eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 💌نشاط در سختی ها ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ @Shahidzadeh
یاحَضرَت ِ‌حَق... در زنــدگـــ🍃ــے منٺظر معـجزه نبـــاش؛ خودٺ معـــجزه زندگـــیٺ باش..😎 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... .💠. [گُفت کھ : بسیجے هاےِ📿 خمینے و خامنه‌اے را 💚 براےِ حلِّ سخت ترین⛓ مشڪلات عالم آفریده اند . . .♥️] .. 🌱• @Shahidzadeh
1_378042101.attheme
36.9K
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... فانٺزے طورے😁😍 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... "دیگہ‌از‌فردا‌ فراموشت‌می‌‌کنم" [نشدنی‌ها، جلد دوم، صفحه ۲۶۸] ... @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِحَق... صفحه 31 @Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق... 🛑 سید حسن نصرالله: اگر انفجار بندر بیروت کار اسرائیل باشد، معادل همان انفجار هزینه خواهد داد. @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 🦋°•. دلَم‌راڪِھ‌غَم‌میگیرَد ناخودآگاھ نگاهَم‌فقَط‌بھ‌سمت‌طُ‌ست ♥️| ❥❥❥❥❥ @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... نمازٺ سـرد نشہ رفیق😉✋ @Shahidzadeh
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... آخییی😍 واسه پارساله ها... چقدر جاش خالیه...😔 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... آرامش کوه و طراوت سحر چشيدنی است. پدر با نشاط هميشگی اش، راهمان انداخته برای اين کوهپيمايی. نماز را صبح خوانديم و به راه زديم. علی قول چای آتشی بالای کوه را داده است. کنار جوی آبی که از قله تا اينجا کشيده شده است قدم بر می دارم. نسيم سحری که به آب می خورد سرمای بيشتری بر جانم می نشاند. چادرم را تنگ تر دور خودم می پيچم و دستانم را زير بغلم فرو می برم. هيچ کس حاضر نيست حرفی بزند. فضا همه را در آغوش خودش گرفته است. پدر تسبيحش را می چرخاند و آرام آرام قدم بر می دارد. معلوم است که اين کوه ها برايش هيچ است اما به خاطر ما دل به آرام رفتن داده است. کلاه کاموايی را تا روی گوش هايش پايين کشيده و اورکت سبز سيرش را پوشيده است. کوله پشتی سنگين روی دوشش پر کاه است. من که نمی توانم با آن پنج قدم بردارم، چه برسد تا بالای کوه. علی شال کرم رنگش را محکم دور دهانش پيچيده است. شال و کلاه را ريحانه برايش بافته است. با بليزی که حالا زير کاپشن پنهان است. هم قدم بودن پدر و علی برايم غرور می آورد. نگاه از آب و سنگ ها می گيرم و به نظم قدم هايشان می دوزم. کم کم هوا دارد روشن تر می شود. سرم پر است از حرف هايی که می خواهم بزنم؛ اما می ترسم، می ترسم از اينکه درست نباشد. شايد راست بگويم اما درست و به جا نه! کمی می ايستم و پشت سرم به راهی که آمده ام نگاه می کنم. حالا همه چيز زير پای من است. علی چند قدمی عقب می کشد و دست ريحانه را می گيرد و هم پا می شوند. متعاقبش مادر اما جلو نمی رود. پدر تنها، مادر تنها، من تنها، علی و ريحانه. چند قدم می رويم. علی دستم را می کشد و هلم می دهد سمت پدر. قدم هايم را بلندتر می کنم و به پدر می رسم. من را که کنارش می بيند لبخندی می زند و دستم را می گيرد. وقتی به پدر تکيه می کنم کمی از سرمای دور و اطرافم کمتر می شود، پدر می گويد: - چند ماهی می شد کوه نيامده بوديم. - با شما بله؛ ولی با بقيه جای شما خالی دوهفته پيش تپه نوردی کرديم. پدر همچنان مرا با خود می برد. - هر وقت که مادر شدی می فهمی که حس پدر و مادر نسبت به بچه شون چه رنگيه. مخصوصاً اينکه رنگ مورد نظرت رو نتونی تو رنگ ها پيدا کني. دلت می خواد با عدد، با مقايسه، با آيه، با قسم يه جوری به بچه هات بگی که دوستشون داری. حتی عمق نگاهت هم نمی تونه اون ها رو متوجه عمق محبتت کنه. قدم هايمان هماهنگ شده، پدر کوتاه آمده، و الا که من نمی توانم پا به پايش بروم. تا شانه اش هستم. سرش را کمی خم کرده تا هم کلام شويم. - ليلاجان! قرار نيست با ازدواجت چيزی عوض بشه. پيش ما همه چيز همان طور می مونه که بوده! اما برای تو... دنيات می خواد رنگ آميزی بشه. پررنگ تر، پرشور تر... کمی حال و هوات معطر می شه. آرامشت کنار همسرت شکل می گيره. تمام اين شور های زنانه دل نشانت، محبت های بقچه شده ت، دارايی هايی که داری و پنهان شده، بعد از ازدواج پيدا می شه. @Shahidzadeh