#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد
سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون ميرفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن.
من ديگر متوجه نبودم سميه چه ميگويد. چند لحظه اي #خودم را به #جاي يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم ميتوانم به خانم محلاتي و رسولي #حق_بدهم به خاطر كاري كه كرده اند.
راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي ميكرد، به آرامي گفت:
- همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏
« عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله »
فهيمه تذكر داد:
- شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون #سوءاستفاده_كردن! و به همين علت كه #ابزار سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم #خائن نگاه ميكنن.
فاطمه سري تكان داد و گفت:
- ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضيها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، #دليل_اشتباه_بودن اين قانون نيست. حتي #اسلام تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفادهها رو بگيره! به همين علت هم #شرط_عدالت بين همسرها را #مجوز چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي #توانايي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، #اجازه چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس ميكرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌
فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد:
- ولي بچهها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، ميدونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولتها و سازمانهاي خيريه دست به كار شدن و مكانهايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زنها رو اونجا نگهداري ميكنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره.
فاطمه گفت:
- تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن #مريض باشه يا بيماريهاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد #مكان_كارش از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها #توان_كنترل_غرايزشون رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم #محدود بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه.
اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد:
- حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اونها بگيره.😕
فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زنها مثل همون زنهاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راههاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانمهايي كه با اين مسئله مخالفن، ميتونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم.
صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد.
مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن.
عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند.
- نمي دوني چي كار دارن؟
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @eshgh1313
🌺🌺🌺🌺🌺
🌴تشرف خدمت امام #زمان علیه السلام🌴
🍁چند نفر از #سادات حسینی در اطراف اصفهان زندگی میکنند که همگی عالم و روضهخوان حضرت سیدالشهداء علیهالسلام هستند.
براى پدر آنها حدود #هفتاد سال پیش، تشرفی خدمت امام #زمان علیهالسلام اتفاق افتاده بود. پدر آنها دهه اول #محرم برای روضهخوانی به یکی از روستاهای اطراف #اصفهان میرود. در آن زمان، #برف سنگینى آمده بود. بعد از اتمام روضه، باید به روستای دیگری که یک فرسخ از این روستا فاصله داشت میرفت. وقتی سوار مرکب مىشود، یکى از اهالى روستا مىگوید: «آقا سید! در مسیر، #حیوانات درنده هست. اگر مىخواهى یکی ـ دو نفر را همراه شما بفرستیم». ایشان مىگوید: «تنها مىروم. مشکلى نیست». عباى زمستانی خود را بر سر خود کشید و حرکت کرد. برف سنگینی بر زمین نشسته بود. وقتی مقدارى از مسیر را طی میکند، احساس میکند یک نفر سوار بر مرکب، از پشت سر او حرکت میکند؛ اما به خاطر برف زیاد، حوصله نکرد که برگردد و با او صحبت کند. با خود می گوید: «من که به اهالی روستا گفتم کسى را همراه من نفرستند».
بعد از لحظاتی آن آقا که پشت سر ایشان مىآمد فرمود: «آقا سید مصطفى سلامٌ علیکم». ایشان گفت: «سلام علیکم».
🌳فرمود: «سؤالی دارم». گفت: «بفرمایید». ایشان فکر میکرد که او یکی از مردم آبادى است که برای حفظ او آمده است. آن آقا پرسید: «آیا دشمن، در روز #عاشورا اسب بر جسد مطهر حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام تاخت؟» سید در جواب گفت: «در تاریخ، اینچنین خواندهام». آن آقا فرمودند: «اسبها بر بدن مطهر حضرت علیهالسلام رفتند؟» سید گفت: «بله؛ اسبها بر بدن مطهر رفتند».
بعد از مدتى آن آقا پرسیدند: «آقا سید مصطفى، آیا متوکّل قصد داشت #قبر حضرت سیدالشهداء علیهالسلام را منهدم کند؟» گفت: «بله؛ سعى کرد که از بین ببرد». فرمودند: «گاوها را فرستادند که شخم بزنند و قبر را مساوى کنند؟» گفتم: «در تاریخ خواندهام که گاوها را فرستادند؛ اما گاوها بر قبر نرفتند». آن آقا فرمود: « #اسب که حیوان نجیبی است و بیش از گاو، متوجّه است؛ ولی با این حال بر جسد مبارک حضرت #سیدالشهداء علیهالسلام رفت؛ در حالی که آن گاوها بر قبر مطهّر نرفتند که شخم بزنند و قبر را از بین ببرند».
🍁ایشان میگوید: من در فکر فرو رفتم که عجب سؤالى کرد! این سؤال از محدوده توانایى این آبادى بیرون است. همین طور در فکر جواب این سؤال بودم که گویی حسّ کردم از پشت سر، #نورى به دلم افتاد و جوابی به نظرم آمد. به آن آقا گفتم: «این قضیه، جوابى دارد». گفتند: « جواب چیست؟» گفتم: «روز #عاشورا حضرت سید الشهداء علیهالسلام اراده کردند هر چه دارند براى #خدا بدهند؛ حتّى #استخوانهای خود را، و خود حضرت علیهالسلام #اجازه دادند که اسبها بر بدن مطهّرشان بروند؛ امّا متوکّل مىخواست #آثار را از بین ببرد. نظر حضرت سیدالشهداء علیهالسلام این بود که آثار، #محفوظ بماند و مردم به این وسیله #بهره ببرند و #مقرّب به خدا شوند».😭😭😭
آن آقا که پشت سر بود فرمود: « #درست است».
آقا سید مصطفی میگوید نگاه کردم، دیدم هیچ کسى پشت سر من نیست؛ حتّى جاى #پایى غیر از همین مسیرى که من آمدهام نیست. گفت: وقتی به آبادى بعد رسیدم، دیر شده بود و مردم، بیرون آمده بودند (گویا نزدیک #ظهر عاشورا بود). گفت حدود دو ساعت به ظهر بود که منبر رفتم و همین سؤال و جوابی که شد را برای مردم گفتم. #انقلاب عجیبى در مردم شد؛ تا حدّی که گریههای زیادی میکردند و بر سر خود میزدند.
منبع: سخنرانی استاد ناصری اصفهانی ۱۳۹۵/۶/۵
@eshgh1313