#قصه_کوتاه از شهدا🌹
💠 مصطفی حواست را بیشتر جمع کن !
این چهارمین بار است که شهید میشوی؛
نترس رفیق من پنج تا جان دارم....
از بچگی مصطفی را میشناختم. همیشه دوست داشت پزشک شود.
اینجا که ما زندگی میکنیم مردم دکتر نمیشوند تا ثروتمند شوند! داستان ما کاملا متفاوت است.
ما اینجا پزشک میشویم تا دست و پاهایی که هر چند وقت یک بار در حمله ی به ما، از بدنها جدا میشد را، دوباره به صاحبینشان هدیه دهیم یا اگر نشد حداقل آنها را از مرگ نجات دهیم یا به هر شکل ممکن به مجروحین برسیم....
اینجا پزشکی دلیل دیگری ندارد.
مردم ما معمولا برای پیشگیری به دکتر مراجعه نمیکنند. نمیدانم شاید این جمله هم درست نباشد که بگویم اینجا فقط برای درمان به پزشک مراجعه میکنند.
اگر مرگ هم یک بیماری یا بلا باشد شاید بتوانم بگویم: اینجا هم مردم مثل همه ی دنیا برای پیشگیری به پزشک مراجعه میکنند.
البته پیشگیری از مرگ....
بگذریم؛
مصطفی هم به همین چیزها فکر میکرد که پزشک شد. تا جان آدم ها را نجات دهد.
۱۲۰ روز از شروع این جنگ میگذرد.
یک بار به او گفتم: مصطفی باید بیشتر حواست را جمع کنی، این چهارمین بار است که شهید میشوی!
این را گفتم تا شاید بخندد و کمی حال و هوایش عوض شود و روحیه اش را بدست آورد.
ولی مگر در این شرایط میشد خندید؟
به ویژه این که در همین چهارمین باری که مصطفی از مرگ نجات پیدا کرده بود همه خانواده اش جلوی چشمش شهید شده بودند.
خودش اینگونه تعریف میکرد: باد شدیدی وزید و به اطراف پرت شدیم و سنگ ها و گرد و غبار به سوی ما آمدند.
گوشم که سوت کشید فهمیدم یک انفجار رخ داده است.
نمیدانستم زنده ام یا شهید شدهام.
خانواده ام. پسر برادرم و مادرم به شدت مجروح بودند. وقتی جمعیت آمد و با من حرف زدند کم کم فهمیدم زنده هستم و این بار چهارمی بود که زنده می ماندم.
مردم کمک کردند تا مادر و بقیه اعضای خانواده را به بیمارستان منتقل کنیم خودم هم ماندم تا به بقیه ی کسانی که نمی توانند به بیمارستان بروند کمک کنم....
روزهای سختی است. اینجا در غزه هم باید پزشک باشی، هم پدر، هم مدافع شهر و هم بتوانی زمانی که فرزندی بدون مادر می آورند دایه ای مهربان تر از مادر شوی....
در غزه اگر میخواهی انسان موفقی باشی به این معنا که زنده بمانی باید در بدو تولد همه ی اینها را به همراه خیلی چیزهای دیگر یاد بگیری ...
مصطفی را دست کم نگیرید. او همه ی اینها را یاد گرفته بود که توانست چهار بار در غزه زنده بماند و این کارِ هرکسی نیست.
هربار که او را میدیدم و هر بار که میفهمیدم خبر شهادت یکی دیگر از عزیزانش را گرفته حس میکردم روحیه اش قوی تر شده و به دنبال این است که کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد.
یک روز دیدم سیم کارتی خریده، دلیلش را پرسیدم گفت: میخواهم با مردم دنیا صحبت کنم و از آنها بخواهم به من پول دهند تا به مردم غزه کمک کنم.
خیلی عجیب بود. تا همینجا باید دنیا از ما به عنوان پزشکان وظیفه شناس تشکر میکرد. اما مصطفی انگار جور دیگری فکر میکرد و گویا از نظرش هنوز هیچ کاری نکرده و به مردم بدهکار بود.
تا قبل از آخرین دیدارمان، او توانسته بود برای ۳۰ خانواده کمک جمع کند.
۵ روز از اهداء این کمک ها گذشته بود و آخرین باری بود که ملاقاتش میکردم.
گفتم مصطفی چهار بار شهید شدی و ماندی، نمیشود بار پنجم هم بمانی؟ نمیشود تا آخر کنارمان باشی؟
گویی خواستهی زیادی بود!!!
مصطفی برای بار پنجم هم با مرگ ملاقات کرد اما این بار آن را در آغوش گرفته بود.
اینجا غزه است و تو اگر مصطفی نجار هم باشی، پنج جان هم که داشته باشی بالاخره شهید میشوی.....
روایتی که امشب برایتان نوشتم برگرفته از حقیقت است.
زندگی شهید پزشک، مصطفی نجار که در غزه 5 بار تا پای مرگ رفت و بعد از کمک هایی بی حد به مردمش شهید شد. برای شادی روح همهی شهدا به ویژه پزشکان شهید فاتحه ای قرائت کند.
#آقای_تحلیلگر
#روایت_غزه
@mrtahlilgar
┄┄┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
#ارسک_خبر_رسانه_فردا
اخباربخش#ارسک وخبرهای مهم ایران وجهان
آدرس کانال : https://eitaa.com/ereski
ارتباط با ما :
https://eitaa.com/m_aliz1
09155570854