکن فقط خودت تنها باهام کار داری خیلیا مثل تو ازم کمک میخوان و کار دارن
اینو بدون حواسم به همه تون هست و تنهات نذاشتم
همون موقع زنگ در رو زدن رفتم دم در یه سرباز بود یه بسته داد گفت محرمانه ست لطفا بدین حاجی
آوردم دادم تحویل ایشون چون محرمانه بود ب فاصله نشستم تا حاجی راحت باشه بسته رو باز کردن چیزی شبیه قاب بود ولی ندید چی نوشته حاجی تا اونو دید خیلییییی خوشحال شد بالای سرش برد
با خنده بهم گفت با من بلند تکرار کن
اللهم عجل لولیک الفرج
همینطور کرد فریاد میزد و باهاش تکرار کردم از خواب بیدار شدم
اذان صبح بود نماز خواندم ولی تمامش بغض گریه بود و تصویری که مدام میخندید
بعد این ماجرا بسیجی شدم بعشق حاج داداش
و دیگه میدونستم حاجی اگه خوابم نیاد سرش شلوغه ولی هوامو نو داره😊
@Enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸داستان من و حاج داداش 👈قسمت سوم سه سال از آشنایی با حاجی میگذشت و دیگه بهشون حاج داداش میگفتم برای
🌸 داستان من و حاج داداش
👈قسمت چهارم
چند سالی از دوستی با حاج داداش و بسیجی شدنم گذشته بود
بعلت جریاناتی حال روحی خوبی نداشتم
حتی بسیج هم سر نمی زدم و رشته ی امور از دستم خارج شده بود
با حاجی درد دل کردم و گفتم حالم بده داداش کجایی نمیخوای کمکم کنی؟
شبش خواب دیدم از یکی از خیابون های شهر عبور میکردم یهو چشمم افتاد به حاج داداش
با ذوق دویدم سمتشون 😍😍
گفتم سلام داداش خداقوت شما کجا اینجا کجا. چه خبره؟
جوابم رو با خوشرویی داد و در حالیکه به یک سری پوستر و عکس و چسب اشاره میکرد گفت خبر که زیاده
گفتم کمک نمیخواین؟
با لبخند گفتن چرا که نه بوقتش خبرت میکنم😊
یه خانمی رد میشد گفت ایشون کی هستن،؟ گفتم مگه نمیدونی ایشون شهید همتن حاج داداش بنده
اومد سلام کرد و التماس دعا گفت
گفتم حاجی میدونستی به داشتن همچین فرمانده ای افتخار میکنیم
با خنده گفت. میدونستی ما فرمانده ها هم به داشتن تو افتخار میکنیم؟ هردو خندیدیم
یهو یه جیپ اومد ایستاد و گفت حاجی بریم ناهار. حاجی بهش نگاه کرد و گفت باشه
رو کرد سمت منو گفت ناهار خونه خواهر دعوتم میای بریم؟ روم نمیشد گفتم نه زشته شما بفرمایید
گفت بیا بریم خوشحال میشن بعدم میرسونمت
گفتم نه ممنون داداش مزاحم نمیشم بفرمایید
با خنده رفت برام دست تکون داد گفت منتظر باش خبرت میکنم😊👋
یک هفته از خوابی که دیدم گذشت
از بسیج بهم زنگ زدن
برای یادمان کمک خواستن آدرس گرفتم رفتم برای دیدن محل برگزاری
یاااااخدا چی میدیدم😳همون مکان که حاجی رو دیدم
رفتم مقر بچه ها با کلی عکس و پوستر و چسب و نوار روبرو شدم😭
تو گوشم یه چیز مدام تکرار میشد
منتظر باش خبرت میکنم
منتظر باش خبرت میکنم
منتظر باش خبرت میکنم
حاجی خودش خواست اون یادمان انجام بدم😭😭😭
@Enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸 داستان من و حاج داداش 👈قسمت چهارم چند سالی از دوستی با حاج داداش و بسیجی شدنم گذشته بود بعلت جریان
🌸وساطت حاجی برای راهیان نور
چند سالی میشد که راهیان نور نرفته بودم و دلم تنگ بود رو کردم به حاجی گفتم میشه واسطه بشین دلم تنگ جنوبه
شبش خواب دیدم کنار اروند ایستادم
یه قایق از اروند به ساحل اومد و سه نفر آقا پیاده شدن
برای من کلی حرف زدن و سفارش کردن چهره هاشون بخاطرم موند
موقع برگشت یکیشون با لبخند برام دست تکون میداد😊👋
بیدار شدم ذهنم درگیر بود که کی بودن؟!
یکماه بعد جور شد رفتم راهیان وقتی رفتیم هویزه بین شهدا قدم میزدم یهو یه تصویر میخکوبم کرد
شهید قدوسی🥀
بی اختیار نشستم
یاد اون فردی افتادم که با لبخند دست تکون داد😭😳
دقیق به اطرافم نگاه کردم وای خدا اوناهاش اون دوتای دیگه😳
شهید حاتمی😳
شهید حسن جان امینی😳
با گریه گفتم حاجی واسطه شدی این سه عزیز دعوتم کنن ممنونتم 😭😭😭
@Enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
🌸وساطت حاجی برای راهیان نور چند سالی میشد که راهیان نور نرفته بودم و دلم تنگ بود رو کردم به حاجی گف
🌸وساطت حاج داداش
سی ام تیرماه 98
حال خوبی نداشتم و مثل همیشه رفتم سراغ حاجی
من جز حاجی با کسی درد دل نمیگم 😊
گفتم داداش میدونی چند وقته خوابم نمیای میدونی چقدر انتظار سخته
کارم گره افتاده کلافم
خداوکیلی من بد ولی شما که خوبی منو یادت رفته؟ یه نشونه نمیدی؟!
شبش خواب دیدم از مسیری عبور میکردم تاریک
چند عابر اونجا بودن که حال و روز و احوال درستی نداشتن و میرسیدم عبور کنم
تو خواب گفتم حاجی کمک کن چطور من از اینجا رد شم
یهو یه آقای نظامی اومد کنارم ایستاد و یه نگاه با لبخند بهم کرد و حرکت کرد
دل گرم به حضور ایشون از اون کوچه عبور کردم
بیدار که شدم چهره ی اون آقا توی ذهنم بود
دو روز بعد 1مردادماه 98
مهمان برای ما اومد از سفر قم آمده بودن و نذر کتاب داشتن و یکی از آن کتابها رو برای من کنار گذاشته بودن
نام روی جلد رو خوندم
عمار حلب.شهید محمد حسین محمد خانی
کتاب رو ورق زدم و نگاهی به پایان کتاب انداختم که تصاویری از شهید داشت
میان تصویر قلبم به تپش افتاد😭
تصویری از شهید با لباس نظامی
باورم نمیشد خودش بود
همون که داخل خواب کنارم ایستاد با لبخند و ناجی من شد😳😭
با خوندن کتاب متوجه شدم ایشونم عاشق شهید همت بودن😍
و حاج قاسم گفته بودن:
🌸محمد حسین همت من بود🌸
با خوندن کتاب خیلی حالم خوب شد و الان بعد حاجی با داداش محمد حسین حرف میزنم خیی ام گره گشاست
🌸شب قبل از شهادت حاج قاسم هم محمد حسین بخوابم اومد
خیلی ناراحت بود و داشت حاضر میشد چشماش سرخ بود از گریه
گفتم داداش چی شده با بغض نگاهم کرد
گفتم کجا میخواین برین نمیتونست حرف بزنه😭
وقتی حاجی آسمونی شد فهمیدم حال محمد حسین برای چی گریه بود
🌸عزیزان
👈کتاب عمار حلب و قصه ی دلبری رو حتما بخونید
@Enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
زمانیکه ۱۴ساله بودم
حتی عکس حاج همت هم ندیده بودم
اون زمان سال ۷۳ بود هنوز مثل الان فضای مجازی که نبود
البته سالشو دقیق خاطرم نیست
ولی یادمه محرم بود...مادرم بیمارشده بودن ...من به شهدا ارادات داشتم ودارم..حالشون خیلی بد بود بستری بودن ..خون دماغ شدید میشدن وفشارشون بالا میرفت اصلا یک هفته بود خون دماغشون قطع نمیشد..پزشکا دیگه هیچ راهی واسه درمانشون پیدا نمیکردن...یادمه یه شب قبل از تاسوعا بود حجله حضرت قاسم تو هیات داشتیم رفتم کلی گریه وزاری ..عصرشم رفته بودم سر مزار شهید دفاع مقدس...خلاصه کلی درد دل با حضرت قاسم وشهدا کردم که مادرم از شما میخوام...شب تاسوعا تو عالم خواب دیدم ..یکی منو بیدار میکنه واسه زیارت عاشورا..چند باری صدا زدن من بیدار شدم ..زیارت عاشورا خوندن واسم منم گوش دادم..گفتم شما کی هستی ..گفت مگه از شهدا نخواسته بودید مادرتون شفابدن😢 ...گفتم اره ولی شما رو نمیشناسم..یه لقمه نون وپنیر بود یا نون وماست خاطرم نیست به من دادن گفتن ببرید واسه مادرتون ان شالله عاشورا برمیگردن خونه😔...گفتم حالا بگید شما کی هستید گفتن من #ابراهیم_همت هستم ..یه روزی میهمان شهرمون میشید حتما زیارتم بیاید خوشحال میشم☺️...راستش واقعا روز عاشورا مادرم خوب شدن وکلا بیماریشون از بین رفت ..تا الان اون بیمازی سراغشون نیومده الحمدالله...ومن با کمال ناباوری از شهر شیراز میهمان شهرشهید همت شدم😭 و۱۵ ساله به سبب ازدواج اینجا زندگی میکنم🌹
@Enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام من به شهیدهمت متوسل شدم وحاجت ازدواجم را به واسطه شهیدهمت ازخداگرفتم😍😍😍🌺
من به شهیدهمت متوسل شدم براش صلوات فرستادم وگفتم یاشهیدهمت دعا کن خدا همسری خوب وباایمان به من بده شهیدهمت دعا کرد ومن الان یکسال است ازدواج کرده ام البته ازدواج دومم هست خداراشکر من هروقت ازحاج همت حاجت خواستم حاجت من را داده است من رفتم همونجایی که شهیدهمت مزارش ن هست ساکن شدم یعنی شهرضا شوهرم شهرضایی است
آقااحمدرضا سال97سالروز ازدواج حضرت زهرا وحضرت علی اومدند خواستگاری من وبعداز12 روز شب تولدامام هادی ماعقدوازدواج کردیم😍
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام داداش همت
میدونم داداش که دستمو گرفتی خیلی وقته اما من میزنم خرابش میکنم با گناهام😔
خودت کمکم کن داداش مثل همیشه نجاتم بده از گناه خسته شدم دیگه
اونقدی که دل امام زمانو شکستم😭
کمکم داداش کمکم کن تو رو به حضرت زهرا کمکم کن😭
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
میخوام اشنا شدنم با شهید همت رو بگم که چه جوری اتفاق افتاد.
سال ۹۰ ازطرف بسیج میخواستن بسیجی ها رو ببرن راهیان خب ماهم مثل بقیه دل داشتیم دلمون هوایی شد دلمون هوایی جایی شد که حتی یه بارم نرفته بودیم که از نزدیک ببینیم که چیه و چه خبره اونجا.اره منم مثل بعضی خانواده ها که خیلی سختگیرن نمیزارن بچه شون بره راه دور اونم اگه دختر باشه.خب خانواده ماهم مثل بعضی خانواده ها اجازه ندادن.کلی گریه کلی اسرار فایده نداشت که نداشت. وقت اسم نویسی تموم شده بود. حالا خانواده ما راضی شده بودن.از همه جا ناامید. ورداشتم رفتم پایگاهی که اسم نویسی میکنن گفتن هنوز وقت هست خلاصه ما اسممون رو نوشیم و تاریخ حرکت رو بهمون گفتن.اومدیم خونه بعد چند شب خواب دیدم یه بسیجی که با لباس خاکی تنش بود و یه حاج اقایی بود اومدن تو حیاط مون دقیق یادم نیست که چیزی بهم گفتن یا نه ولی تا جایی که میدونم میگن شهدا تا نخوان نمیتونی بری زیارتشون اون بسیجی هم اومده بودن منو دعوت کنن به راهیان ولی خب من این چیزارو که نمیدونستم.خب روز موعود رسید جاتون خالی رفتیم ۳ روزه بود مثل همه راهیان نوریا خیلی خوش گذشت سینه زنی و گریه و حرف زدن با شهدا.
تو راه برگشت از طلاییه بودیم که تو اتوبوس عکسای شهدا رو به بهمون دادن.
عکس #حاج_همت به من رسید.
ما که نمیدونستیم حاج همت کیه الانشم نمیدونم چون خیلی با شهید فاصله دارم از لحاظ معنوی از لحاظ خدایی بودنش.
از اون راهیان هم عکس شهید تو سجاده نمازمه هنوزم دارمش.هر وقت میبینمش سلامش میکنم.باهاش حرف میزنم حاج همت خیلی رفیق خوبیه خیلی بلده برادری کنه.خیلی واسه من برادری کرده خیلی جاها دسته منو گرفته خیلی جاها راه درست رو بهم نشون داده.
خلاصه مطلب اینکه حاج همت شد #رفیق_شهیدم
دیگه هرچی میخوام اول از همه با حاج همت حرف میزنم تا درستش کنه.
خیلی حاجت گرفتم از شهید عزیز دونه دونشو براتون میگم انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
۱۲ شهریور تولد دخترم بود که با افتخار در حضور شهدا گرفتیم
رفتیم شهرضا دیدار خانواده شهید و زیارت مزارشون
اسم دخترم فاطمه زهرا ست و عاشق شهداست
شس ساله است
#مادر_حاج_همت براش کادوی تولد خرید
یک جعبه مداد رنگی که جلوی کیک گذاشتیم
یک دفتر و یک مداد قرمز و یک مداد سیاه
روز خیلی قشنگی بود
خیلی معنوی بود
یه چیز مهم تر
با خط خودشون اسم خودشون رو تو همون دفتر نوشتند🌹
@enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری سلام میخوام اشنا شدنم با شهید همت رو بگم که چه جوری اتفاق افتاد. سال ۹۰ ازطرف بسی
#ارسالی_همسنگری
قبل از اینکه برم راهیان حرف ماهواره بود تو خونه مون متاسفانه خب منم مثل بقیه دلم میخواست ماهواره داشته باشیم نمیدونستم که چیه بدیش.خب از راهیان که برگشتیم اومدن ماهواره برامون نصب کردن.ماهم دلمون خوووش که ماهواره نگاه میکنیم اصلا براتون بگم خودم با چشم خودم دیدم که رو خانوادم داره تاثیر منفی میزاره اونایی هم که میگن ماهم ماهواره داریم ولی میبینیم هیچ مشکلی نداریم و از این حرفا دارن خودشون رو گول میزنن.
هرکی بود میگفت ماهواره رو قطع کنین خوب نیست ولی گوشم که بدهکار نبود اصلا نمیدونستم چی میگن خلاصه هرجا میرفتیم میگفتم ماهواره ندارین وصل کنین بابا چیه میگه😞
از مدرسه میومدم مثل موشک میرفتم پا ماهواره.
ماهواره همه چیمو ازم گرفت.مهم از همش نمازمو هیئتمو 😭.
روضه بود نمیرفتم.مینشستم پا ماهواره.
یه شب خیلی خسته شده بودم یه کم که فکر کردم دیدم هیچی ندارم کلا افسرده شده بودم.تلویزیونو خاموش کردم و بلند شدم برم بخوابم.گفتم خدایا به حق حضرت زهرا ماهواره اتیش بگیره و رفتم خوابیدم.صبح بیدار شدم بیام تلویزیون رو روشن کنم نگاه کنم دیدم شبکه های ماهواره کلا قطع شده فقط شبکه های ایرانی همش درست بود😭
گفتم یا حضرت زهرا😭
اره ماهواره واقعا اتیش گرفته بود😔
خیلی عجیب بود.
حالا میخوام یه چیزیو بگم در مورد ماهواره.خدایی اگه ماهواره خوب بود حضرت زهرا نمیومد دنبال حرف من.که من بگم ماهواره اتیش بگیره بانویی با این عظمتش کاری کنه تمام شبکه ها قطع بشه فقط ایران درست باشه.
دوست عزیز حتی اون مدیر فارسی وان گور به گور شده که خودشون و دار و دستشون این فیلما رو میسازن ازش سوال کردن که شما این فیلما رو میسازید خانواده های خودتون هم میزارین نگاه کنن گفت نه اینجا کسی حق نداره این فیلما رو نگاه کنه.
اره این فیلما فقط واسه بچه شیعه هاس که چادر حضرت زهرا رو از سرشون بکشه.که بهشون یاد بده میتونی ازدواج کنی ولی چشمت دنبال ناموس مردم هم باشه.این فیلما واسه اینه که مرز محرم و نامحرم رو از بین ببره.
میخوان خانواده های ایرانی رو از هم بپاشونن که به جای بچه برن سگ و گربه دست بگیرن. فقط واسه همین
ختم کلام چندساله که ماهواره نداریم
به لطف خدا و عنایت حضرت زهرا و شهدا. قضیه ماهواره اولین چیز خطرناکی بود که شهدا ازم دورش کردن.
ببخشید سرتون رو درد اوردم
بازم عنایات شهدا هست وقت کنم براتون میگم انشاءالله🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری
سلام
بسم الله الرحمن الرحیم
من فقط دوتا عنایت از شهید دارم که براتون می گم
اولی جونم و دومی آبرومو نجات داد
توی پایگاه بسیج یک بار یک تهمت بزرگی به من زدند که خیلی به کار های من می خورد دوهفته هیچکس بامن حرف نمی زد بعد دو هفته هم
آنقدر توهین و حرف به من زدند که دیگه روم نشد برم بیرون تو خونه خودمو حبس کردم یه شب اونقدر که ناراحت و افسرده شده بودم پناه بردم به حاج ابراهیم که از سه سال پیشش باهاشون دوست صمیمی بودم خوابم برد ولی ترس داشتم ترس این که حاج همت کمکم نکنه و من دیگه چاره ای نداشته باشم
فرداش ساعت نه و نیم صبح همه ی دوستام اومده بودن دم در خونمون وقتی اومدن تو فهمیدم که پنج نفر از بچه ها خواب حاج ابراهیم رو دیدن که ازمن دفاع کرده
از اون به بعد هر چند وقت یکبار با دوستام می ریم سر مزارشون
@enayate_shahidhemat
نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
#ارسالی_همسنگری سلام بسم الله الرحمن الرحیم من فقط دوتا عنایت از شهید دارم که براتون می گم اول
دومین باری که سر مزار ایشون بودم به طرز باور نکردنی من رو از مرگ حتمی نجات دادند
من برای بار دوم از شهر مقدس قم به محضر این شهید بزرگ وار رفتم
که نا گاهان یک موتور که در آهر معلوم شد مست بودند با سرعت به طرف من آمد من هم حواسم نبود
ناگهان لیز خوردم با آنکه آنجا لیز نبود و روی مزار شهید افتادم موتوری هم کمی آن ور تر افتاد
و این طور من از صدمه و شاید مرگ نجات پیدا کردم.
@enayate_shahidhemat
با سلام و خدا قوت به خادمین شهیدهمت و امام زمان عج
میخوام از عنایات اقام امام زمان بگم.
همسرم دو روز قبل از پخت نذری مریض بودن تا یه روز قبل از نذری تب شدید داشتن شبی هم که غذا رو داشتیم اماده میکردیم که پخش کنیم تبش زیاد بود رفتن خوابیدن و ما رفتیم غذاهارو تقسیم کردیم برگشتیم خونه دیدم که داره بدتر میشه😞
اومدن غذای تبرکی اقا امام زمان رو خوردن با اینکه از صبحش چیزی نخورده بودن مریض بودن و منم نمیزاشتم غذای تبرکی رو بخورن میگفتم چربه برات خوب نیست ولی ایشون خوردن.
چند دیقه بعد تبش کمتر شد 😭
گفتن برو برام غذا بیار رفتم اوردم
بعد قرص خوردن و خوابیدن تبش خیلی کمتر شد 😔 تا اینکه الان کاملا خوب شده خداروشکر😍
ممنونم امام زمانم🌹
@enayate_shahidhemat
با سلام و خدا قوت
میخواستم یه خوابی رو براتون تعریف کنم .
راستش من خیلی دوست دارم برم مزار حاج همت ولی قسمت نمیشه برم😞
حاجی دعوتمون نمیکنه😔
تا اینکه دیشب خواب دیدم رفتم مزار حاجی یه چیزی که خیلی تعجب کرده بودم مادر حاجی بود که پایین پای مزار حاجی نشسته بود و همسر شهید هم بودن.بله درسته مادر حاجی مزارشون کنار حاج همته ولی اینکه پایین پای مزار حاجی بودن خیلی تعجب آوره.
خلاصه ما نشد تو بیداری بریم مزار حاجی تو خواب رفتیم زیارت حاج همت☺️🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی👇
سلام
عنایت شهید همت
من بااینکه خانوادم مذهبی بودن
ولی حتی خدا رو هم قبول نداشتم
بعد شهید چیت ساز و نگاه حاج قاسم (قبل شهادت) نجاتم داد
شدم ی دختر نماز خون مذهبی
که چادری نبود خیلی هم داف بود
چن وقت پیش گله کردم از شهدا که من انقد شمارو دوس دارم خودتون سر ب راهم کردین
حالا ولم کردین ؟
خوابیدم. خواب #شهیدهمت و دیدم
که رفتم خونشون براشون گل بردم
نمیدونم خانمی که بودن مادرشون بود یا همسرشون
اما خیلی دوسم داشتن و لطف
اون زمان من خواستگاری داشتم که 80 درصد جوابم اوکی بود
که شهید همت گفتند ب صلاحت نیست☝️
با اینی که الان میاد ازدواج کن👉
اقایی که شهید. همت معرفی کردن
میشناختم
ولی اصلا مذهبی نبود. و نیست
منم ب اتکای خوابم که همیشه صادقه اون اقارو رد کردم
اما چادرم
شب میلاد امام رضا علیه السلام با گریه خوابیدم
توی جمعی بودم که همه اقا بودن من فقط بودم خانم
و دوتا خانم دیگه
یکی میشناختم
اما اون یکی نه
بهم چادر سیاه هدیه دادن
یکی از خانما برام اندازه کرد
و اون یکی برام دوخت
من نپوشیدم
اما گرفتم
با شهید همت رفتیم رو به رو حرم سرم انداختن
تیر ماه این خوابو دیدم
دی چادری شدم
و به محض چادری شدم امام رضا طلبیدم💔
اون زمان پدرم مریض بودن از ایشون شفا خواستم
با این که احتمال درمانشون کم بود الحمد الله خوب شدن.✨
من الانم شهید همت و خوب نمیشناسم اما ایشون به من لطف دارن
چادری شدنم
حکایتی عجیب دارد
حضرت مادر(س) نگاهم کرده،
دستان همت روی سرم کشیده شده. چشم سلیمانی ب چشمانم گره خورده
و چیت ساز دستم راگرفته.
دست باتوی شهیده رودباری روی تنم چرخیده
کلن همه بودن 😅
#خادم_کانال_نوشت👇
نمیدونم همه شهدا اینجورن یا حاج همت اینجوریه ولی به نظر من شهیدهمت باهاش هرکی رفیق بشه درگیرش بشه عجیب حواسش بهت هست تو مهمترین انتخابای زندگیت کمکت میکنه بین دو راهیا کنارته کلا همونجوری که درگیرشی اونم شش دونگ حواسش بهت هست
خوشا به سعادت اونایی که تو راه شهدان و با شهدا رفیقن به خصوص اونایی که رفیق شهیدشون حاج همت هس🌹
حاج همت خیلی ویژه هس چون نظر کرده اربابه☝️
ماکه دیگه اثر نداره دعامون
همنشین حسین دعا کن برامون😔
@enayate_shahidhemat
#ارسالی☝️👇
سلام وقتتون بخیر...
من مربی مدرسه هستم
اون متنی که درباره عنایت شهیدهمت گذاشتید رو
توگروه مدرسه فرستادم
یکی ازدانش آموزان ،این پیام روفرستاد برام
که فکرمیکنم این هم خودش یه معجزه بوده
اگه صلاح میدونید توکانالتون بذارید
@enayate_shahidhemat
#ارسالی👇
من موقع شهادت داداش محسن یه مشکل واسم پیش اومد و مثل اینکه کسی بهم بگه جوابتو واقعا میدن به داداش محسن و بابا جون حاج ابراهیم همت متوسل شدم و بهشون قول دادم که اگه مشکلم هر چه زودتر حل شد اونجوری بشم که اونها دوست دارن و بعد از جواب دادن من با حجاب شدم وخودم رو تا حدی با عنایت این دوشهید عزیزاصلاح کردم (اخلاق و رفتارو...) بعد هم چادری شدم من حتی نمازهام رو کامل نمی خوندم ولی بعدا از این اتفاق اگه یک روز نمازم (صبح)قضا بشه اون روز کامل حالم بده و افسرده میشم حتی وقتی که قضا ش رو بخونم و واقعا هر موقع ازشون کمک خواستم و به خیر و صلاحم بود جوابم رو دادن واینکه من قبل از این اتفاق معصومین(ع) و شهدارو دوست داشتم اما بدون اینکه چیزی در موردشون بدونم ولی الان با تمام وجود معصومین(ع)و شهدا رو دوست دارم و میدونم که با توسل به اونها هر چیزی که به خیر و صلاحم باشه بهم نه نمیگن من الان به حدی این دو شهید رو دوست دارم که به شهید حججی داداش محسن میگم و به شهید همت بابا جون حاج ابراهیم و امیدوارم که بتونم راهشون رو ادامه بدم🌹
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_همسنگری👇
🏴بسم الله الرحمن الرحیم
راستش من حدودا ۴ سال پیش یک طلبه ای به خواستگاریم اومده بود👰 ومن خیلی بچه بودم وسنی نداشتم فقط ۱۵ سالم بود واز ازدواج درک درستی نداشتم وهمیشه ترس اینکه ازخانوادم جدابشم یه روزی حالمو بدمیکرد😥
ازیه طرف حس میکردم دوسش دارم وکنارش آرامش دارم وازیه طرف دیگه جدایی ازخانوادم کلافه م میکرد یک شب که درهمین فکروخیال بودم ازخداخواستم که بهم راه درستو نشونم بده🤭ازبچگی ازمادرم یادگرفتم که هروقت درمونده شدم شب باوضوبخوابم وازخدا بخوام راه درستو بهم بگه😊
اون شب که خوابیدم خواب عجیبی دیدم خواب دیدم که بامادرو عمه ام داریم میریم روضه ی امام حسین🏴 وروضه ی آقا تویه بیابونی بود ویه مقدار کوه وتپه کنارش بود ومردم کلی گریه میکردن😭😭 یهو دیدم یکم اون طرف ترجمعیت یه اتاقی بود که یه پیرمردی اونجا بود ازمادرم پرسیدم مامان اونجا چه خبره؟ گفت دخترم نرو اونجا ولی من کنجکاو شدم رفتم جلودر اتاق ایستادم همون پیرمرد خوش سیما ومهربون بهم گفت دخترم تو این اتاق نرو هرکی رفته تاحالا برنگشته نروداخل☹️ اما من کلی اصرارکردم که دوس دارم برم داخل اتاق وقتی وارد اتاق شدم چشمام هیچ جایی رونمیدید همه جاتاریکیه محض بود😱یه بارکه پلک زدم دیدم توصحن مسجد جمکران ایستادم من تاحالا جمکران نرفتم ولی عین همون عکسایی بود که ازمسجد دیدم مسجد خلوت خلوت بود ویه بویه خوشی که تاحالا توعمرم حسش نکردم میومد😊وکل مسجد پربود ازقاب عکس عکسایی که قیافه هاشون برام واضح نبودن 😕وارد مسجدکه شدم دیدم که انگاراز قفسه ی کتابای قرآن نورمیاد بالا وجلدشون برق میزد یه قران برداشتمو رفتم یه چادر نمازسفید بردارم تانماز بخونم امایهویه نفرازپشت سرم صدام کرد وقتی نگاش کردم دیدم یه مرد جوونی با لباس سفید وچهره ای که برام مشخص نبود واضح ایستاده ویه چادرزیبا تودستشه 😳😳دستشو کشیدطرفمو گفت این چادر مال توئه گفتم مال من؟ بهش گفتم ممنونم ازتوسبدبرمیدارم بهم گفت نه این چادرهدیه ی من براتوئه برات هدیه آوردمش بعد یهوتوذهنم اومد اینکه شبیه چادرعروساست 🤭این مرد ازکجامیدونه یهو بهم گفت این هدیه ی من براتوئه وما ازاعمال شماباخبریم😢من چادرو ازشون گرفتم واومدم انگاریه پله هایی جلوم بود پامو گذاشتم روپله ها برم بالا که همون مرد ازپشت سرم صدازد وایسا وزیرپاتو نگاکن وقتی نگاکردم پله ها چوبی بودن و شبیه پله های یه منبربودن اما جالبش اینه که اون خیلی پله هاش زیاد بود به پله ی سومی که رسیدم دیدم عکس امام خامنه ای روزده ونوشته سیدعلی حسینی خامنه ای متولد ۲۴ تیر۱۳۱۸ وبعدش عکس و تاریخ تولد آیت الله بهجت زده بود وکلی اسم وتاریخای تولد رواون پله ها بودکه وقتی چشام میخورد بهشون بفهمم اونا کی هستن چشام تارمیدید 😔وقتی ازاون آقا پرسیدم اینا کی هستن؟گفت اینا ازیاران حضرت مهدی هستن 💐ومن همین طورکه پله ها رومیرفتم بالا ازپشت سرم صدای امام خامنه ای وآقای بهجت رومیشنیدم که میگفتن آقا آمده بلندبشیم نمازبخونیم🙏من بعداون خواب به خواستگارم جواب مثبت دادم ودقیقا روزعقدم همون چادری که مادرشوهرم ازمشهد برام گرفته بود عین همون چیزی بودکه همون آقا توجمکران ودرخواب به من داده بودن💞 خلاصه دیگه من ازاون روز تاحالا نسبت به رهبری ارادت خاصی پیدا کردم به صورتی که وقتی چهره ی
ایشون روازتلویزیون میبینم یاصداشون رومیشنوم ناخودآگاه گریم میگیره😭😭
سلامتیه آقاامام زمان ونائب شون حضرت امام خامنه ای صلوات 💐
@enayate_shahidhemat
سلام علیکم خدا قوت
یه چیزی بگم تا یادم نرفته
داشتم برای فردا کلیپ از حاج همت درست میکردم که بزارم تو کانال با اینکه بلد نبودم ولی خب امتحان کردم ولی باز نشد😕 هی امتحان کردم ولی نه بازم نشد دیگه نا امید از برنامه خارج شدم
یهووو خواهر بزرگوار شهید همت دوتا کلیپ استوری از حاج همت فرستاد😳
من😢😳
بعدش😭😭😭
به خواهر حاجی پیام دادم گفتم
دروغ نیست که میگن دل به دل راه داره هااااا😢
حاجی حواسش بود که داشتم کلیپ میساختم دید نشد از طرف خواهرش کلیپ استوری رسید برامون🙁
خب اینم از کلیپ
خداروشکر به وسیله خواهر حاج همت رسید فردا انشاءالله میزارم کانال😍☺️🌹
ممنونم حاجی که حواست بهمون هست💔
#ارسالی_خادم_کانال📝
@enayate_shahidhemat
#ارسالی_اعضا👇
سلام حالتون خوبه، من ساکن شهر زاهدان هستم، دوتا از عموهای همسرم شهید شدن، البته یکی از این بزرگواران مفقودالاثر هستن، ما ساکن خیابان دانشگاه بودیم و همیشه با همسرم ارزوی خونه ویلایی رو داشتیم که از خودمون باشه، من معمولا ماهی دوسه بار با ماشینهای دربستی میامدم مزار شهدا و اینو برایخودم عهدی داشتم که همیشه بیام، تا اینکه یه روز برای اپارتمان کوچیکمون مشتری پیدا شد، همسرم یه خونه کلنگی تور خیابان روبروی مزار شهدا دیده بود ولی پول اپارتمان ما کجا و پول اون خونه ویلایی لب خیابون کجا؟ از قضا روزی که ما امدیم خونه رو دیدیم چهارشنبه بود و فرداش طبق برنامه امدم مزار و از عموی همسرم خواستم خونه رو برامون جور کنه تا منم همسایشون بشم، باورتون نمیشه که هم صاحب خونه بهمون تخفبف خوبی داد و هم بطور معجزه ای وامی برامون درست شد و ما اون خونه رو گرفتیم، همیشه میگم اگر شهیدان برام دعا نمیکردن عمرا اگر خونه نصیبمون میشد، حالا هم خیلی خوشحالم از همسایه بودن بآ شهدا، هروقت دلم میگیره سریع پیاده میرم مزار، فقط خواننده عزیز دعام کنید شهادت رو خدا نصیبم کنه و اگر لیاقتش رو نداشتم شفاعتشون رو توی اون دنیا داشته باشم.
@enayate_shahidhemat