یاحَضرَت ِ حَق....
هــمــســــ♥️ــــرانـہ
گفتنے نیسـٺ ولے
بےټـو ڪماڪان در مـن...
نفسے هسـٺ
دلے هسـٺ
ولے...
جانے نیسـٺ...♡•|
#لحظــــہهاتوݩعاشقـــــونہ💞
#دݪے...
•┈┈••✾••✾••┈┈•
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
:)،•🌙.
+ هے نگـو مـن گناهکارم
منو قبول نمیکنہ...
روم نمیشہ با خدا حرف بزنم...
بہ قولِ استاد دولابے
مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شہ...!
تـو مخلوقِ خدایے :)
『.🦋' °•🌱』
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
غُصه های دنیا کم یا کوچک نمی شوند!
تو باید بزرگ شوی...
#بزرگباش
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
از کفش هایم بپرس...👟
چقدر دنبالت گشته ام...😊
حالا دیگر...👇
دهان باز کرده اند...💔😔
#دݪتنگے...
#ڪفۺهاےدهانبازڪردهـ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
بی تـــــو
غــــــزل هــا
در بلـوغی نـاتمـام بہ سـوگ نشستہ انـد
هیـــچ کـس شعـرهـاے نیــمہ تمـام را
نـمی خـوانــد
بــــــرگــــــرد
حرف دلـــــ❤️ــ
#بہوقٺشـعـر
#ٻڔڱڔد...
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺿﺎﯾﺖ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﭼﻘﺪﺭ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻰ
ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ.
#رضایت
#خوشبختی
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
♥️
راه بسیار و
لبش سرخ و
حجابش محکم
از " توکلت علی الله"
چه ذکری بهتر ؟! ...
❤️❤️❤️
#آخآخ🙈
#بہوقٺشـعـر
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌱
مده ای رفیق پندم که نظر به او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی
#سعدےِجآڹ
#بہوقٺشـعـر
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
یحبهم و یحبونه...❣
/٥٤ مائده/
عشق دوطرفه فقط این 😍
خدا دوسشون داره اونام دوسش دارن ...
تو بعضی تفاسیر اومده مصداق این عشق دو طرفه مردم ایرانند ...♥️🇮🇷
پیامبر صل الله علیه و اله به سلمان گفتن اینا مردمی از قوم توأند😊
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا🌙
#منیکایرانیام
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
کافیه فقط به یکی بگی من قلقلکی نیستم
تا دریل نیاره پهلوتو سوراخ نکنه که ثابت کنه قلقلکی هستی ول کن نیست😂😁🙈
#طنز_حلال
#قلقلکی😜🤪
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
حاجی داستان عاشق و معشوق رو بی خیال...
با ما بودن لیاقت میخواد😏😎
#لیاقت
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
کسی که با خدا حرف نمی زند،
صحبت کردن نمی داند ...
پ.ن:
خدارو ول کنی بری با کی حرف بزنی؟!
#باخداحرفبزنیم😊
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
اقاێ قإۻى
بعۻى ٶڨتٵ بٳ خۊڍم ڣڮ مێكڹم
چږٲ آڶٵڹ ڀيشم ڹيس...
#اندرحکایاتماوآقاےقاضی
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌱
{تا حالا کسی تورو با چشماش نفس کشیده؟!
😍😁😍😁😍
#چشمنفسیجانم❤️
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌱
عاشقے هستم که منت میکشم بر وصل یار
منت دلبر کشیدن عاشقان را عار نیست...
جانا❣
#بہوقٺشـعـر
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌱
_ تو بیشتر از خودم من رو بلدی
+ شاید چون بیشتر از خودت دوستت دارم...
دلبر❣
#دوستٺدارم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
آرزوهای بزرگ داشته باشید و از آنها دست نکشید؛
همه ی امور مهم به دستِ کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند.
#فلورانس_اسکاول
#آرزو
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
📸 نکات کلیدی جزء سیزدهم قرآن
🔹در هنگام گرفتاری و مشکلات از پدرتان بخواهید دعایتان کند
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا🌙
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
سلام امام زمانم
صدا ڪردنت سخت نیست
من سختش ڪردہام با زبانے ڪہ
گناہ آن را لال ڪردہ اَدْعوكَ يا سيدی
بِلِسان قَدْ اَخْرَسَه ذَنْبُه مےخوانمت
آقاے من...
#آقاےمن
#شرمندهام
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_سیزدهم
سعید با آرنجش مسعود را هل میدهد به عقب و دوباره در را میبندد. از کارشان تعجب میکنم. علی تکیه داده به دیوار و میخندد.
نگاه موشکافانهام را که میبیند، سرش را پایین میاندازد و آرام میگوید:
– لیلا! میخوام چند لحظه حوصله کنی و حرفهامو بشنوی. دلم میخواد کمکم کنی تا بتونم کمکت کنم.
گنگتر میشوم و از تغییر حالتش جا میخورم. چیزی درونم را به آشوب میکشد.
مکث میکند. حالم را میفهمد که حرفش را نیمه رها میکند. علی مصمم است که مرا وادار به کاری کند که دلخواهم نیست. به دیوار روبهروییاش تکیه میدهم و آرام سُر میخورم تا کمی قرار بگیرم.
بدون آنکه نگاهم کند میگوید:
– گاهی اتفاقی میافته که در آن دخیل نیستی؛ اما از شیرینی و تلخیش سهم میبری.
آب چشمانم را قورت میدهم تا اشک نشود.
– تو زندگی همه مردم سختی و گرفتاری هست. همه آدمها از خوب تا بد. خاص و عام هر کدوم یه جوری درگیرن؛ اما برای بعضی، مشکلها بزرگند و برای بعضی کوچیک، از نگاه هر کسی مشکل خودش بزرگه و برای بقیه کوچک و حل شدنی.
طاقت نمیآورم که یکطرفه بگوید و یکنفره بشنوم. خودم را آرام نشان میدهم و میگویم:
– مگه غیر از اینه؟
نفسش را بیرون میدهد و نگاه از فرش بر میدارد و به قاب خاتم بالای سرم میدوزد:
– تو یه نکته رو ندید میگیری! اینکه مشکل هرکسی بزرگتر از ظرفیت روحیش نیست. هرچند هم که براش مثل کوه دماوند باشه.
– نسبت تناسبی حساب میکنی علی؟
– آره دقیقاً. هرکسی مثل یک کسر بخشپذیره! صورت و مخرجش با هم تناسب داره!
حرف درستش را کامل نمیگوید. نگاهی آرمانی دارد و من لجوجانه نمیخواهم خاص باشم:
– اما همه کسرها بخشپذیر نیستند؛ گاهی تا بینهایت اعشار میخورند.
چشمش را میبندد و سکوت کوتاهش را میشکند:
– چرا تقریب نمیزنی قال قضیه رو بکنی؟ چرا توی قصه خودت مدام صورت و مخرج رو ضرب میکنی.
مه غلیظی از ای کاشها روی ذهنم پایین میآید. هر وقت وجودم را مه میگیرد، همه قدرتهای ذهنیام ناکارآمد میشود. نیاز به کسی پیدا میکنم که کمکم کند؛ تا ترس تنها بودن در این فضا زمینگیرم نکند.
– لیلا!
کاش مِه سنگین ذهنم، مثل شبنم مینشست روی سلولهای پژمرده روحم و صبح که میشد، با نم شبنمها بیدار میشدم.
– لیلا میدونی امشب برات تولد گرفتیم.
اگر شبنمها به هم وصل شوند و یک راه درست کنند، مثل یک رود باریک جاری میشوند و چهقدر زیبا میشود! علی زمزمه میکند:
– من الآن نمیخوام بحث کنم. فقط یک خواهش دارم، تو رو خدا یک چند ساعتی بی محلی نکن.
آبها میریزند و ناگهان سراب میشود. خشکی سلولهایم باعث میشوند که فریاد تشنگیشان بلند شود. تازه میفهمم که این شبنمها خیالات بوده و سلولها هنوز خشک و تشنهاند. علی منتظر جواب من نمیماند:
-لیلا! هر چهقدر هم که سخت باشه، باید امشب رو رعایت کنی. حداقل به حرمت اینکه پدره، تو هم نمایش یک دختر خوب رو بازی کن.
آرامتر از آنکه بدانم علی میشنود یا نه میگویم:
– امشب کاری را که قبول ندارم انجام بدم روزهای بعد باید چه کنم؟ علی تو پسری، احساست مثل من درگیر نمیشه، سالها حسرت بودن کنارپدر ومادر رو نداشتی. مجبور نشدی آرزوهاتو دور بریزی. تو…
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_چهاردهم
حرفم را میبرد. صدایم را شنیده و این حرفها درونم تکرار نشده است. میگوید:
– لیلا! خواهش میکنم اینجوری نگو، من احساسم کمرنگه. چرا فکر میکنی همهچیز و میدونی؟ شاید اون دلیلی که تو رو انقدر ناراحت کرده، اصلش چیز دیگهای باشه.
چشم از صورتش میگیرم و میگویم:
– پس بگو باید بیخیال همه لذتها و دوستداشتنیهام بشم. باید به داشته و نداشتهم اعتراض نکنم و بگم همهچیز خوبه.
خنده مسخرهای میآید پشت لبم و بیرون نمیزند.
– خواهر من. یک عمر با نارضایتی و اعتراض سر کردی، نتیجهاش چی شد؟
نمیخواهم جوابش را بدهم. خودم را مشغول صاف کردن پایین دامنم میکنم. لبههایش را باز میکنم؛چین میدهم. گلهای ریز دامنم به حرف میآیند. همیشه عاشق گلهای ریزم. کوچکاند اما پر از حرفاند.
میگویم:
– تو همیشه زورگویی. لبخند تمسخرش را میشنوم اما صورت معترضش را نگاه نمیکنم. حالت نگاه و ابروی در همش را تصور میکنم:
– شاید من زورگو باشم، اما غلط نمیگم. بگو کجای حرفم اشتباهه و به نفع تو نیست؛ من قبول میکنم. میگم ضعفت همه آیندهات رو بر باد میده، فکرت رو خراب میکنه، جهت حرکتت رو عوض میکنه، زندگی رو سخت نکن لیلا. نمیگم فراموشش کن، اما نگذار موج سنگینی بشه و تو رو غرق کنه. خودت تموم خاطرهها و اثراتش را مدیریت کن. لیلا ببین… گریه نکن.
با سرعت دستم را بالا میبرم و روی صورت خیسم میکشم. داشتم در خیالم ریزترین خاطرات تلخ را جستجو میکردم. صدای سعید همراه با انگشتی که به در میزند از گنگی بیرونم میکشد. با آستین صورتم را خشک میکنم. در را باز میکند و اول چند ثانیه به صورت من خیره میشود. میگوید:
– حل کردی یا حل کنم؟
علی لبخندی میزند و سری تکان میدهد:
– حلّه سعید جان.
مسعود شانههای سعید را میگیرد و به سمت حال هل میدهد و صورت خندانش که با دیدن من سکوت میشود. حرفش در دهانش میماسد. این ضعف من همه را اذیت کرده است. سرم را پایین میاندازم.
– لیلا پارچهها را دید؟
علی پوزخندی میزند و میگوید:
– کور خوندیم. آنقدر خواهرمان کمخرج هست که با هیچ رشوهای حاضر به پذیرش نشد.
مسعود چشمش که به پارچههای کنار چرخ خیاطی میافتد، میگوید:
– خواهرتو نمیشناسی از حیثیت برادری ساقط شدی. پارچهها را گذاشته کنار چرخ خیاطی، یعنی اینکه دلشم خواسته، بیمنت. برمیگردد سمت من:
– خداییش لیلاجان برای این دو نفر را خراب کردی مهم نیست، من رو هواداری کن؛ چون شلوارم مونده روی دستم نمیدونم با چی بپوشمش…
علی پوفی میکند و میگوید:
– با این لباسها هر چی من خوشگل میشم تو زشت. شلوارت رو بده به من، خودت رو بیخود انگشتنمای مردم نکن.
مسعود خیز برمیدارد سمت علی و میگوید:
– ای بیمروت، منو بگو که میخواستم تو رو ساقدوش خودم کنم.
و مشتهایش را به سر و کول علی میزند. علی تلاش میکند تا دستهای مسعود را بگیرد و همزمان فریادش خانه را پر میکند.
از حرکات بچهگانه و از دیدن لباسهای کج و کوله و موهای بههم ریختهشان میخندم. مسعود بلند میشود و دستانش را بههم میزند، لباسش را صاف میکند و میگوید:
– اگه بدونم با زدن علی خوشحال میشی و میخندی، روزی دوسه بار میزنمش.
علی خیز برمیدارد سمت مسعود و فرار و بعد هم دری که محکم بسته میشود. برمیگردد و میایستد جلوی آینه و موهایش را شانه میکند، تیشرت کرمش را صاف میکند و میگوید:
– مسعود دیوانه. خدا شفاش بده.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🙂♥️
با ݪطفِ شما هیچ شبـے خواب نداریمـ
اے عشق ، بفرما شب عالـے متعاݪـے... :)
#شببخیر
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🔹☘☘🔹☘☘🔹☘☘🔹
دعای ایمن شدن از خطر زلزله
إنَّ اللَّهَ یُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا
امام صادق (ع) فرمودند:
هر گاه در شب و هنگام خوابیدن از وقوع زلزله و خراب شدن خانه می ترسی آیه «۴۱ سوره فاطر» را قرائت كن.
🌋🌋🌋🌋🌋🌋🌋🌋
#خداحافظهمہےماسٺ😊
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
🌸 🦋🌸🦋🌸🦋
بهش گفتم :
چرا چشمات اینقدر قشنگن؟ 🙃😍
گفت:
آخه من با چشمام گناه نکردم😌
#شـهـیـدان_زنـدهـ_انـد
#شـــهـــیـــد
#شــهـیـدانـهـ
#شہیدمحمدابراهیمهمت
#از_ڪربـلا_تـا_شـهادتــღ
°|•
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh