eitaa logo
💝💖زمزمه عشق💖💝
65 دنبال‌کننده
984 عکس
432 ویدیو
38 فایل
کپی با ذکر صلوات برای ظهور مهدی فاطمه ___________°•°~♡~°•°__________ ارتباط با ادمین جهت پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/fm7sm7
مشاهده در ایتا
دانلود
‏➕ استاد🙋‍♂️ ➖ بله ➕ چرا رهبری، روز موشک بارانِ را یوم اللّه نامیدند؟ ➖چون با این سیلی اُبُهَت پوشالی آمریکا شکسته شد ➕ صدای این سیلـے تا کجا پیش خواهد رفت؟ ➖ فعلاً که تا سواحل ونزوئلا پیش رفته است😁 ✍حسین کاشانی 🌸🍃 @eshgh1313
✨❤️ +میگفت: وقتے چشمت👁👁 به نامحرم افتاد نیگا کن ببین بندِ کفشاتو👞 بستے؟ 🌷 زمان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🙃💔• میگفت: خدا رو چه دیدے؟؟ خدا مهربونھ شاید قسمتـ مارو شہادت بنویسھツ 🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 @eshgh1313 🕊°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️♥️ قسمت ....ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم نگفته بود كه داداشمه! 😕وقت و بي وقت پيدايش مي‌شد. هر جا مي‌رفتم مواظبم بود. البته بگم ها! منم خيلي ناراضي نبودم. اين طوري بيشتر احساس امنيت مي‌كردم. هيچ وقت نمي ذاشت تنها از خونه بيرون برم. هر جا مي‌خواستم برم، باهام مي‌آمد. اگر هم نبود بايد صبر مي‌كردم تا مي‌اومد. هيچ كس ديگه رو هم قبول نداشت. حتماً بايد خودش باشه. امان از روزي كه جرئت مي‌كردم و تنها مي‌رفتم. شلوغ بازي در مي‌آورد كه اون سرش ناپيدا بود. مي‌گفتم « آخه از كي مي‌ترسي؟ » مي‌گفت « از مردم ». مي‌گفتم « بابا جون مردم هم مثل خودمونن. ما هم جزو مردميم » مي‌گفت « نه! آبجي هنوز اين مردم نامرد رو نشناختي. مثل گرگ مي‌مونن. به اين قيافه آرومشون نگاه نكن. اداي ميش رو درميارن. تنها گيرت بيارن، كارت تمومه. » خلاصه اومدنش يه جور بود. نيومدنش يه جور ديگه! وقتي هم كه باهام بود، امان از موقعي كه كسي جرئت مي‌كرد به ما چپ نگاه كنه! مي‌خواست چشمهايش رو دربياره.☺️🙈 گفتم: -خب! حالا از چي مي‌ترسي؟ حالا كه اين جا نيست!🙁 نگاهي به سمت پنجره كرد، نگران بود! -كي گفته كه نيست، تو چه مي‌دوني؟ -اين جاست؟!😳😨 وحشت كردم. نگاه ديگري به پنجره كرد. صدايش را پايين آورد. مثل اين كه مي‌ترسيد كسي صدايش را بشنود. -مطمئن نيستم! فكر كنم اين جا باشه. از همين جا هم احساسش مي‌كنم. خيالم راحت شد. « اين عاطفه هم چه قدر ترسوست! »😕 - اوه! فقط فكر مي‌كني؟ برو ببينم بابا تو هم بي خودي برادرت رو « لولو» كردي.😄 - نه! يواش! صدايت رو بياور پايين. ديدمش!😐 دوباره وحشت كردم. « اگه واقعاً اين جا باشه چي؟ مي‌گه اون رو ديده! » - ديديش؟! كي؟ كجا؟ چه طوري؟ 😳😨 پوزخند زد: - حالا تو چرا مي‌ترسي؟!چرا هول كردي؟😏 - من! نه! چرا سر حرف رو برمي گردوني! بگو ببينم كجاست؟ - ديروز عصر كه زنگ زدم، مامانم گفت قراره مسعود بياد مشهد. آدرس رو هم قبلاً از من گرفته بود.😕 - خب حالا كه اومده؟! - مطمئن نيستم. امروز صبح كه از پنجره‌هاي رو به خيابان پايين رو نگاه مي‌كردم، يه لحظه يكي رو ديدم شبيه اون. فكر كنم خودش بود! من- هنوز هم هست؟ عاطفه- نمي دونم؟ بايد دوباره برم نگاه كنم. شايد باشه. عاطفه كه بلند شد رفت، نفس راحتي كشيدم! « آخيش! چه قدر مرا ترساند. ولي نكنه حرفهايش راست باشه؟ اگر اين جا باشد چه؟ » عاطفه آمد نشست. پرسيدم - چي شده؟ بود؟ - نه، فعلاً كه نبود! ممكنه جايي قايم شده باشه، يا رفته باشه و برگرده.😕 - حالا چي شده؟ چي مي‌خواي؟ دوباره اطرافش را پاييد. - مي‌خوام برم بلوز مشكي بخرم. دانشگاه كه نداشتم، اوني رو هم كه اصفهان دارم، برام كوچك شده. مامانم ديروز گفت يكي از همين جا بخرم. « اين همه جنجال فقط براي همين بود! » - برو بخر ديگه!😟 -تنها؟!😳 « تنها » را چنان گفت كه انگار به او گفتند برو تو دل شير! - اگه مي‌خواستم تنها برم كه سراغ شماها نمي اومدم. من- ولي عاطفه جان چطوري بهت بگم؟! شرمنده ام! مانتوم رو شستم، هنوز خيسه!😅 عصباني شد. مثل بمب منفجر شد.😠 - مسخره كردي؟ يه ساعت آدم رو سين جيم مي‌كني، از زير زبون آدم حرف مي‌كشي، بعد هم آدمو ميذاري سركار. آره ارواح عمه ات! من خودم عالم و آدم رو مي‌ذارم سر كار، حالا تو منو بازي مي‌دي. سعي كردم آهسته صحبت كنم. - خيلي خوب! مي گي چي كار كنم؟ عاطفه- زودتر مي‌گفتي ما اين قدر آبروي خودمون رو نمي برديم!😕 - چه مي‌دونستم باهام چه كار داري؟ حالا هم طوري نشده. با يكي ديگه برو.😊 عاطفه- تو كه ديدي من سراغ همه رفتم، همه شون گفتند « نه»! بي محابا و بلند حرف مي‌زد. انگار نه انگار كه اتاق پر بود. - راحله خانوم كامپيوتره ديروز تا حالا با عالم و آدم قهره. انگار تقصير ماست كه اون زن خلق شده! فقط داره كتاب مي‌خونه!😐 راحله از زير چشم نگاهي به عاطفه كرد، عاطفه متوجه نشد. شايد هم متوجه شد و به روي خودش نياورد. عاطفه- فهيمه خانم هم كه مثل هميشه خسته ان. بيرون هم شلوغه، گرمه، پر از دوده، چه مي‌دونم، سر و صداست كامپيوتر كلافه مي‌شن. سميه هم كه ديشب حرم بوده، خوابيده! فاطمه هم رفته پايين چه مي‌دونم عزاي من رو بگيره. ثريا خانم رو هم كه مي‌بيني ديگه! دارن ورزش مي‌كنن. مي‌خوان هيكلشون خوش فرم بشه تا تحويلشون بگيرن! تو هم كه يه جور ديگه بهونه مي‌آري! به شما هم مي‌گن رفيق! اَه! اين را گفت و برگشت. فاطمه را كه ديد يكهو آرام شد. فاطمه در دهانه در ايستاده بود، يك سيني پر از ميوه هم دستش بود. با نگاه خيره اي عاطفه را مي‌پاييد! ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت عاطفه عوض شد. از اين رو به آن رو. همان شد كه بود، عاطفه قبلي. با زباني كه مرتب لحنش عوض مي‌شد. مثل لهجه اش. عاطفه- به! فاطمه جون! عزيز دلم، معلومه كجايي؟😉 وبعد دستهايش را به حالت شعر خواني از هم باز كرد:😃 _تو كجايي تا شوم من چاكرت چارٌقت دوزم، كنم شانه سرت دستكت مالم، بمالم پايكت وقت خواب آيد برويم جايكت. فاطمه كفشهايش را در آورد. سيني را گذاشت روي دستهاي عاطفه. فاطمه- براي همين بود كه داشتي با همه دعوا مي‌كردي؟😄 - نه بابا دعوا نبود كه! بازي مي‌كرديم.😜 فاطمه چادرش را جمع كرد: - پس اين هم تنقلات بازي تون. اين زردآلو و گيلاس‌ها رو هم بگير جلوئي بچه ها. هسته هاش رو هم پخش و پلا نكنين. تو دستتون جمع كنين تا عاطفه دوباره ازتون بگيره!😁 عاطفه در حالي كه سيني را گرفته بود جلوي صورت راحله، صورتش را به طرف فاطمه برگرداند: - نه، لباسهايت رو نمي خواد عوض كني. همين لباسها هم خوبه. راحله ميوه برنداشت. زير لب تشكري كرد و دوباره خودش را به كتاب مشغول كرد. فاطمه در حالي كه چادرش را آويزان مي‌كرد، گفت: - ديگه چي شده؟ من رو كجا مي‌خواي بكشوني؟😄 -جاي مهمي نيست! فقط يه بلوز مشكي بخريم و بيايم.😅 ثريا همان طور كه با سه شماره دولا و راست ميشد، غر زد: -دست بردار ديگه عاطفه. اين مسخره بازي‌ها چيه در آوردي؟ خوبه نمي خواي ماشين معامله كني. يه بلوز مي‌خواي. برو بخر، بيا ديگه. چرا مزاحم مردم مي‌شي؟ عاطفه همان طور كه سيني را از جلوي فهيمه مي‌برد طرف سميه، تنه اي هم به ثريا زد: - تو بگير بخواب ديگه!😄 ثريا تازه خم شده بود. نتوانست خودش را كنترل كند. افتاد روي زمين. طاقباز! باز هم از رو نرفت. پاهايش را بالا آورد و توي هوا ركاب زد. خنديد:😁 -چيه؟ عرضه نداري از يه مرد بلوز بخري، اون وقت براي ما قيافه مي‌گيري؟ راحله- نمي دونم با اين كارها مي‌خواد چي رو ثابت كنه؟ ضعيف بودنش رو؟! راحله موقع گفتن اين جمله حتي سرش را هم بلند نكرده بود. عاطفه همان طور كه جلوي من خم مي‌شد تا ميوه بردارم، گفت: - من نمي خوام اداي مردها رو در بيارم. مي‌خوام خودم باشم. خانم عاطفه صبوري! ثريا نرمشش را عوض كرد: -اون وقت اين عاطفه خانم صبوري چرا نمي تونن گليم خودشون رو از آب بكشن بيرون؟😏 عاطفه سيني را جلو ي فاطمه گذاشت روي زمين و برگشت طرف ثريا: - براي اينكه...... راحله با عصبانيت حرفهاي عاطفه را قطع كرد. كتاب را به شدت بست و انداخت روي زمين. نگاه خيره اش را دوخت به فاطمه. - مي‌بيني فاطمه خانم! بيا تحويل بگير! اين هم نتيجه و محصول نظريات و برداشت ما‌ها از مفهوم زن! يه دختر ۲۰ ساله تحصيلكرده كه از مردها مي‌ترسه.😠 راحله يكهو فروكش كرد. مثل زلزله اي كه زود مي‌آيد و زودتمام مي‌شود. شايد بخاطر خونسردي و آرامش فاطمه بود. چند تا گيلاس🍒 از توي سيني برداشته بود و در ميان مشتش گرفته بود. نگاه راحله هنوز آرام نشده بود. خيره و پر قدرت فاطمه را نگاه مي‌كرد. انگار مي‌خواست با نگاهش او را هيپنوتيزم كند. چند لحظه مكث كرد. صدايش آرام تر و فرو خورده تر شده بود: - خب فاطمه! تو كه ادعا كردي برداشت و نگاه غرب به هويت زن اشتباه بوده، گفتي به همين دليل هم زن در غرب هنوز هم مظلومه، تو كه به خاطر ظلم به زن از غرب ادعاي طلبكاري كردي، مي‌توني بگي خود ما چه گلي به سر زن زديم؟ چه هويت و كرامتي بهش داديم؟ اصلاً برداشت و نگاه شما به هويت و شخصيت زن چيه؟ فاطمه چند لحظه مكث كرد. انگار داشت روي سوالهاي راحله فكر مي‌كرد: - سوال‌ها ي خوبيه. شايد جزو مهمترين سوال‌هاي زندگي ما هم باشه! ولي حالا وقتش نيست. چون بچه‌ها دارن ميوه مي‌خورن و هم من مي‌خوام با عاطفه برم تا يه بلوز مشكي بخره. راحله مشكوك شد: - طفره مي‌ري؟ عاطفه چادرش را كه برداشته بود، دوباره گذاشت سر جايش _نه فاطمه جان.بلوز من ديرنميشه!… ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت عاطفه_نه فاطمه جان. بلوز من دير نميشه! جوابش رو بده و الاّ فردا بايد حلواي عزاي من رو پخش كني.😄 راحله آرامتر شده بود. به نظر مي‌آمد حتي ازتندي اش كمي شرمنده است. گفت: - ببين فاطمه راستش رو بخواهي كه من از ديروز تا حالا تو فكرتم. روي حرفهاي تو هم خيلي فكر كردم.من نميفهمم تو نه جنس دوم بودن زنرو قبولداري، نه مساوي بودنش با مرد رو. پس تو بالاخره چه شاني براي زن قائلي.حرفت چيه؟ فاطمه نفس عميقي كشيد. سرش را پايين انداخت. زير لب چيزي را زمزمه كرد. بالاخره حرف زد: _من از شما يه سوال دارم. ازاول تاريخ تا حالا راجع به زن، هويتش، شخصيتش، شرايطشو خيلي چيزهاي ديگه حرف زده اند. هرانديشمندي كه در طول تاريخ نظرياتش مطرح بوده، راجع به زن هم چيزي گفته. انگار همه اين رسالت رو حس مي‌كنن كه حتما ًنظرشون رو راجع به اين موضوع پيچيده اعلام كنن. ولي چرا بااينكه اينهمه راجع به زن‌ها حرف زده ان و اينا و آخر هم راجع به مظلوميت زن‌ها كلي بحث كردن از مشكلات كم كه نشده، هيچ، به مشكلاتشون اضافه هم شده😐 كسي چيزي نگفت. جوابي نبود. فاطمه صبركرد. نگاه كرد. كسي چيزي نگفت. بالاخره خودش جواب داد: - به نظر من، نقطه ي طريق نظريه هاشون ثابت كنن كه زن‌ها هم « مرد » هستن. يعني « زن » ها، « مرد » شدن. پس اين ديدگاه هم در ذات خودش مرد سالارانه ست. نتيجه اين شد كه همين نقطه ضعف مرد نبودن يعني ايده آل نبودن، يعني ناقص بودن، يك عقده اي شد در دل بيشتر زن‌هاي عالم.🙁 مگر اون‌هايي كه جايگاه انساني شون رو پيدا كردن. هيچ كس هم سوال نكرد كه اگر هدف ما اينه كه مرد بشيم، پس هدف خود مردها چيه؟ يعني اينطوري قبول كرده ايم كه ما يه قدم از مردها عقب تريم.😕 سميه تاكيد كرد: - پس، اون‌ها هدف رو عوضي گرفتن، راه رو هم عوضي رفتن!😟 راحله- خيلي خوب، پس شما بفرماين كه راه درست و هدف درست چيه؟ روي حرف راحله به فاطمه بود. فاطمه- به نظر من، ما بايد در درجه اول خودمون رو يه « » بدونيم و بعد يه « »! 👈در اين نگاه، نقطه مقابل ما مردها نيستن👉 چون كه مردها هم مثل ما از زير مجموعه‌هاي انسانیت اند. پس ايده آل نيستند. ايده آل، رسيدن به انسانيته! ما هم بايد مسيرمون رو طوري تعيين كنيم كه انسان بشيم، نه مرد. براي رسيدن به انسانيت هم لازم نيست خودمون رو با جنس مخالف مقايسه كنيم. من_چرا؟ 💭نمي دونم چرا اين سوال را پرسيدم. شايد به خاطر آخرين دعواي پدر و مادرم بود. اين كه مادر مي‌خواست بداند چرا پدر حق پيشرفت و آزادي عمل در شغلش را دارد، ولي او ندارد؟! فاطمه- به خاطر اينكه ابزار و استعداد هر جنس از ما براي رسيدن به اون هدف، با جنس ديگه فرق داره. 👈هدف يكيه، ولي وسيله‌ها متفاوتن. 👉چون كه وسيله نقليه اون‌ها مي‌تونه اون‌ها رو به مقصد برسونه و شايد اگر ما ازش استفاده كنيم، از هدف هم عقب بمونيم يا هيچ وقت بهش نرسيم. ببينين گيلاس و زرد آلو دو تا ميوه ان. در اين كه ميوه ان هيچ فرقي با هم ندارن. هر كدوم هم مزه و عطر خودشون رو دارن.😊👌 ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی تو ، گاهی برای خنده دلمان تنگ می‌شود ... یاد شهدا با صلوات🌹