eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
تَعَالُوا أَعينُونِي عَلَى اللَّيْلِ إِنَّهُ عَلَى كُلِّ عَينٍ لا تَنَامُ طَويلُ...
اِࢪیحا(:
تَعَالُوا أَعينُونِي عَلَى اللَّيْلِ إِنَّهُ عَلَى كُلِّ عَينٍ لا تَنَامُ طَويلُ...
بیایید و علیه «شب» مرا یاری رسانید که طـــــولانی‌ست بر هر چشمِ بیدار:)))
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
...
اِࢪیحا(:
...
ڪاش تا قبل اربعین یڪ خوش خبر پیدا شود تا بگوید زائران! باز است راھ ڪربلا...(:
درسته که امسال خیلی چیزا مانع شد و اربعین نشد بریم...✈️ ولی حقیقت اینه که لایق دیدار نبودیم... بی رودرواسی بیایم یه خونه تکونی دل بکنیم ببینیم تو کارامون چی کار کردیم که طلبیده نشدیم... همونطور که میگن: کربلایی شدنم دست شماست آقا جان..پاس و ویزا و گذر بازی بین المللی ست... 🚶‍♂ 🖊
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
حُسِیْنِ .. مَنْ!(:
بِاَبْۍ اَنْتَ وَ اُمّۍ .. 'یا اَباعَبْدِالله!'
حالا ڪہ تا دیار تو ما را نمیبرند .. ما دلمان شڪست، حرم را بیاورید 💔(:
Shab07Safar1400[06].mp3
5.79M
ڪارے بہ غیر اشڪ و آھ داریم؟... جاماندھ
اِࢪیحا(:
...
شاید اگہ هنوز بودے، اربعین این ڪربلامون قطعۍ میشد! ..
اندڪے شعر↓
گیرم اصلا نبرے ڪرب و بلا چندین سال ڪرمت را ڪه نباید ببرم زیر سؤال...
من همینقدر ڪه نامت به زبانم جاریست به تو مدیونم و هستم به خدا خوش اقبال
راه داداے منِ آلوده به عصیان ها را عزتم دادے و دادے به مقامم پر و بال
سخت درمانده‌ام از شڪرِ همین یڪ نعمت ڪه رسید از تو همه عمر به من نانِ حلال
عاشقم ڪردے و این عشق بها داده به من به أبالفضل بدهڪارِ تواَم در هر حال
نیست لطف تو ڪه محدود به این چند صباح محض توصیف گداپرورے‌ات نیست مجال
بگذر از خبط و خطاهایم و آقا نگذار دور از صحن و سرایت بروم رو به زوال
خواستن با تشر از ساحت تو بـے ادبـے‌ست عرض حاجت به تو با حجب و حیا اوج ڪمال
حڪمتے هست یقینا ڪه دو سال اینگونه بشود یڪ سفر ڪرب و بلا خواب و خیال
تا اَبد بسته شود راهِ حریم تو اگر اگر اے واے محقق شود این فرض محال
باز فریاد زنان پاے علَم میگویم: "بأبـے أنت و أمے" نرسد بر تو ملال
فضیلت حقیقی، محبوبیت نزد خدا و رسول اوست!.mp3
671K
🎵 «فضیلت حقیقی» محبوبیتِ نزد خدا و رسول اوست! ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌ڪاشانے|°•✓ ـ‌شہید‌زاده‌ـ
'دارند زنده زنده تو‌ را‌ دفن میڪنند!(:'
اِࢪیحا(:
'دارند زنده زنده تو‌ را‌ دفن میڪنند!(:'
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. بدنش سست و زانوهایشان میلرزید .. دندان در دهانشان شڪستہ بود و لختہ خون از پس هر سرفہ بیرون میریخت! گلویش هم خشڪ شده و چشم‌هایش نیمہ باز بود .. باز هم نظرے بہ پیش رو و پشت سر ڪرد، اگر علۍاڪبر[علیہ‌السلام] بود؟ اگر برادرش .. عباسِ دلاور[علیہ‌السلام] بود .. اگر حبیب و مسلم و وهب و یاران‌ش بودند دگر چہ غمۍ مۍماند؟ ناگاه انگار هیزم‌هایۍ داغ در قفسہ‌ے سینہ‌اش روشن شد! همان‌ها ڪہ جلوے در .. ڪوچہ .. مدینہ .. رو بہ روے حسن[علیہ‌السلام] .. چشم‌هایش را بست و تصویر مردے جلوے چشم‌هایش نقش بست، لقمہ‌هاے حرام زیر پوستش خانہ ڪرده بود، شال پشمینِ چرمۍ دور نافش دوام نیاورد و زیر شڪمش محڪم پیچیده بود.. فریاد زد'درب را باز میڪنۍ یا نہ؟' و شمشیرش را دور خانہ روے خاڪ ڪشید، همان خانہ‌اے ڪہ جبرئیل بدون اذن وارد آن نمیشد! بلندقامت‌ترین ڪف زمخت دو دستش را بر در ڪوبید و سرش را بہ در نزدیڪ ڪرد: – گوش میڪنۍ بنت محمد[صلۍ‌الله‌علیة‌و‌آلہ]؟ یا در را باز میڪنۍ یا این خانہ و هرآنچہ ڪہ در آن است بہ آتش میڪشیم! با تڪیہ بہ شمشیر بلند شد فریاد مردے آمد و نگاهِ مردے قهرمان و پهلوان! – علۍ[علیہ‌السلام]! زهرا[سلام‌الله] دارد مۍآید.. و گویۍ یوما نہ بر پا بلڪہ روے بال‌هاے جبرئیل و میڪائیل بہ طرف جانشینِ پدرش مۍآمد .. همہ‌ے درها ڪہ تا ڪنون بستہ بود باز شد! همہ، صمم بڪم! بہ تصویر روبہ‌رویشان نگاه میڪردند، آدمۍ نمیشنید ولۍ فرشتگان حتۍ خدا هم شنید ڪہ پدر با چشم تمنا ڪرد: – نیا زهرا[سلام‌الله]! تو را بہ حسن[علیہ‌السلام]! بہ حسین[علیہ‌السلام] .. ولۍ چہ میخواست پدر؟ او برود؟مگر ممڪن است؟از آب طراوتش را بگیرے .. از خورشید نور و گرما و حرارتش را بگیرے چہ میشود؟ یوما اگر برود میشود مصداق 'ظلمت نفسۍ'! یوما برود ڪہ پشت و پناه‌ش را .. تنها دلیل بودنش را ببرند؟ شمشیر را بلند ڪرد و ضربہ را بہ سرِ نیزه زد سنگینۍ نگاه را ڪہ حس ڪرد برگشت زینب[سلام‌الله]! لبخند زد: – زینب! جآن برادر .. امانت علۍ[علیہ‌السلام] و یادگار یومآ! برادرت را حلال ڪن و بہ خیمہ بازگرد! و حسین[علیہ‌السلام] همانطور ڪہ شمشیر میزد و نفس‌هایش یڪۍ در میان شده بود در رقص چادر خواهر، زنۍ را میدید ڪہ فردا نشده یڪ دست بر سر ڪہ چادرش نۍافتد و دستۍ بر زانو تنها .. مضطر و نگران پشت سرِ مردے فربہ میرود! دوباره مدینہ بہ پا شد .. چہ ڪسۍ دیده پهلوانۍ نامدار میان عرب و عجم گریہ ڪند؟ ولۍ پدر اشڪ ریخت .. علۍ[علیہ‌السلام] اشڪ ریخت! رو برگرداند طرفِ خانہ ڪسۍ ڪہ پشت در بود و چادر و عبایش با میخ بہ تنش وصل شد زهرا[سلام‌الله] نبود! خودِ او بود ڪہ رفتہ رفتہ جآنش را میگرفتند آن چهل تن! زینب[سلام‌الله] هم نرفت مانندِ یوما .. گویۍ ڪہ از گیاه خاڪش را بگیرے ایستاد و با اشڪِ چشم برادر نگاه میڪرد .. ڪاش عباس[علیہ‌السلام] بود! فریاد شمر آمد، گویۍ جانورے او را گزیده: – پیر شده‌اے پسرِ علۍ[علیہ‌السلام]! نویسنده✍🏻: []