eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
اِࢪیحا(:
💔(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. – آخہ مادرِ من ... بۍبۍ اخم میڪند: – چیہ؟۵۸ سالہ‌ام شده یہ ڪربلا نرفتم! میفهمۍ؟خودت ڪہ هرسال ڪربلات بہ راهِ! ڪَبلایۍ[ڪربلایے] مصطفۍ و حاجۍ از دهن ڪسۍ نمۍافتہ! منِ مادر و یہ بار هم نبردے، بدِ میخوام با پولاے خودم برم؟ اصلا هرجا میرم باید بہ شما جواب پس بدم؟ آخہ بہ شما چہ؟ پقۍ میزنم زیر خنده، ڪہ حاجۍ بابا برزخۍ نگاهم میڪند لب میگزم و انگشت اشاره‌ام را دورِ فنجانم میچرخانم. – آخہ مادر! توے این اوضاع؟ خانم‌جآن ڪہ در هر شرایطۍ جوابۍ در چِنتِہ دارد میگوید: – عہ؟چطور اعلامیہ جابہ‌جا ڪردن و جلساتِ زیرزمین و خوندن ڪتاباے ممنوعِ مشڪلۍ نداره؟ ڪربلاے من شد مشڪل؟ حاج بابا نفس عمیقۍ میڪشد: – من بہ شما چۍ بگم؟ خانم‌جآن پشت چشمۍ نازڪ ڪرد: – من و ببر لب مرز میخوام برم ڪربلا، ناراحتۍ؟نگرانۍ؟ مۍایستد: – بذارشون لب ڪوزه آبشو بخور!والا .. انگار بچہ دو سالہ‌ام! دست بہ دیوار از اتاق بیرون میرود: – من میرم پیش خانم‌جآن. فنجانم را برمیدارم پشت سر خانم‌جآن بیرون میروم: – میگما . . . چیزه . . مَن .. – اسماء رو خوندے؟ سرم را پایین مۍاندازم: – نصفِ .. تا آخر روز عاشورا . . . در جواب فقط نفس عمیق میڪشد: – شما نوشتیدش؟ سر تڪان میدهد ڪنارش مینشینم: – مگہ اون روزا بودید؟ – هرجآ دل باشد؟ ادامہ میدهم و سوالم را میپرسم: – قلم همآن حوالۍ ست، ولۍ آخہ، چطورے؟این ماجرا مالِ بیست سالِ پیشِ!ماجراے ڪربلا هم واسہ .. اووووووو ڪلۍ سال پیش! پاهایش را دراز میڪند: – قصہ‌ش دور و درازِ و منم ناے دیوان گفتن ندارم! اما همین و بدون عشق این حرفا حالیش نیس، عاشق ڪہ بشۍ، مثِ فرهاد ڪوه و جابہ‌جآ میڪنۍ حتۍ اگہ 'شیرین و خسرو ببره!' مجنون میشۍ و در‌بہ‌در لیلۍ‌ت، فروغ میشۍ و . . میخندد: – بہ این هِن و هِن گفتم موقع راه رفتن نگاه نڪن! بہ این چین و چروڪِ صورتم و سفیدے موهام نگاه نڪن! منم یہ روزے جوون بودم و ارباب‌زاده، تا اینڪہ چشم عقلم ڪور شد و دلم عاشق! عاشق پدربزرگت، آقاجآن! دستش را بہ پایش میڪشد: – مادرم گف'از سرت مۍافتہ!' پدرم گف'دختر من و چہ بہ مَمَدجوادِ ڪاتب؟' نہ از سرم افتاد .. نہ از دلم! خدابیامرزه بابام‌و، تا روز عروسیم هم نفهمید دلِ دخترش گره خورده بہ مَمَدجواد ڪاتب! – اسماء رو . . . – هنوز یہ سال نشده بود ڪہ ازدواج ڪرده بودیم! اون موقع‌ها نماز و روزه نداشتم ڪہ، ولۍ تا دلت بخواد عاشق 'حضرت عباس[علیہ‌السلام]' بودم .. عاشق امام حسین[علیہ‌السلام]! هرموقع روز حرڪت‌شون بہ ڪربلا میرسید بغضم میگرف! اون شب و یادمہ، خوبم یادمہ! تو مَطبَخ نشستہ بودم و گریہ و نالہ‌ام بہ راه بود آقاجآنت اومد گف: – چیہ طوبۍ خانم؟اشڪ میریزے؟ گفتم: – امشب امام حسین[علیہ‌السلام] راهۍ ڪربلا شد! خانم‌جآن خندید، چشاش برق زد و از ڪنار لـ ـب‌هاش نقل و نبات ریخت: میدونۍ بهم چۍ گف؟ گفت' خب تو هم با او برو! ' – رفتید؟ پلڪ زد: – رفتم! نویسنده✍🏻: []