eitaa logo
^•|ツدرانٺــظــــاراو🌱|•^
137 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
522 ویدیو
34 فایل
امروز یه شروع تازسٺ🌈 پروانہ شـو🦋 بگـذار روزگار هرچقدر میخواهــد پیله کند🕊🌸 ڪانالی امام زمانے💚پرازجمله های ناب تــارسیدن بہ‌آغوش خدا ❥❥❥❥❥❥❥❥❥❥ خادمــ: @Moatoon @Mase_M انتقاداٺــ و پیشنهاداٺــ😍👇 https://harfeto.timefriend.net/305675895
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌷 باسمه تعالی 🌷✨ 💠⚜ خشم خدا⚜💠 همایش مبلغین نهاد رهبری در دانشگاه ها بود. قرار شد هر کس یک خاطره از دوران تبلیغش تعریف کند. خانم صادقی گفت: من پانزده سال سابقه تبلیغ در دانشگاه ها را دارم. همه جور ادم دیده ام. ازلائیک لامذهب گرفته تا مومن مستجاب الدعوه. از همه قشر و همه نوع اعتقاد ولی در یکی از دانشگاه ها دانشجویی داشتم که نمونه اش را ندیده بودم. همیشه در برنامه درست صف اول و دقیقاً روبه روی من می نشست. هر چه می گفتم به باد استهزاء می گرفت. خدا را پیغمبر را قرآن را. 😨 به هیچ چیز معتقد نبود و بی دینی اش را علناً فریاد می زد، هیچ کس هم جلودارش نبود. نه اعتراض بچه ها نه مسئول خوابگاه نه خودمن. کلافه شده بودم 😫 تا اینکه یکی از همشهری هایش گفت که پدرش از نزول خورهای قدیمی شهرشان است. بعد از ان دلم برایش می سوخت 😔 و دیگر زیاد از حرکاتش تعجب نمی کردم و ناراحت نمی شدم. یک روز که بحثمان سر توبه بود باز شروع کرد: ببین صادقی جون اینکه می گی نباید گناه کنیم یا اگه کردیم باید زود توبه کنیم شاید بعداً فرصت توبه پیدا نکنیم از نظر من یه حرف چرته. 😕 من فردا بعد از ظهر با بچه ها قرار گذاشتم برم عشق و حال. قولم بهت می دم که فردا شب همین جا روبه روی تو بشینم. من مطمئنم که فردا زنده م. پس فردا هم زنده م .پس تو جوونی حال می کنم. بعداً اگه فرصت شد به خدا می گم ببخشه دیگه! 😜 با لبخند گفتم :ان شالله صد سال زنده باشی. ☺️ فردا شب که به خوابگاه رفتم غوغایی بود. بچه ها به طرفم دویدند. فقط جیغ می کشیدند. نمی فهمیدم چه می گویند. مهناز دوست سمیرا دستم را گرفت و گفت: « خانم سمیرا مرد! » 😭😭😭 بعد از ظهر همان روز موقع رد شدن از خیابان با ماشین هایی که با هم کورس گذاشته بودند تصادف کرده بود. مهناز می گفت: وقتی ماشین بهش زد دو متر پرت شد هوا با سر خورد زمین. 😣وقتی بالا سرش رسیدم خون از بینی و گوشش فوران می کرد. فقط دستمو فشار داد و گفت :خانم صادقی! همین! 😭 خانم صادقی اشک می ریخت. دیگران هم همراهش. خانم صادقی وسط گریه هایش بریده بریده گفت: سمیرا در حیاتش کسی را به سمت خدا نبرد، ولی مرگش خیلی ها را با خدا آشتی داد. 🔸 پی نوشت: این پست را نوشتم هم برای خودم هم برای ادم هایی که شب از ترس پشه می روند توی پشه بند و صبح برای رسیدن به هوای نفس‌شان برای خدا کرکری می‌خوانند و قلدری می‌کنند! ؟! https://eitaa.com/entezaro
#خاطره «در استان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که ۴۰ شب روضه برگزار می‌کرد، شهید به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. او از نجف‌آباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی می‌کرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید انجام دهم. بعضی از شب‌ها آنقدر خسته می‌شد که وقتی عذرخواهی می‌کردیم، می‌گفت برای امام حسین باید فقط سر داد.» 🌹 #روای_حجت_الاسلام_احمدلقمانی 🌹 #شهیدمحسن_حججی #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ ✨https://eitaa.com/entezaro✨
حاج حسین یکتا: ❣️ 🍃 بچه‌ها!!! اگه آدم بشید، گریه کنید، توسل کنید، مراقبت کنید؛ میرسیم به نقطه‌ی ظهور؛ میرسیم به نقطه‌ی زمان(عج) چون آقا لنگِ آدما نیست که بیان، آقا یه جا وایساده میگه بیا! ما باید بکشونیم خودمونو برسونیم به اون بالای قله...❤️ ... https://eitaa.com/entezaro
#خاطره 🔹دوست شهید: بابک همیشه تکه کلامش بود : "فداتـم" همیشه به من این حرف رو میزد! آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به سوریه بود! من خبر نداشتم قراره بره این حرفشو همیشه یادمه، گفت: "فداتـم!" ورفت... فدایی حضرت زینب(س) شد...❤️ #یادشهداباشیم... #شهید_بابک_نوری_هریس 💫 https://eitaa.com/entezaro 💫
نقل از همسر شهید 💞 «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود» ✨نماز اول وقت 🌹 🏴https://eitaa.com/entezaro🏴
«رضا برجی» مستندساز و از همراهان شهید آوینی در گفت وگویی به بیان یکی از خاطرات جالب خود از شهید آوینی پرداخت: یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد». آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می کنی، مطمئن باش»! من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز می کنم؟». شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کوله ات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله ات چیزهای دیگری هم هست که نمی دانم چیست، هر وقت کوله ات سبک شد، پرواز خواهی کرد». مدتی پس از این گفت وگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد. البته من هم منتظرم ببینم کی کوله ام سبک می شود. 🌹 🏴https://eitaa.com/entezaro🏴
✨سعی می کرد ناشناخته بماند✨ ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند. در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی روبه روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. راوی: سرلشگر رحیم صفوی 🌹 🏴https://eitaa.com/entezaro🏴
حمید خلیلی دوست شهید مدافع حرم محسن حججی در برنامه تا ثریا اظهار داشت: یکی از همخدمتی‌های دوران سربازی شهید حججی با من تماس گرفت و گفت کمد لباس محسن کتابخانه پادگان ما بود. به قدری به سربازان کتاب می‌داد که پادگان به او اعتراض کرد. دوست شهید حججی درباره علاقه این شهید به کتاب بیان داشت: محسن در نمایشگاه کتاب دفاع مقدس با همسرش آشنا شد و اولین هدیه‌ای که به او داد کتاب "طوفان دیگری در راه است" بود و همسر محسن هم کتاب "سرباز سال‌های ابری" را به او هدیه داد. 🌹 🏴https://eitaa.com/entezaro🏴
نقل از همسر شهید 💞 «ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سر تا پا خاکی بود و چشم هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی دَر کُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ایستاد و در حالی که آستین هایش را پایین می زد، به من گفت: من باعجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود» ↷''✿°ツ @entezaro
«رضا برجی» مستندساز و از همراهان شهید آوینی در گفت وگویی به بیان یکی از خاطرات جالب خود از شهید آوینی پرداخت: یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد». آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می کنی، مطمئن باش»! من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز می کنم؟». شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کوله ات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله ات چیزهای دیگری هم هست که نمی دانم چیست، هر وقت کوله ات سبک شد، پرواز خواهی کرد». مدتی پس از این گفت وگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد. البته من هم منتظرم ببینم کی کوله ام سبک می شود. 🌹 ↷''✿°ツ @entezaro
✨✨✨ ☘من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد. هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد. 🌼🌼🌼 ☘در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد. 🌼🌼🌼 ☘ صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به سرکار برویم می دیدم پاهایش گلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گلی است؟» می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد». 🔹روایتی از دوست شهید 🌹 ↷''✿°ツ @entezaro
هدایت شده از یا سیدالشهدا
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ای از روزهای پایانی حیات به مناسبت تقارن ولادت با سالگرد شهادت شادی روحشان لطفا یا سیدالشهدا را معرفی کنید https://eitaa.com/yasayedalshohada