eitaa logo
اِࢪیحا(:
992 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: @Hanin_20 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطره‌ےهجدهم #ڪوچہ‌هاے‌مدینہ بدنش سست
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. .. تنش بۍ جآن شده بود شمشیر در دستش بند نمیشد روے زمین افتاد، نگاهش را بہ آسمان داد: – تو اینطور راضۍ هستۍ؟ ڪہ حسین میان این نامردان باشد و اهل‌بیتش اسیرشان شوند؟ من نیز راضۍام بہ رضاے خودت! نگاهش بہ خیل لشڪر روبہ‌رویش افتاد، و نامہ‌هایشان: – امیرے حسین و نعم الامیر .. حالا همآن ڪوفیان روبہ‌رویش در گروه‌هاے ده نفره ایستاده بودند، جگرش ریش و دلش آتش گرفت .. حالا همان مردها دورش جمع شده بودند .. 'دور سرت امروز شلوغ میشود!' خون از میان انگشتانش جارے شد و زینب[سلام‌الله] روح از تنش پرواز ڪرد وقتۍ نگاهِ دریایۍ برادر را دید: – بعد از من دنیا برایتان سخت میشود راه ناهموار! حسین[علیہ‌السلام] براے تنهاییتان بمیرد .. صداے پیرمردے را شنید، رو برگرداند و نگاهش را بہ او داد میشناختش! –حسین را ببینید[علیہ‌السلام]! طفلڪ حسین[علیہ‌السلام] .. بیچاره حسین[علیہ‌السلام]! و لب‌هاے ڪبود و شترے‌اش را بہ پوزخند گشود .. – عباس‌ت ڪو؟ علۍ اڪبر و یادگار برادرت؟ 'اے شاه قمرت ڪو؟ ڪنارت پسرت ڪو؟' مگر توووو فرزند پیغمبر خدا نیستۍ؟پس چرا اینگونہ تنها بر زمین افتاده‌اے؟ او همان مردے بود ڪہ روزگارے بر دامان، او و حسن[علیہ‌السلام] خرما و بادام میریخت! خون با سرفہ‌هاے پۍدرپۍ‌اش بیرون پاشید. – چرا از خداےت نمیخواهۍ باران ببارد و تو و اهل‌بیتت از تشنگے نجات پیدا ڪنید؟ مگر مادرت دختِ پیامبر نیست؟ پس بگو بیاید و اشڪ از چهره‌ات پاڪ ڪند! بگو علۍ[علیہ‌السلام] بیاید و بشوید محاسنِ با خون خضاب شده ات را! 'سلآم بر آن محاسن بہ خون خضاب شده!' دور خود چرخید: – عجب خداے بخیل و گوشت تلخۍ دارے! آخر نگاهش ڪنید .. این سزاے ڪسۍ است ڪہ از امیرالمومنین یزید نافرمانۍ ڪند، اگر نافرمانۍ نمیڪردے شاید الآن بہ خدایت هم صندوقچہ‌اے طلا میرسید! این خداااا حتۍ قدر پیالہ‌اے رحمت ندارد! و الا فرزندِ پیامبرش این چنین بر زمین نمۍافتاد! لشڪر هلهلہ سر دادند و ڪف زدند پیرمرد ڪہ پشتش گرم شد تڪہ سنگے از روے زمین برداشت و فریاد زد: – ببینم با این چہ میڪنۍ حسین[علیہ‌السلام]! سینہ‌اش تنگ‌تر شد و راه نفسش را بست، و زمین و آسمان براے غریبۍ‌اش اشڪ ریختند و مرثیہ سر دادند! سنگ پیشانۍ بلند و مهتابۍ‌اش را نشانہ رفت پیشانۍ ڪہ یوما مدام میبوسید، پیشانۍ‌اش شڪافت خون از میان دو ابرو بہ سمت چشمش راه افتاد .. آمد خون از پیشانۍ بگیرد، رداے سبز را بالا گرفت حرملہ سفیدے سینہ‌اش را دید .. شمر بہ او اشاره ڪرد و زینب[سلام‌الله] زانوهایش سست شد و بر زمین افتاد .. 'بگو چہ ڪار ڪنم تا تو را خلاص ڪنم؟ بہ شمر رو بزنم یا ڪہ التماس ڪنم؟' نویسنده✍🏻: [] پ.ن: شنیدے میگن امام حسین علیہ السلام وقتے با اسب رفتن ...(: هنوز زنده بودن؟ فڪ ڪنم عمہ جآن اون موقع داشت میگفت'دارند زنده زنده تو را دفن میڪنند!' یا اون موقعۍ ڪہ تو خیمہ‌ها میدوید میگفت'بگو چڪار ڪنم دور خیمہ صف نڪشند؟ بہ زور نیزه تنت را بہ هر طرف نڪشند!' شبت بخیر .. غمت نیز هم(: التماس دعا🌿