اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... 🖇💌ثواب سی و نہمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ: شہید محمدرضا ٺورجۍزاده #چݪہزیار
یاحَضرَت ِحَق...
🖇💌ثواب چہݪمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ:
شہید جہاد مغنیہ
#چݪہزیارٺعاشۅرا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
هدایت شده از |•°…یاحبیبالباکین…°•|
روبہ شش گوشہترین قبلہےعالم هر صبح
بردن نام حسین ِ ابن ِ علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین
@mahfelsh
اِࢪیحا(:
روبہ شش گوشہترین قبلہےعالم هر صبح بردن نام حسین ِ ابن ِ علی میچسبد 🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن 🌹وعل
003 - Goft Ey Gorooh.mp3
5.34M
یاحَضرَت ِحَق...
گفٺ اے گروه!
هرڪہ ندارد هواے ما👀
پر گیرد و بروݩ رود🚶♂
از ڪربݪاے ما😌
#رزقمعنوے
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
..🌈✨🌱..
خدا داره میگه
بنده ے من!
تو وقتی میگی؛ خدا من یه دونه تــو رو دارم،
بنده ے من توام فڪر ڪن:
منم تــو یه دونه بنده رو دارمـــ♥️
#خداےخوبمݩ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
هدایت شده از |•°…یاحبیبالباکین…°•|
امروز نشستم با خودم حساب و ڪتاب ڪردم
پارساݪ این موقع حوالی عمود ِ ۵۰۰ بودیم ...(:
اِࢪیحا(:
امروز نشستم با خودم حساب و ڪتاب ڪردم پارساݪ این موقع حوالی عمود ِ ۵۰۰ بودیم ...(:
یاحَضرَت ِحَق...
چند شب دیگہ باید خواب اربعیݩ رو ببینم ...؟
#اربعیݩڪربلایمنبرےمیمیرم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حق...
•••🖤♥️•••
http://haram360.ir/
بریم یه سر ڪربلا
پیاده روی اربعین...✋🏻
پ.ن:
چہ خاطراتے ڪه زنده شدند😔💔
#اربعیݩڪربلایمنبرےمیمیرم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحَضرَت ِحَق...
📹 شباهتهای پیادهروی اربعین و دفاع مقدس از زبان حاج حسین یکتا
یادش بخیر
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یا حَضرَت ِ حق... •••🖤♥️••• http://haram360.ir/ بریم یه سر ڪربلا پیاده روی اربعین...✋🏻 پ.ن: چہ خ
جرئت نمیکنم بازش کنم . . . 😔💔
یاحَضرَت ِحَق...
حسابشاَزدستمدررفتہ...
کهچندبارقولدادمـ
نوکرخوبتباشمـ
ببخشبارآخرهایےرا
کهبارآخرنبود(:💔
#عبدآلودهپشیماݧشدهـ ...
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
... 💔
یاحَضرَت ِحَق...
[پشٺایݩفاصلہ
هرساݪدݪـممےگیرد!..]
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
•°♡°•
| طبیبانـ بارها گفتند:
این غمـ را علاجے نیست!
دگر غیر از هواے ڪربلا؛
بر ما نمےسازد . . . |
#مآمݪٺامامحسینیم
#مآدلتنگـــــاربآݕحسینیم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
سلام
به یارے خدا و لطف شہدا، چہل روز سر سفرهشون مہمون أباعبدلله بودیم😍
اولین چلہ ے زیارت عاشورامون تموم شد🤗
دوستانی ڪه مایل هستن این چله هارو ادامه بدیم، به این لینڪ مراجعہ ڪنن و بہمون بگن😉👇
https://harfeto.timefriend.net/308862028
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
بہ آسیدمجتبیعلمدار گـفتم:
اینا کین کہ میاری هیئت
و بهشون مسئولیت میدے؟!
مےگفت:
کـسے کہ تو راه نیستـ👣
اگہ بیاد تو مجلس اهلبیت«؏»
و یہ گوشہ بشینہ
و شما بهش بها ندے
میره و دیگہ هم بر نمےگرده
اما وقتـی تحویلش بگیرے،
جذب همین راه میشہ.. :)♥️
#مامݪٺامامحسینیم
#دِݪْتَڹگــ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
...🌈✨🙃...
جهان با خنده هایت
صورت زیباتری دارد
بخند این خندههاے "ماه"
ڪلی مشترے دارد ...
#حاجقاسم
#قاسمسلیمانے
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحَضرَت ِحَق...
📹حضور زن تازه مسلمان شده هلندی درپیاده روی اربعین و حال و هوای عجیبش
➕داستان جالب مسلمان شدنش ...
یادش بخیر
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
[الا اے جاݩ
بہ تن باز آ
وگرنہ تَن
بہ جاݩ آید..!]
#جنابسعدۍ
#اۍجانـم!❣
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
شبِپآییزبُݪݩداَسٺ
ــولے
نہبہاندازهۍ
دݪتݩگےآݩ 🍂...
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
غروب گذشته که پا به داخل خانه می گذارم. دلم هيچکس را نمی خواهد. در را که باز می کنم مادر را اول می بينم، بعد علی و مصطفی را. علی
خيز بر می دارد سمتم که مصطفی دستش را می گيرد و مقابلش می ايستد. می خواهم از کنارش رد بشوم. بازويم را می گيرد و همراه خودش می برد. بی حالم و توانايی رويارويی ندارم. اول در خانه را باز می کند و بعد در ماشين را. دستم را فشار می دهد برای نشستن. نمی خواهم هيچ کجا با او بروم؛ اما از حال علی هم واهمه دارم. پناه مصطفی را بهتر می بينم. راه می افتيم. نمی پرسم کجا، چون ديگر هيچ چيز برايم اهميت ندارد. دنيا ارزانی آن هايی که پرستش خودشان را طالب اند و قلاده ای به گردنشان است و می کشدشان. من هيچ نمی خواهم. دنبال آزادی ام می گردم که با همه حرف ها و رفتارهای ديگران از بين می رود. شايد هم به دست خودم اسير شده ام. اسير افکار خودم، انسان است و زبان و افعالش. چرا من اينقدر ضعيف باشم که زود قلاده بر گردن شوم. دنبال رهايی خودم می گردم. رهايی... رهايی... از شهر خارج می شويم. خوابم می آيد. مصطفی حرفی نمی زند. چشمانم سنگين می شود و می خوابم.
ماشين که می ايستد از خواب بيدار می شوم. تاريکی وهم انگيزی است. دقت که می کنم متوجه کوچه آشنايی می شوم که ماشين مقابل در خانه کاه گلی اش توقف کرده است. مصطفی در ساختمان را باز می کند و چراغ را روشن. از کجا خانه کودکی های مرا می شناسد؟ فقط خدا می دانست که چه قدر امروز تشنه گذشته آرامم شده بودم و از تمام گله گذاری هايم پشيمان بودم.
سرم را روی داشبورد می گذارم. حس می کنم دنيا طالب وصيت پدربزرگ است: «از پدری فانی به تو فرزندی که آرزوی دراز داری...»
هق هق گريه ام را نمی توانم خفه کنم. من فرزند انسانم، اسير روزگار، در تيررس رنج ها، همدم اندوه...
در ماشين را باز می کند. خوشحالم و پشيمان. چرا به مصطفی پناه آوردم و در خانه نماندم. خم می شود و می گويد:
-ليلاجان!... ليلی من!... خانمم! هوا سرده بيا پايين.
بازويم را می گيرد. چاره ای ندارم، اينقدر همه چيز برايم گنگ شده که تنها می توانم تن به تقدير دهم. تمام مقاومتم را از دست داده ام، همراهش وارد اتاق می شوم. کرسی کنار اتاق توی چشم است. کاش آنها زنده بودند.
- تازه زدمش به برق. برو زير لحافش کمکم گرم می شی.
چادرم را از سرم بر می دارد. به چوب لباسی آويزانش می کند و بيرون می رود. ايستاده ام و دارم در و ديوار کاهگلی خاطراتم را مرور می کنم. دلم دستان حمايتی پدربزرگ را می خواهد و آغوش گرم مادربزرگم را. دوست دارم فرياد بزنم که من آمده ام. بايد بلند شويد.
بر می گردد. وقتی می بيند که متحيّر وسط اتاق ايستاده ام، دستم را می گيرد و می برد سمت کرسی و می نشاندم. لحاف را تا روی بازوهايم می کشد. از سرمای لحاف لرزی به همه بدنم می نشيند. نگاهش می کنم. می دانم که اشک شوره شده و بر مژه ها و گونه هايم رد انداخته است. چشمانش را می بندد و نفس عميقی می کشد. صدای سوت کتری می آيد. انگار که در جزيره ای امن قدم گذاشته ام که اينطور آرام شده ام. گرم که می شوم تازه بدن درد و سردردم خودش را نشان می دهد.
سينی به دست وارد اتاق می شود. بوی گل گاوزبان می پيچد. کنارم می نشيند و با قاشق نبات داخل ليوان را هم می زند. معده ام تازه يادش می افتد که چه روز بی آب و غذايی را پشت سر گذاشته است. ليوان را که دستم می دهد، حس کودکی را پيدا می کنم که مريضی ناتوانش کرده و بايد کسی او را تر و خشک کند تا دوباره سر پا شود. حرفی نمی زنم؛ نمی خواهم کلامم نيش شود و به جان کسی بنشيند. چه مقصر باشد، چه بی تقصير.
مزمزه می کنم و می خورمش. چراغ برقی را راه می اندازد تا فضا کمی گرم شود و می رود. دراز می کشم و لحاف را تا روی سرم بالا می کشم و ديگر هيچ نمی فهمم. وقتی به خود می آيم، حس می کنم که چيزی روی صورتم کشيده می شود. دست مصطفی است که به قصد بيدار کردنم روی صورتم نشسته است.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
جرعت متفاوټ بودݩ داشتہ باش
این دنیا پرࢪ از آدمهاے معموݪیہ ...🎈🌿
پ.ن:
فݪذا مٺفاوٺ باشیم💪
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🖇💌ثواب اوݪیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ:
شہید عماد مغنیہ
#چݪہزیارٺعاشۅرا
#دورهےدوم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh