eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها مسیر 1_جلسه بیست و پنجم پارت 6.mp3
1.41M
پارت6 🌱✨ 🔹محبت عمیق انسان را ذلیل میکند. 🔹محبت فضیلت بالاتری از خوف داره. 🔹مومن نیست کسی از بندگان خدا که منو بیشتر از خودش دوست نداشته باشه و بچه های من رو بیشتر از بچه های خودش دوست نداشته باشه 🔹ای محمد من معرفتی دارم که به هرکی بدم همونی رو میخواد که من میخوام و هوای نفسش میشه خواسته های من { یَا مُزِیلَ قُلُوبِ الْمَخْلُوقِینَ عَنْ هَوَاهُمْ إِلَى هَوَاهُ، ...} ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ ـ‌شہید‌زاده‌ـ
چِنان به دیده‌‌ے حَسرَت نِگاه مے‌کُنَمَت که کودَکے سَرَطانے کَمَـنـدِ گیسـو را...! |
✨|مےڪشد خود را بہ سوے خانه مثل مادرش... شہیدزاده
ربیع الاولتون مبروڪ...🌱(:
نوافذ الحَنين تُفتح ليلًا پنجره هاے دلتنگے شب ها باز مے شوند ...:)
نمے‌دانم از دلتنگے عاشق ترم یا از عاشقے دلتنگ تر...(: -شہیدزاده-
• • آدما رو زمانۍ ڪه نياز به شنيده شدن دارن بشنويد نه زمانۍ ڪه حوصله شنيدن داريد...! • •
✨🕊
اِࢪیحا(:
✨🕊
عشق است اینڪه یڪ نفر آغاز مے ڪند هر روز صبح را به هواے سلام تو...💛:)
امام‌موسی‌ڪاظم(علیه السلام) : «همانا شیعه علے ڪسے است ڪه ڪردارش، گفتارش را تصدیق نماید 🌱:)» | شہیدزاده
بسم‌الله
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان مرا ببخش نمردم پس از محرمتان
لباس مشڪے من یادگارے زهراست چگونه دل ڪنم از آن؟ چگونه از غمتان؟
بگیر امانتے ات را خودت نگه دارش ڪه چند وقت دگر مے شویم محرمتان
براے سال دگر نه براے فاطمیه براے روضه مادر براے ماتمتان
دلم بگیر ڪه محڪم ترش گره بزنی به لطف فاطمه بر ریشه هاے پرچم تان
هزار شڪر ڪه از لطف پنجره فولاد میان حلقه ماتم شدیم هم دمتان
بیا دوباره بخوان روضه هاے یابن شبیب ڪه من دوباره بسوزم دوباره با دمتان
چه شام ها ڪه زدے سر به گریه ام اما مرا ببخش نمردم به پاے مقدمتان...
دیر بود براے وداع ولے بہ رسم هرسال...(:
💔(:
اِࢪیحا(:
💔(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' .. – آخہ مادرِ من ... بۍبۍ اخم میڪند: – چیہ؟۵۸ سالہ‌ام شده یہ ڪربلا نرفتم! میفهمۍ؟خودت ڪہ هرسال ڪربلات بہ راهِ! ڪَبلایۍ[ڪربلایے] مصطفۍ و حاجۍ از دهن ڪسۍ نمۍافتہ! منِ مادر و یہ بار هم نبردے، بدِ میخوام با پولاے خودم برم؟ اصلا هرجا میرم باید بہ شما جواب پس بدم؟ آخہ بہ شما چہ؟ پقۍ میزنم زیر خنده، ڪہ حاجۍ بابا برزخۍ نگاهم میڪند لب میگزم و انگشت اشاره‌ام را دورِ فنجانم میچرخانم. – آخہ مادر! توے این اوضاع؟ خانم‌جآن ڪہ در هر شرایطۍ جوابۍ در چِنتِہ دارد میگوید: – عہ؟چطور اعلامیہ جابہ‌جا ڪردن و جلساتِ زیرزمین و خوندن ڪتاباے ممنوعِ مشڪلۍ نداره؟ ڪربلاے من شد مشڪل؟ حاج بابا نفس عمیقۍ میڪشد: – من بہ شما چۍ بگم؟ خانم‌جآن پشت چشمۍ نازڪ ڪرد: – من و ببر لب مرز میخوام برم ڪربلا، ناراحتۍ؟نگرانۍ؟ مۍایستد: – بذارشون لب ڪوزه آبشو بخور!والا .. انگار بچہ دو سالہ‌ام! دست بہ دیوار از اتاق بیرون میرود: – من میرم پیش خانم‌جآن. فنجانم را برمیدارم پشت سر خانم‌جآن بیرون میروم: – میگما . . . چیزه . . مَن .. – اسماء رو خوندے؟ سرم را پایین مۍاندازم: – نصفِ .. تا آخر روز عاشورا . . . در جواب فقط نفس عمیق میڪشد: – شما نوشتیدش؟ سر تڪان میدهد ڪنارش مینشینم: – مگہ اون روزا بودید؟ – هرجآ دل باشد؟ ادامہ میدهم و سوالم را میپرسم: – قلم همآن حوالۍ ست، ولۍ آخہ، چطورے؟این ماجرا مالِ بیست سالِ پیشِ!ماجراے ڪربلا هم واسہ .. اووووووو ڪلۍ سال پیش! پاهایش را دراز میڪند: – قصہ‌ش دور و درازِ و منم ناے دیوان گفتن ندارم! اما همین و بدون عشق این حرفا حالیش نیس، عاشق ڪہ بشۍ، مثِ فرهاد ڪوه و جابہ‌جآ میڪنۍ حتۍ اگہ 'شیرین و خسرو ببره!' مجنون میشۍ و در‌بہ‌در لیلۍ‌ت، فروغ میشۍ و . . میخندد: – بہ این هِن و هِن گفتم موقع راه رفتن نگاه نڪن! بہ این چین و چروڪِ صورتم و سفیدے موهام نگاه نڪن! منم یہ روزے جوون بودم و ارباب‌زاده، تا اینڪہ چشم عقلم ڪور شد و دلم عاشق! عاشق پدربزرگت، آقاجآن! دستش را بہ پایش میڪشد: – مادرم گف'از سرت مۍافتہ!' پدرم گف'دختر من و چہ بہ مَمَدجوادِ ڪاتب؟' نہ از سرم افتاد .. نہ از دلم! خدابیامرزه بابام‌و، تا روز عروسیم هم نفهمید دلِ دخترش گره خورده بہ مَمَدجواد ڪاتب! – اسماء رو . . . – هنوز یہ سال نشده بود ڪہ ازدواج ڪرده بودیم! اون موقع‌ها نماز و روزه نداشتم ڪہ، ولۍ تا دلت بخواد عاشق 'حضرت عباس[علیہ‌السلام]' بودم .. عاشق امام حسین[علیہ‌السلام]! هرموقع روز حرڪت‌شون بہ ڪربلا میرسید بغضم میگرف! اون شب و یادمہ، خوبم یادمہ! تو مَطبَخ نشستہ بودم و گریہ و نالہ‌ام بہ راه بود آقاجآنت اومد گف: – چیہ طوبۍ خانم؟اشڪ میریزے؟ گفتم: – امشب امام حسین[علیہ‌السلام] راهۍ ڪربلا شد! خانم‌جآن خندید، چشاش برق زد و از ڪنار لـ ـب‌هاش نقل و نبات ریخت: میدونۍ بهم چۍ گف؟ گفت' خب تو هم با او برو! ' – رفتید؟ پلڪ زد: – رفتم! نویسنده✍🏻: []
هدایت شده از اِࢪیحا(:
|●°بِسمِ‌رب‌ِ‌النّور°●|
(:
اِࢪیحا(:
(:
عوضِ تو من نیابم که به هیچکس نمانی...(:♥️✨