#خاطرات_و_حکایات (خاطرات و حکایاتی از مرحوم استاد صفایی حائری)
🔰 تفاوت ديد
با يكى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم. او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود.
كودكى در آن جا بود، مقدارى از آن پياز را دهان گذاشت. اشكش سرازير شد و زبانش سوخت و آن را رها كرد.
دوستم خنديد؛ خندهاى پربار و پر از برداشت؛ كه عدهاى به خاطر جهتى از چيزهايى مىگذرند، اما عدهاى ديگر، همان چيز را به همان خاطر مىخواهند. آن تيزى و تندى كه كودك را فرارى كرده، مرا به سوى خود كشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختىها و ناراحتىها عدهاى به همان خاطر كه ما فرار مىكنيم، به استقبال مىروند و از سختىها بهره مىگيرند.
همان دردها و فشارها كه ما را از پاى در مىآورد، همانها به عنوان پا، عامل حركت و پيشرفت و ورزيدگى عدهاى مىشود.
📚 آیههای سبز، ص۱۳ / مسئولیت و سازندگی، ص۱۰۹
⚪️ @Ensan_Jari ⚪️
#خاطرات_و_حکایات (خاطرات و حکایاتی از مرحوم استاد صفایی حائری)
🔰 غفلت از سرمايه
ما تا هنگامى كه سرمايههاى خود را نديده و غافليم، باكى نداريم و سرحاليم و در جمعها براى خالى نبودن عريضه مىگوييم:
ما ضرر كردهايم و خسارت دادهايم، آن هم با خنده و شكسته نفسى،...
مىگويند يكى از تجار بزرگ بغداد يكى كشتى چاى از هندوستان خريدارى كرده بود.
در راه، كشتى دچار توفان مىشود و صدمه مىبيند، اما با تلاش ملاحان، خسارتى بار نمىآيد و خبر سلامتى كشتىِ به غرقاب نشسته به تاجر بغداد مىرسد. تا روزى كه كشتى در كنار سامراء لنگر مىاندازد و بارهاى عظيمِ چايى را از آن بيرون مىكشند و روى هم مىگذارند و تاجر براى ديدار از مال التجارهى به سلامت رسيده مىآيد...
مىگويند هنگامى كه چشمش به كوههاى بزرگ چاى افتاد كه روى هم سوار شده بودند، حالش عوض شد و با تعجب پرسيد كه: اين... اين... اينها...
مىخواسته غرق... غرق بشود؟ و افتاد و مرد.
🔸تاجر مادام كه مقدار و عظمت سرمايهها را نديده، مسألهى غرق شدن برايش جدى نيست و همچون شكسته نفسى مجلس داران، برايش جالب است،
اما هنگامى كه مىبيند چقدر سرمايه در شرف غرق بوده و تا كام مرگ رفته... در اين هنگام مىسوزد و قالب تهى مىكند.
📚 آیههای سبز، ص۱۴ / مسئولیت و سازندگی، ص۱۰۵
📒 معرفی کتاب:
«آيههاى سبز» مجموعهاى است از برخوردها و حكايات از زنده ياد على صفايى حائرى (ره) كه در نوشتهها و گفتههاى او پراكنده بود و به همت جمعى گردآورى شده است.
⚪️ @Ensan_Jari ⚪️
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
🔰عوامل حركت
دوستى از من پرسيد تو از چه كسانى تأثير پذيرفتهاى و با چه عواملى حركت كردهاى؟
گفتم:
1⃣ من از بيرون انتظارى نداشتم و ”تنهايى“ را يافته بودم
2⃣ و ”ضرورت حادثه“ را ديده بودم
3⃣ و از ”عشق“ و علاقهاى هم سرشارم كرده بودند
و همين سه عامل براى حركت پاهاى فلج كافى هستند تا چه رسد به استعدادهاى آماده
و آنگاه مثالى آوردم كه:
🔸دختر يكى از بزرگان قوم فلج شده بود و او را تا خارج هم برده بودند و مأيوس برگشته بودند.
تابستانها او را در كنار باغ ييلاقى مىگذاشتند و تنها با يك دختر بچهى ملوس كه انيس و خدمت كار و دوست او بود، همراهش مىكردند.
اين دو، روزها در ميان اين باغ كه يك آسياب آبى هم در كنارش بود، زندگى مىكردند.
دخترك در امتداد نهر آب تا آسياب دنبال گلها و پروانهها بود و ريگهايى براى بازى جمع مىكرد.
يك روز در كنار نهر، پايش ليز خورد و داخل نهر افتاد و با دست و پا زدنش به آسياب نزديكتر شد و آرام مىآمد... تا در ميان تنوره... تا كنار پروانههاى آسياب و آخر سر مىآمد تا باغهاى ده آن هم با خونى كه به آبها داده بود و استخوانهايى كه به آسياب بخشيده بود.
🔸دختر افليج كه شاهد مرگ دوست و خدمتكار ملوسش بود و تنها داغ ديده بود و ضرورت حادثهها را يافته بود، به هيجان آمد و به خود فشار آورد و به پا خاست.
دخترك را از آب گرفت و به ده آورد و هنگامى كه متوجهش كردند كه تو چه طور راه افتادى، از شوق غش كرد و افتاد.
به دوستم گفتم:
اگر او به انتظار كسى بود، فشار به گلوش مىآمد و فريادگر مىشد. و اگر عشقى در او نبود و ضرورت حادثه را نمىديد، بىتفاوت مىماند، اما با جمع اين هر سه عامل به حركت رسيد.
📚 آیههای سبز، ص۲۸ / مسئولیت و سازندگی، ص۲۵۱
🔳 @Ensan_Jari
💠 درك فاصلهها
🔸هنگامى كه احساس مىكنى، بيشتر از اين كه دارى مىتوانى به دست بياورى ديگر آرام نمىگيرى، حركت مىكنى.
درك مبهم از نيازها آغازگر جنبش و تلاش توست.
آن روستايى كه به خاطر تنگدستى به شهر آمده و پيش اربابى به كار مشغول شده بود در برابر روزى چند تومان حاضر است كثافت فرزندان ارباب را با دست پاك كند و دعاگو هم باشد، هر چه ثروت ارباب را نشانش بدهى، هيچ گامى برنمىدارد و از دعاگويى هم دستبردار نيست، چرا كه مىبيند در ده نانش به باد رفته بود و آبش در خشكى نشسته بود و امروز روزى ٢٠ تومان هم ذخيره مىكند و در ميان همشهرىهاى ديگر يك سر و گردن هم بالاتر است،
🔸اما اگر برايش بگويى كه فلان ارباب روزى چند بيشتر مىدهد و چه قدر محبت مىكند و يا برايش بگويى كه بابا خودِ ارباب وقتى از ده آمده بود و از گرد راه رسيده بود، آه نداشت كه با ناله سودا كند، از تو بيچارهتر بود و كار كرده و به اين همه رسيده
و ديگر آرام نمىگيرد؛
چون مىفهمد بيشتر از اين مىتواند داشته باشد و مىفهمد ميان آن چه كه دارد و آن چه مىتواند داشته باشد، فاصله است و مىفهمد كه مىتواند اين فاصله را طى كند.
📚 آیههای سبز، ص۴۹ / درسهایی از انقلاب، دفتر اول( کتاب انتظار)، ص۲۳
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
⚪️ @Ensan_Jari ⚪️
🔰 شناخت اهميتها
استادم بارها مرا نصيحت مىكرد كه جايى خودم را گرو نگذارم و مطلع شده بود كه ضامن كسى شدهام.
اين روايت را تذكر دادند كه
«الضمانة غرامة»؛ضمانت غرامت است. غصه است.
گفتم با توجه به همين مسأله اقدام كردهام؛
چون بايد حساب كرد كه چه كسى غرامت را بهتر مىتواند تحمل كند و چه كسى تواناتر است.
من اگر به اين خاطر به زندان هم بيفتم، هيچ باكم نمىشود و نظام كارم از هم نمىپاشد، در حالى كه آن طرف چه بسا به جنون برسد و يا به قبرستان نقب بزند و يا شيرازهى زندگىاش از هم بپاشد.
📚 آیههای سبز، ص۵۵ / درسهایی از انقلاب، دفتر اول(کتاب انتظار)، ص۱۲۲
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
⚪️ @Ensan_Jari ⚪️
🔰شناخت دوستان در درگيرىها
🔸در التقاء و برخورد، پاكسازى و آماده سازى هست؛ كه [پیامبر(ص)] مىفرمود: دو برادر آنجا كه برخورد مىكنند مثل دو دست هستند كه يكديگر را مىشويند.
بدون برخورد، نه اين پليدى آشكار مىشود و نه شستوشو مىگردد.
🔸استاد والد مىفرمود: در همين بازارچهى نجارهاى قم، دو نفر هفتاد ساله بودند كه به خوبى زندگى مىكردند تا آن جا كه به سفر حج آن هم با مدتهاى طولانى موفق شدند. همانها كه سالها بدون مشكل با هم بودند بر سر اينكه چه كسى اول قليان بكشد، درگير شدند تا آنجا كه مصالحه بر اين شد كه هر دو با هم از دو طرف با دو نى استفاده كنند.
🔸 بىجهت نيست كه مىفرمايند دوستان را در سفر و حضر و در عشق و غضب امتحان كنيد؛ چون در اين فضاهاست كه برخوردها شكل مىگيرد و افراط و تفريطها و تجاوزها از حدود سر بر مىدارد.
مىبينيم آنها كه در تنگى زندان با دوستى سر كردند، در وسعت نعمت چگونه به مسابقه و بكش بكش رسيدند.
📚 آیههای سبز، ص۶۰ / وارثان عاشورا، ص۲۰۹
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
⚪️ @Ensan_Jari
💠 كم شمردن خوبىها
🔸آنچه ما را گول مىزند اين نكته است كه ما به حجم عمل نگاه مىكنيم.
مىبينيم چند هزار نفر را تأمين كردهايم. براى چندين نفر فرش گرفتهايم و...
حجم عمل ما را گول مىزند و مغرور مىكند... و زيادى آن در چشمهامان جلوه مىكند
و به غرور و سپس به ركود مىرسيم و از پاى مىافتيم.
🔸عمل را بايد جدا از حجم و مقدارش، با توانايى خودت بسنجى، نه با داراييت؛ كه تكليف به اندازهى وسعت ماست، نه به قدر مكنت ما.
تاجر پرشورى در مشهد از كارهايش مىگفت كه چگونه با دست خالى توانسته است براى جبهه، قدمهايى بردارد و در ظرف يك ماه چندين گرهى بسته را بگشايد... و توانسته با همكارى و جمع شدن به رقمهاى بزرگ برسد،
ديدم نبايد بماند و در همين حد توقف كند.
به جملههايى از دعاى مكارم الاخلاق اشاره كردم و اين نكته مطرح شد كه اين حركت را مىتوانى از دو زاويه نگاه كنى :
يكى همين كه مىگويى اين كارها انجام گرفته
و ديگر اين كه تو در يك ماه اين گامها را برداشتى، چرا يازده ماه پيش اقدام نكردى؟
با اين ديد، تو يازده ماه، يازده برابر آن چه كه كردهاى بدهكارى و اين است كه خوبىها را زياد نمىبينى. به
«استقلال الخير»¹ و كم شمردن خوبىها مىرسى.
(1) َاَلْبِسْني زينَةَ الْمُتَّقينَ في ... وَ اسْتِقْلالِ الْخَيْرِ وَ اِنْ كَثُرَ مِنْ قَوْلي وَفِعْلي وَ اسْتِكْثارِ الشَّرِّ وَ اِنْ قَلَّ مِنْ قَوْلي وَفِعْلي
در برم کن زینت پرهیزکاران را، از جمله ... و کم شمردن کار خیر، از گفتار و کردارم اگرچه زیاد باشد و زیاد شمردن کار شر، از گفتار و کردارم اگرچه کم باشد
مفاتیح الجنان؛ دعای مکارم الاخلاق
📚 آیههای سبز، ص۵۶ / درسهایی از انقلاب، دفتر اول(کتاب انتظار)، ص۱۹۲
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
◻️ @Ensan_Jari
🔰 بینش
🔸بينش و انگيزه و هدف، بر شكل عمل اثر مىگذارد. تفاوت جهتها و انگيزهها و تفاوت دركها از رابطهى عمل، بر روى كيفيت و شكل عمل اثر مىگذارد.
🔸ساده دلى تعجب مىكرد كه چرا شيرينى فروش كنار آن باقلواها نشسته و كارى نمىكند. و اين است كه نزديك آمد تا ببيند كه طرف چشم دارد، و هنگامى كه چشمهاى بازش را ديد انگشتش را به آنها نزديك كرد كه مطمئن شود آيا مىبيند. قناد تعجب مىكرد كه چرا اين ساده دل، دارد انگشتهايش را توى چشم او فرو مىكند... نهيب زد كه چه مىكنى؟ و طرف پرسيد: مگر تو مىبينى؟ قناد خنديد كه مگر نمىبينى؟! ساده دل كه دهانش آب افتاده بود به سينىها اشاره كرد كه پس چرا نمىخورى و مشغول نمىشوى.
📚 آیههای سبز، ص۷۳ / درسهایی از انقلاب، دفتر اول(کتاب انتظار)، ص۲۰۷
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
🔳 @Ensan_Jari
🔰 توجه به آثار عمل و قرب محبوب
🔸شناخت و معرفت به آثار عبادت و عمل و محبّت نسبت به معبود، در قوّت عمل مؤثّر است، همان طور كه عكسش، توقّع از معبود و خشم و خستگى از او باعث ترك عبادت مىشود.
🔸در تاريخ آوردهاند كه شخصى به نام ذوالنمرة كه چهرهاى مانند پلنگ، رنگارنگ و پيسى گرفته داشت و از اصحاب رسول خدا (ص) و اهل صُفِّه محسوب مىشد، روزى نزد رسول خدا آمد
و گفت كه واجبات خداوند چيست؟
حضرت همه را برايش شمردند.
آن شخص گفت: من جز اين واجبات هيچ عمل ديگرى انجام نمىدهم.
حضرت تبسّمى كردند و فرمودند: چرا؟
گفت: آخر اين چه قيافهاى است كه خداوند به من داده است؟
جبرئيل نازل شد و حضرت فرمودند: مىخواهى اين صورت را داشته باشى و اين رنج را تحمل كنى و براى تو اين درجات باشد؟ و به او نشان دادند.
آن شخص گفت: راضى شدم.
🔸گاهى هم توقّع آدم باعث مىشود كه عبادتش را رها سازد، همين كه يكى از خواستههايمان زمين مىخورد، از همهى خواستههاى خدا چشم مىپوشيم و توقّع داريم كه اگر يك دفعه صدايش زديم، اجابت كند و از اينكه خواسته و دعامان برآورده نشد، بر او مىشوريم و كمكم سست مىشويم. و اين از مكر شيطان است كه به تو القاء مىكند كه دعايت برآورده نشد، پس نخواه.
📚 آیههای سبز، ص۷۲ / دعاهای روزانه حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)، ص۶۲
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
🔳 @Ensan_Jari
🔰 زايندگى رمز زندگى
🔸در زندگى معنوى هم اگر تو در خوبى خودت غرق شوى و ديگران در زندگى ايمانى و تقوايى و در يقين و رضا و قرب تو سهمى نگيرند و زندگى آنها در زندگى تو شكل نگيرد حتماً تو در غربت و تنهايى خودت محاصره خواهى شد و از دست خواهى رفت.
🔸مثل اينكه هر تاجر يهودى سعى مىكرد كه شاگرد خودش را تا حدى مسلط بار بياورد و رموز و فنون را به او بياموزد و چيزى نمىگذشت كه بازار مسلمين مسخر همين يهوديان تازه پا مىشد كه در زندگى آنها زندگى ديگران شكل گرفته بود و از خوبى آنها ديگران هم به نوايى رسيده بودند،
امّا تاجر سلطان شاگردانش را عقب نگه مىداشت كه رقيب آيندهاش نشوند و كنار مىگذاشت كه از دستش بيرون نروند
و در نتيجه اين تاجر سلطان از دو طرف محاصره مىشد؛ از خارج در برابر رقيبهاى يهودى و از داخل در برابر كارشكنى شاگردش كه مىفهميد استاد كم او مىگذارد و زياد بارش مىكند.
🔸و اين بود كه زندگى بهتر مادى و يا معنوى را كسى مىبُرد كه توليدى كرده بود و در تنهايى و غربت و در اقليت خود، رمز تكثير و زايندگى و سازندگى را يافته بود.
📚 آیههای سبز، ص۷۵ / درسهایی از انقلاب، دفتر دوم(کتاب تقیه)، ص۱۰۳
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
🔲 @Ensan_Jari
🔰 یقین، مزد مجرمان نیست❗️
🔸دوستى مىناليد كه من با اين همه برهان و استدلال به يقين و اطمينان نرسيدهام و نمىدانم از كجا بايد به يقين رسيد.
گفتم: تو با احتمال شروع كن و شكر كن و آنچه را كه يافتهاى به كار بگير تا آنچه را كه ندارى به تو بدهند؛ كه:
«... مَن عَمِلَ بما عَلِمَ، وَرَّثَهُ اللّه عِلْمَ ما لَمْ يكن يعلم»؛
هر كس به دانش خود و معرفت خود عمل كند خداوند او را توفيق مىدهد و آنچه نمىداند و نمىتوانست بداند به او مىسپارد.
🔸يقين «مزد» شاكران است. مزد آنهايى است كه به تذكرات حق و هدايتهاى او توجه داشتهاند و عمل كردهاند؛ كه:
💠 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ(سجده/۲۲)
؛ چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به نشانههاى پروردگارش يادآورى شده و با تمام هدايتها و فرصتها،
«ثُمَّ أعْرَضَ»؛ سپس اعراض كرده.
ما از كسانى كه مجرم هستند و اعراض كردهاند انتقام مىگيريم
و آنها را به خَتْم و طَبْع و وَقْر و خِزْى و وَهْن مبتلا مىسازيم تا آنجا كه از ادراكات حسى و قلب و گوش و چشم خود هم محروم مىگردند.
كسانى كه كفر مىورزند و به هدايتها روى نمىآورند و شكر يادآورىها و هدايتها را نمىكنند، محروم مىشوند و گرفتار مىگردند.
🔸گفتم اين هدايتهاى مستمر و مداوم براى همه مىآيد. مىبينم كه به من تذكر مىدهند كه به فلانى كمك كن.از فلان بگذر. فلانى را درياب. مىفهمم كه تو گرسنهاى و من امكان دارم، تو گرفتارى و من توانايى دارم.
مىفهمم و به من تذكر مىدهند و برايم جا مىاندازند و به من فرصت مىدهند، ولى من اعراض مىكنم.
گفتم داستان، فقط داستان محرمات و واجبات نيست،
كه داستان هدايتهاى مستمر و تذكرات مداومِ در راه است.
📚 آیههای سبز، ص۷۷ / درسهایی از انقلاب، دفتر سوم(کتاب قیام)، ص۱۶۴
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
✅ @Ensan_Jari
🔰 سر نخ سؤالات
🔅 گذشته از حس كنجكاورى و عشق به آگاهى، ضرورت طرح سؤال، به خاطر جريان گرفتن فكر و رسيدن به شناخت و سنجش و انتخاب و عمل است.
ضرورت انتخاب، ضرورت طرح سؤال را توضيح مىدهد؛ چون انتخاب، بدون ارزيابى و شناخت ممكن نيست و شناخت، از تفكر مايه مىگيرد.
و سؤال فكر را به جريان مىاندازد.
مادام كه سؤالهايى در تو طرح نشده باشند، نه از مطالعات خودت بهره مىگيرى و نه از تفكرات ديگران؛ چون كسى كه اشتهايى ندارد، غذا را خوب جذب نخواهد كرد.
🔅 پس از اين مرحله، مرحلهى تنظيم سؤالها و سرنخ پيدا كردن است.
✅ به دوستى كه سؤالش را فراموش كرده بود گفتم:
اگر خواستى فقط يك مسأله را بپرسى، از اينجا شروع كن كه چگونه سؤال كنم.
🔸آن روزها... كه در نزديكى زمستان، مادرم لباسهاى ما را آماده مىكرد، و آنها را مىشكافت و دوباره مىبافت، گاهى براى شكافتن از خود ما كمك مىگرفت.
براى شكافتن لباس، ما مدتها سَرِ هر نخى را مىكشيديم، امّا به جايى نمىرسيديم تا اين كه سرِ نخ اصلى پيدا مىشد و يا اين كه به دستمان مىدادند... در اين لحظه باز شدن هر گره، گرههاى ديگر را هم، باز مىكرد... و چقدر راحت و شيرين، صدا مىداد.
🔅من از آن روزها اين تجربه را به يادگار دارم كه اگر سؤالها درست مطرح بشوند و از سر نخ شروع بشوند، با حل هر سؤال و باز شدن هر مشكل، سؤالها و گرههاى ديگر هم باز مىشوند.
ما در طرح سؤال از آخر شروع كردهايم، درست مثل كسى كه مىخواست لباس را از آن طرف بشكافد... پيداست كه گره گره، يك عمر صرف مىشد و عاقبت هم، نخها تكه تكه و بريده بريده، به دست مىرسيد.
📚 آیههای سبز، ص۹۳ / روش نقد، ج۱، ص۶۷
#دین_اصیل
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
┏━ °•🖌•°━┓
@Ensan_Jari
┗━ °•🖌•°━┛
🔰 بازيگریِ نَفْس
🔸با توجه به دو مرحله از حالتها و حركتهايم، دنبال عامل و انگيزهى اينها راه افتادم كه محركهاى من چه چيزهايى هستند.
راستى دنياى شلوغ و جالبى بود. مىديدم هر حركت سادهى من چقدر رابطه، چقدر بستگى دارد. حتى هنگامى كه دست به سرم مىكشيدم و يا گردنم را مىخاراندم و يا سرم را بر مىگرداندم و يا بر مىخواستم و يا آرام آرام از سرعت پاهايم كم مىكردم و يا سينهام را صاف مىنمودم و يا نفسم را در سينهام حبس مىكردم، مىديدم كه در تمام اينها چقدر عمق و معنا نهفته است.
اينجا بود كه با بازيگرىِ نفس آشنا شدم و ديگر در هر حركتى درسها مىديدم و پيامها مىشنيدم.
🔸يك روز با چند نفر دوستانم از جايى مىگذشتيم چند نفر از خانمهاى پوشيده، آرام مىرفتند. يكى از آنها كودكى را در بغل داشت.
كودك سخت گريه مىكرد و دخترك او را عوضى بغل گرفته بود. و به مادرش كه از دور مىآمد تشر مىزد كه بيا بيا بچهات را بگير، حوصلهام سر رفت. مادرش با او هنوز خيلى فاصله داشت و او هم به راحتى مىتوانست بچه را ساكت كند و لااقل مىتوانست او را درست بغل كند و اين طور ناشيانه او را به هق نكشد.
من بىاختيار خندهام گرفت. خندهى من و تمام حركتهاى او معناهايى داشتند. دوستانم بىتوجه بودند. از خندهام پرسيدند،
گفتم كارهايى كه با سادگى از آنها مىگذريم، از اعماق خبر مىدهند.
به خاطر اينكه نشان بدهم كه هنوز دخترم و شوهر نكردهام و براى اينكه خواستگار بگيرم بچهاى را كه مىتوانم بغل كنم عوضى مىگيرم و حرفى را كه مىتوانم به مادرم آهسته بگويم كه چرا بچهات را نمىگيرى، بلند و خشن مىگويم و اين همه به خاطر اين است كه خودم را نشان بدهم كه هنوز بچهاى ندارم و خواستگار مىخواهم.
🔸اين بازيگرىها در تمام حركتها نهفته است.
تفاوت اين كه يك دسته محكوم اين عاملها هستند و ناخودآگاه، فرمانبردار هستند و يك دسته با آگاهى و توجه از اين بهره مىگيرند. تفاوت سادهها با شيطانها در همين است كه آن يكى را مىتوانى بخوانى، اما اين، سخت پيچيده و خودش را پنهان كرده است.
📚 آیههای سبز، ص۹۵ / روش نقد، ج۲، ص۲۹
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
┏━ °•🖌•°━┓
@Ensan_Jari
┗━ °•🖌•°━┛
🔰 حركت معكوس
🟡 از پيش به من اعتراض مىكردند كه تو بچهها را بىكار مىكنى و نمىگذارى كه به كارشان برسند.
بچههايى كه با رنج به دست آمدهاند، در يك برخورد منزوى و سر در لاكشان مىكنى و بالاتر از اعتراض، حتى تهديد هم مىكردند.
گفتم:
داستان درست اين چنين است، كه تو دارى عبور مىكنى و مىبينى كه يك مشت آدم با شتاب آجرها را بالا مىاندازند و بارها را به دوش مىكشند و چيزى مىسازند.
🔸سلام مىكنى و مىپرسى: چه مىكنيد؟
🔹جواب مىشنوى: نمىدانيم.
🔸آيا بايد اينجا ديوار كشيد؟
🔹نمىدانيم.
🔸پس چه مىكنيد؟
🔹جواب: تو راه بيفت، راه به تو مىگويد چه بكن. تو شروع بكن تا بفهمى چگونه بايد ادامه بدهى.
🔸و تو با خنده مىگويى: پس حركت معكوس داريد؟! اول مصالح جمع مىكنيد، سپس مىسازيد، سپس نقشه مىكشيد، سپس معلوم مىكنيد كه چه مىخواستيد؟ اول، عمل؛ بعد، طرح؛ بعد، هدف؟!
🟡 و بچهها به فكر فرو مىروند كه راستى اول هدف و سپس طرح و سپس عمل، يا بر عكس؟
و به خود مىگويند اينكه همان سنت گرايى و تقليد كوركورانه است. همان عملزدگى جد و آبايى است. حركت بكن، راه به تو مىگويد يعنى چه؟ اين چرندها يعنى چه؟ آيا اين هم يك نوع برده پرورى و آدمكشى نيست؟ از يك طرف مىگوييد بايد از تقليد جدا شد و از يك طرف شعار مىدهيد؛ راه بيفت تا ره گويدت چون؟
🟡 بايد به جاى تفتن و تظاهر با شهادت و تقدير همراه شد. بايد ديد و آمد.
شهادت يعنى اين حضور. و يك شب تقدير از هزار ماه، از يك عمر بىحساب، بهتر است. و نكته اينكه شب قدر مىگويند نه روز قدر. در متن تاريكى و بحران بايد طرح بريزى و در طلوع فجر بايد گام برداى.
آيا اين شهادت و تقدير، درون گرايى است؟ و اين بىحساب به راه افتادن، واقع گرايى است؟ پس «به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامى»¹. لعنت بر اين حماقت و بر اين حركت معكوس.
📚 آیههای سبز، ص۱۴۴ / صراط، ص۲۰
(1): حافظ
#خاطرات_و_حکایات از مرحوم استاد صفایی حائری
✳️ @Ensan_Jari