#داستان
#شیطان
🔱حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد حضرت موسی (ع) آمد.
وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد حضرت موسی (ع) ایستاد.
🔱حضرت موسی (ع) گفت تو کیستی؟
👺ابلیس گفت من ابلیس هستم.
حضرت موسی (ع) گفت آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.
👺ابلیس گفت من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
🔱حضرت موسی (ع) گفت این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.
🔱حضرت موسی (ع) گفت به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.
👺ابلیس گفت سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:ت
1. هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید.
2. هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد.
3. هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد.
📗منبع:
داستان های اصول کافی، جلد 2، صفحه 262
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401
#داستان
🔴کاغذهای برات از آتش برای اموات!
✅آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود.
🔆در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و کاغذهایی از آسمان میریزد و مردگان جمع میکنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آنها نمیکند!!
💠جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟
جواب داد: دعای مسلمانان دنیا که میگویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان میآید؛
🌀این کاغذها، برات آزادی از آتش جهنم است.
❇️پرسیدم: چرا شما استفاده نمیکنید؟
♦️ گفت: من پسری دارم که شبهای جمعه یک کاسه آب برای من میفرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، میگذارم.
🔰 پرسیدم: اسم پسرت چیست؟
گفت: حسین و در نزدیکی صحن #امام_حسین (علیه السلام) ، بساط خرازی پهن میکند.
🔷 صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم.
گفتم: شما پدر دارید؟
جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است.
🔶 پرسیدم: برایش خیرات میفرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شبهای جمعه یک کاسه آب به نیت او میدهم.
♻️پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمیداشت، برمیداشت.
☘ پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی میگذارم که کسی برایشان خیرات نمیکند، پس چرا حالا برمیداری؟
❄️گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده...
💥صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است.
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401
#داستان
#شیطان
🔱حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد حضرت موسی (ع) آمد.
وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد حضرت موسی (ع) ایستاد.
🔱حضرت موسی (ع) گفت تو کیستی؟
👺ابلیس گفت من ابلیس هستم.
حضرت موسی (ع) گفت آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند.
👺ابلیس گفت من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم.
🔱حضرت موسی (ع) گفت این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.
🔱حضرت موسی (ع) گفت به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.
👺ابلیس گفت سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:ت
1. هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید.
2. هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد.
3. هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد.
📗منبع:
داستان های اصول کافی، جلد 2، صفحه 262
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401
#داستان
چوپانی ماری را ازمیان بوته های
آتش گرفته نجات داد
و درخورجین گذاشته و به راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از
خورجین بیرون آمد و گفت :
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت: آیاسزای خوبی این است؟
مار گفت: سزای خوبی بدی است...!!!
و قرار شد تا از کسی سوال کنند،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدندچاره ی کار را.
روباه گفت:من تا صورت واقعه
را نبینم نمی توانم حکم کنم.
برگشته و مار را درون بوته های آتش
انداختند، ماربه استمداد برآمد و روباه گفت:
بمان تارسم خوبی ازجهان بر افکنده نشود.
نه باید مثل چوپان خوب خوب بود.
نه مثل مار بد بود.
باید مثل روباه بود و دانست
چه کسی ارزش خوبی کردن دارد!
💕﷽💕
🌀🔻منتشرڪردن پیامها↯با لینک↯درثواب آنها شریڪ شوید🔻
★ڪانال ارتباط با خدا💟👇دربرنامـه ایتـا(بدون نیاز ب فیلترشکن)👇💟
https://eitaa.com/joinchat/4184932569C41a2f7ffc7
🔍آرشیو=گروه2️⃣نفره درست کن برای ذخیره ادعیها♠️
#جمیع لمس کنید(تمام مشکلات)