#شعر_آخر_شب ☕
من نمیدانم که بردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم، امّا سپر انداختم
از جهنّم هیچ باکی نیست، وقتی سالها
با جهانی اینچنین، هم سوختم هم ساختم
دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من که در آیینه خود را دیدم و نشناختم
آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست میپرداختم، پرداختم
سالها سازی به دستم بود و از بیهمّتی
هیچ آهنگی برای دلخوشی ننْواختم
زندگی، شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر میکردم که خواهم بُرد... امّا باختم!
#حسین_زحمتکش
❞ زندگی برای علوم انسانی ❝
༺ https://eitaa.com/joinchat/2795962370C57415e19ef ༻
#شعر_آخر_شب ☕
نگاهی نامسلمان ناگهان انداختی رفتی
ندیدی سوختم... آتش به جان انداختی رفتی
به شك افتاده بین پنج و شش ركعت شمار ما
تو باز اهل یقین را در گمان انداختی رفتی
نماندی تا ببینی شهر را در خون و خاكستر
عصایت را میان ساحران انداختی رفتی!
شبیه چای خود را پیشكش كردم، تو با سردی
مرا در انتظارت از دهان انداختی رفتی
اگر خیری رساندی بی گمان نشناختی، گویا
گلی بر سنگ قبری بی نشان انداختی رفتی
برایت ارزش كشتن ندارم، دیده ام هرجا
كه رویارو شدم با تو، كمان انداختی رفتی
#حسین_زحمتکش
❞ زندگی برای علوم انسانی ❝
༺ https://eitaa.com/joinchat/2795962370C57415e19ef ༻
#شعر_آخر_شب ☕
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند …
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند !
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو، معذورم !
برای دست های تنگ، ایمانی نمی ماند …
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند …
#حسین_زحمتکش
❞ زندگی برای علوم انسانی ❝
༺ https://eitaa.com/joinchat/2795962370C57415e19ef ༻