یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_دوم
توی پارک منتظر نشسته ايم تا مادر بيايد. علی می خواست برای بچه های مسجد جايزه بخرد. همه را بسيج کرده بود تا دنبال جايزه بگرديم منتهی جنس ايرانی. الآن هر سه کارگر علی شده ايم.
در هر مغازه که می گفتيم آقا جنس ايرانی داری، مثل يک موجود فضايی نگاهمان می کرد. مادر را هم گم کرديم در اين بازار وانفسا. چقدر تماس گرفتيم تا جواب داد و قرار است بيايد.
سعيد با برگی که از درخت کنده سرگرم است و مسعود با وسايلی که خريديم. چهره های اين برادر های دوقلو، با آن لباس های هم رنگشان، و با آن ته ريش هميشگی خيلی تو دل برو است. فرصت خوبی پيدا کرده ام برای اينکه سؤالاتم را بپرسم.
- علی تو برای چی ازدواج کردی؟
مسعود می خندد.
- تو چرا اينجوری سؤال می کنی؟ آخه کی می خوای ياد بگيری، مقدمه ای، مؤخره ای، فضاسازی ای؟ همين خودِ بدجنست، منو مجبور کرديد و الآن گرفتار اينم که خودم اينجام دلم اونجاست و با ابرو اشاره به جايی می کند.
مسعود تند می گويد:
- اِ... برادر من تميز صحبت کن، خانواده اينجا نشسته.
- نه اينکه تو خودت خيلی پاستوريزه هستی آقای خانواده!
- من که مهم نيستم، اما بالاخره اين سعيد اهل هيچ حرفی نيست. من با اين حرف های شما چه طوری توی دانشگاه کنترلش کنم.
ولشان کنم همين طور کَل کَل می کنند.
- مسعود دو کلمه حرف حساب می خواهيم بزنيم ها. می دونی منظورم اينه که شما مردا نگاهتون به زن چيه؟ زاويه ديدتون به خلقت و جايگاه زن رو می خوام.
علی با ريشه های روفرشی بازی می کند. دارد حرفش را آماده می کند. مسعود از فرصت استفاده می کند و می گويد:
- اينکه جوابش سخت نيست خواهر من. نگاهمون نگاه حضرت آدم به حواست.
- يا شيخ می شود اين فقره را توضيح مفصل بر ما مرحمت کنی!
مسعود ابرو بالا می اندازد و می گويد:
- نه ای فرزند. ديگر اينقدر پيشرفته نيستم که معنی اش را بدونم. خودت مگر عقل نداری؟ بفهم ديگه.
سعيد می گويد:
- فکر کن اين سؤال رو نامزدت ازت بپرسه.
- نامزد اينقدر پيشرفته نمی گيرم. اصلاً زن رو چه به اين حرفا.
بعد هم صدايش را کلفت می کند:
- ميگم زن برو چاييتو بريز! بچه رو ساکت کن! نگاه به زن، نگاه به مرد! مرد اصل عالم خلقته، زن چايی ريزش.
سنگی از کنار روفرشی بر می دارم و پرت می کنم طرفش. خم می شود و جاخالی می دهد و تند می گويد:
- غلط کردم، غلط کردم، مرد مدافع عالم خلقته، زن فلاخن اندازش!
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh