eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتادیای انقلابی😎
❤️قسمت سی‌وچهار: دلم پر بود. چند روز پیش هم سر دستکاری کردن دوز قرص هایش بحثمان شده بود. سرخود دردش
❤️قسمت سی‌وپنج: توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند، انگار خودشان شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند و مراعات حالش را می کردند. اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و نداشت، ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان می دادند. تاکسی آقاجون می شد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض می کردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه. گاهی نیمه هشیار دستگیره ماشین را می کشید وسط خیابان پیاده می شد. آقاجون می دوید دنبالش، بغلش می کرد و بر می گرداند توی ماشین. 😔 مامان با اینکه وسواس داشت، اما به ایوب فشار نمی آورد. یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش، گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان. ظرف های چینی را شکسته بود. دستش بریده بود و کمد خونی شده بود. مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد. حالا ایوب خودش را به آب و آتش می زد تا محبتشان را جبران کند. تا می فهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم آن را تهیه می کرد. بیست سال از عمر یخچال مامان می گذشت و زهوارش در رفته بود. بدون آنکه به مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه ایوب فهمیده بود آقاجون هر چه می گردد کفشی که به پایش بخورد پیدا نمی کند، تمام را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای آقاجون خرید. ☺️ ایوب به همه محبت می کرد. ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به هدی می کند، با پسرها فرق دارد. بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.👩 هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میبوسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید: -بابا ایوب، چند تا بچه داری؟ جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود: _من یک بچه دارم و دو تا پسر. هدی از مدرسه آمده بود. سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین ایوب دست هایش را از هم باز کرد: "سلام بانمکم، بدو بیا یه بوس بده" هدی سرش را انداخت بالا "نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد" _نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا و هدی را گرفت توی بغلش مقنعه را از سرش برداشت. چند تار مو افتاد روی صورت هدی ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد. هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم." موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود. ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند. با اخم گفت: "من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند. فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه گفت: معلمش از دستخط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود. ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی سختگیری می کرد. چند بار خواست به بچه ها بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت. مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب دعوت می کرد تا برایشان سخنرانی کند. را قبول نمی کرد، می گفت: "من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز است که جانش را داد" از طرف بنیاد، جانبازها را می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند. ایوب فوری اسم آقاجون را داد. وقتی برگشت گفت: "باید بفرستمت بروی ببینی" گفتم: "حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی، بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا" 😊 برایم پارچه آورده بود و لوازم آرایش. هدی بیشتر از من از آن استفاده می کرد، با حوصله لب ها و گونه هایش را رنگ می کرد و می آمد مثل عروسک ها کنار ایوب می نشست. ایوب از خنده ریسه می رفت و صدایم می کرد: "شهلا بیا این پدرسوخته را نگاه کن" هدی را فرستاده بودم جشن تولد خانه عمه اش. از وقتی برگشته بود یک جا بند نبود. می رفت و می آمد، من را نگاه می کرد. می خواست حرفی بزند، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت. + چی شده هدی جان؟ چی میخواهی بگویی؟ ایستاد و اخم کرد😠 _ من نوار میخواهم، دلم می خواهد برقصم. میخواهم مثل دوست هایم لاک بزنم. جلوی خنده ام را گرفتم: + خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم، ببینم چه می گوید. ایوب فقط گفت: "چشمم روشن" 😶 @noore_quran
بعد عملِ پروتز زانو استراحت مطلقه، رفتم ببینمشون بابایِ هشتادو دوساله ام عین گل ازش میکنه، گفتم: بابا منو ببخش خیلی گرفتار زندگی خودمم نمیتونم کمکت کنم، گفت من ۶۰ ساله با این زن زندگی میکنم وقتی اومد خونه‌ی من یه جوونِ نازک نارنجی بود الان وظیفمه، عاشقِ این مردم 》Laleh《 به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
‏تا حالا به ها دقت کردید!؟ ‏ناخن مصنوعی، مو مصنوعی، مژه مصنوعی، دماغ عملی، لبا ‏بعد دنبال یه هم هستن🤯🤯 👤هنگ کرده به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
💠جناب مؤمنی یكی از شاگردان جناب شیخ رجبعلی خیاط می‌گفت: من دستم زخم شده ‌بود، خدمت جناب شیخ رفته بودم شیخ گفت: مؤمنی دستت چه شده؟ گفتم: با آهن بریده گفت: می‌دانی چرا اینطور شده؟ برای اینكه كوچولویت را كردی و توی اتاق انداختی و به مادرش گفتی: تا من نگفتم بیرون نیاید؟ آقای مؤمنی می‌گفت: من با تعجب به جناب شیخ گفتم، من او را نزدم! جناب شیخ گفت: اگر زده بودی كه بدتر می‌شد! بعد اضافه كرد: حالا میروی یك چادر كوچولو با اسباب بازی برایش می‌خری تا او دست‌های كوچكش را بالا كند و بگوید: ای خدا! من از سر تقصیرات پدرم گذشتم! من هر وقت به یاد این موضوع می‌افتم و یا آن را برای كسی تعریف می‌كنم، بعض گلویم را می‌گیرد و خطاب به پدرم می‌گویم بابا كجا بودی كه طفل سه ساله (ع) را در كربلا سیلی زدند؟ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
قدیمی ها میگفتند: ° 🔹لباس ، "تمیز بودن زن" را نشان می‌دهد. 🔹لباس ، "غیرت مرد" را نشان می دهد. 🔹لباس ، "اخلاق مادر" را نشان می‌دهد . 🔹لباس ، "تربیت مادر" را نشان می‌دهد. ° •| "شخصیت انسان" را نشان می‌دهد. |• "افسر اطلاعاتی" به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
🛑جاهلیت مدرن حاج آقا قرائتی: قبل از ظهور اسلام (جاهلیت) را بعد از تولد زنده به گور می کردند و به قتل می رساندند، ولی الآن (جاهلیت مدرن) مادران قبل از تولد به اسم دختر یا پسر خودشون رو به قتل می رسانند. 📌تو بیمارستان بستری بودم، یه خانومه تخت کناری من بود و بچه‌ش سقط شد، مادرش اومد جسد بچه رو برد که دامادش ببینه بوده، ناراحت نشه🤧 👤خوار ناتنی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
دوستم هی میومد می‌گفت به مامانم بگو‌ برام بیاره. حالا چند روزه خواهرش به دنیا اومده با گریه میگه من منظورم این نبود یکی هم‌سن خودم می‌خواستم! 👤فاطمه رایگانی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
به آقای گفتن چه کنیم بخت برای باز شه؟ فرمودند: آیه‌ی "رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا" (سوره فرقان آیه ۷۴) رو فراوان بخونید! به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
ارزش‌ رافقط‌ خُـدامی‌دانـدکه‌حتی‌اجازه‌ دیدن‌یک‌تارمـویش‌ راهم‌به‌نامحـرم‌نمیدهد🤍🍁 ‌‌‌‌‌‌‌ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻