اِࢪیحا(:
💔(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےبیستودوم
#پاےِحرفهاےخانمجآن
– آخہ مادرِ من ...
بۍبۍ اخم میڪند:
– چیہ؟۵۸ سالہام شده یہ ڪربلا نرفتم!
میفهمۍ؟خودت ڪہ هرسال ڪربلات بہ راهِ!
ڪَبلایۍ[ڪربلایے] مصطفۍ و حاجۍ از دهن ڪسۍ نمۍافتہ!
منِ مادر و یہ بار هم نبردے، بدِ میخوام با پولاے خودم برم؟
اصلا هرجا میرم باید بہ شما جواب پس بدم؟
آخہ بہ شما چہ؟
پقۍ میزنم زیر خنده، ڪہ حاجۍ بابا برزخۍ نگاهم میڪند
لب میگزم و انگشت اشارهام را دورِ فنجانم میچرخانم.
– آخہ مادر!
توے این اوضاع؟
خانمجآن ڪہ در هر شرایطۍ جوابۍ در چِنتِہ دارد میگوید:
– عہ؟چطور اعلامیہ جابہجا ڪردن و جلساتِ زیرزمین و خوندن ڪتاباے ممنوعِ مشڪلۍ نداره؟
ڪربلاے من شد مشڪل؟
حاج بابا نفس عمیقۍ میڪشد:
– من بہ شما چۍ بگم؟
خانمجآن پشت چشمۍ نازڪ ڪرد:
– من و ببر لب مرز میخوام برم ڪربلا، ناراحتۍ؟نگرانۍ؟
مۍایستد:
– بذارشون لب ڪوزه آبشو بخور!والا .. انگار بچہ دو سالہام!
دست بہ دیوار از اتاق بیرون میرود:
– من میرم پیش خانمجآن.
فنجانم را برمیدارم پشت سر خانمجآن بیرون میروم:
– میگما . . . چیزه . . مَن ..
– اسماء رو خوندے؟
سرم را پایین مۍاندازم:
– نصفِ .. تا آخر روز عاشورا . . .
در جواب فقط نفس عمیق میڪشد:
– شما نوشتیدش؟
سر تڪان میدهد ڪنارش مینشینم:
– مگہ اون روزا بودید؟
– هرجآ دل باشد؟
ادامہ میدهم و سوالم را میپرسم:
– قلم همآن حوالۍ ست،
ولۍ آخہ، چطورے؟این ماجرا مالِ بیست سالِ پیشِ!ماجراے ڪربلا هم واسہ .. اووووووو ڪلۍ سال پیش!
پاهایش را دراز میڪند:
– قصہش دور و درازِ و منم ناے دیوان گفتن ندارم!
اما همین و بدون عشق این حرفا حالیش نیس، عاشق ڪہ بشۍ،
مثِ فرهاد ڪوه و جابہجآ میڪنۍ حتۍ اگہ 'شیرین و خسرو ببره!'
مجنون میشۍ و دربہدر لیلۍت،
فروغ میشۍ و . .
میخندد:
– بہ این هِن و هِن گفتم موقع راه رفتن نگاه نڪن!
بہ این چین و چروڪِ صورتم و سفیدے موهام نگاه نڪن!
منم یہ روزے جوون بودم و اربابزاده، تا اینڪہ چشم عقلم ڪور شد و دلم عاشق!
عاشق پدربزرگت، آقاجآن!
دستش را بہ پایش میڪشد:
– مادرم گف'از سرت مۍافتہ!' پدرم گف'دختر من و چہ بہ مَمَدجوادِ ڪاتب؟'
نہ از سرم افتاد ..
نہ از دلم!
خدابیامرزه بابامو، تا روز عروسیم هم نفهمید دلِ دخترش گره خورده بہ مَمَدجواد ڪاتب!
– اسماء رو . . .
– هنوز یہ سال نشده بود ڪہ ازدواج ڪرده بودیم!
اون موقعها نماز و روزه نداشتم ڪہ، ولۍ تا دلت بخواد عاشق 'حضرت عباس[علیہالسلام]' بودم ..
عاشق امام حسین[علیہالسلام]!
هرموقع روز حرڪتشون بہ ڪربلا میرسید بغضم میگرف!
اون شب و یادمہ، خوبم یادمہ!
تو مَطبَخ نشستہ بودم و گریہ و نالہام بہ راه بود آقاجآنت اومد گف:
– چیہ طوبۍ خانم؟اشڪ میریزے؟
گفتم:
– امشب امام حسین[علیہالسلام] راهۍ ڪربلا شد!
خانمجآن خندید، چشاش برق زد و از ڪنار لـ ـبهاش نقل و نبات ریخت:
میدونۍ بهم چۍ گف؟
گفت' خب تو هم با او برو! '
– رفتید؟
پلڪ زد:
– رفتم!
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
🌌^^
تا دل از ڪف ندهد هـر ڪه تو را مے بیند
روز و شب نذر نگاهت «وَ جَعَلنا» خواندم ...
#نفيسه_سادات_موسوی
#شب_بخیر
اِࢪیحا(:
🚶🏻♂🎈...
#بسماللھ !
یڪ سال دیگر گذشت
هزاران دقیقہ و ثانیہ هم...
اما ببین و دقت ڪن چگونہ گذراندے این سیصد و شصت و پنج روز را!
اگر از شڪست ها و موفقیت هایت درس گرفتہ اے
پس میلادت مبارڪت باشد رفیقِ جان :)🎈
#بہرسمهرسالتولدتمبارڪ . . .
اِࢪیحا(:
نمےدانم از دلتنگے عاشق ترم یا از عاشقے دلتنگ تر...(: -شہیدزاده-
با گریہ از روے ضریحت
بوسہ میچینم
افسوس در خواب است
اما باز شیرین است!(:
[•📿•]
جاے تسبیح فقط در بین دست او ولے
دست من دارد به تسبیحش حسادت میکند...
SHAHIDZADEH | #بہوقٺشعر
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 1.mp3
1.46M
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_ششم
پارت1 🌿🦋
🔹اخلاص نهایت دین است.
🔹عملی که با اخلاص انجام نشود اثر وضعی ندارد یعنی انسان را به خدا نزدیک نمی کند.
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
ـشہیدزادهـ
اِࢪیحا(:
. . .
بــرای اســـم حســن حــق نـوشتـہ غـربت را
چــه عسکــری بشــود یا کـہ مجتــبی بـاشـد!(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده
#قطرهےبیستوسوم
#منیڪجاماندهام!
از آن روز انگار ..
آفِتابِ شام هم غروب ڪرد و هنوز ڪہ هنوز است'طلوعۍندارد'!
شاید آفتاب را زیرِ قامتِ خمیدهاش پنهان ڪردند ..
شاید پرندههاے روے اعصابِ شام را با خودش برد بهشت!
شاید دلم را در ڪربلا جا گذاشتند!
شاید . . .دلم میخواست مهر برده بودنم برداشتہ شود،
تا ڪہ فریاد بزنم:
– آے مردم!من وصلہ شدم بہ ڪربلاے حسین[علیہالسلام]!
وصلہ بہ جایے ڪہ رنگش را هم ندیدم!
دلـــــم تنگِ محلۍست ڪہ ندیدم و نرفتم ..
روزے هزاران بار لعنت میڪنم خودم را ڪہ چرا،
چرا؟چرا 'پیرو عقلم شدم' ڪہ حالا 'شرمندهے دلم باشم'؟!
چرا نیمہ شب وقتۍ آمنہ را شڪار ڪردم ڪہ چادر بر سر و آهستہ آهستہ بہ طرف در میرود نگفت ڪہ تو هم بیا؟
گفت!
هان؟گفت!من عقلم نهیب زد و صداے دلم بہ گوش نرسید!
من بودم ڪہ ترسیده گفتم:
– نڪن آمنہ!نرو!میدانۍ ارباب بفهمد . .
– ارباب؟چہ میڪند؟سیاه و ڪبود میشود تنم؟
دندان بر دهانم نمۍماند؟
زندانۍ میشوم در مَطبَخ؟
اینها را بہ جآن خریدم اسماء!
– مجنون!دیوانہ!آخر این عقل ناقصت ڪار دستت میدهد!
– تا ڪۍ میخواهے پیرو عقلت باشۍ؟پس دل چہ میشود؟
– آمنہ!
– اسماء! نمیایے؟نیا! اما من میروم و تو بمان با عقلت!تو بمان و حسرت!
– حسرت؟
مصمم گفت:
– حسرت!
حالا میفهمم!از حسرت منظورش چہ بود ..
اینڪہ من بشینم در مطبخ نمور و تاریڪ و از پچ پچها براے خودم ڪربلا و آمنہ را تصور ڪنم!
و من با خیال، بودنم را در ڪربلا تصور میڪردم!
اینڪہ من هم حالا همراه ڪاروان بودم!
اینڪہ من هم الآن با قدے خمیده ..چادرے پاره ..پشت سرِ مردے آبلہ رو ..
مثل الآن، ڪہ زینب[سلاماللهعلیها] جلوے چشمهایم با نگاهۍ نگران بہ دخترها نگاه میڪند و دستش ڪشیده میشود،
گونہهایم را دم و بازدمم پر میڪنم و میخواهم با ڪلمات بہ سمتش هجوم ببرم:
– نڪن! او دخت پدر ایلیا[علیہالسلام]است! مادرش همآن شاخہے نازڪ و ریحان و بهارش زیر دست و پاے پدرانت بود، ڪافۍ نیست؟
نوبت دختر رسید؟
اما نشد!یڪۍ از سربازانش جلویم بود و جثہے فربہ و گوشت آلودش سد راهم بود!
میخواستم داد بزنم و چشمان و وادریدهے بےحیا شان را از ڪاسہ در بیاورم اما .. نشد!
مرداب نگاهشان شرم را غرق میڪرد و دست را مشت!
ڪاش زمان بہ عقب برمیگشت همان موقع ڪہ . .
خواست برود، ڪہ چادرش را ڪشیدم، چرخید:
– میخواهے بیایے؟
– نمیدونم مـــ ــــ ـن . . .
– اسماء!عشق و ایمان و آرمان استخاره نمیخواهد!
سرتاسرش خیر است!
حتۍ شر آن!
حالا، بۍ تعلل، همراهم میشوے، یا نہ؟
– نہ! ..
نویسنده :
[#ریحانہحسینۍ]
اِࢪیحا(:
اگر العجل بگوییم و آمادهے ظهور نشویم، ڪوفیان آخر و زمانیم‼️ #شهیدحسینمعزغلامۍ | #جمعہ
ڪاش فریاد انتظارمان، بہ عمل نزدیڪتر بود‼️💔🚶🏻♀
#عید_بیعت | #امام_زمان[عج الله تعالی فرجه الشریف]
آسمان، فرصت پروازِ بلندےست ..
قصہ این است ڪہ چہ اندازه ڪبوتر باشۍ🕊
#شهیدحسینمعزغلامۍ | #شهیدنشوےمیمیرے ..
اِࢪیحا(:
(: #خداےخوبمن🕊
وقتی این آیه رو خوندم حسم شبیه خوردن قورمهسبزی بود تو دل زمستون!(:
#خداےخوبمن🌱
تنها مسیر 1_جلسه بیست و ششم پارت 2.mp3
5.02M
#خلاصه_نویس_جلسه_بیست_ششم
پارت2 🌺✨
🔹عمل نا خالص انسان رو بالا نمیبره.
🔹نفس همه چیزی رو مال خود میکنه حتی نماز رو
🔹ملاقات خدا به بهترین شکل ممکن یعنی در ذلیل ترین صورت ممکن خدا رو ملاقات کنی.
🔹یکی از دلایلی که ما به سمت خدا پناه میبریم از دنیای سختیه که داخلش زندگی میکنیم.
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
ـشہیدزادهـ