#داستانکوتاه
✍لقمان حکیم در آغاز کار غلامی مملوک بود، خواجه ای توانگر و نیک سرشت داشت اما در عین توانگری از عجز و ضعف شخصیت مبرا نبود، در برابر اندک ناراحتی شکایت می کرد و ناله می نمود، لقمان از این برنامه رنجیده خاطر بود ولی از اظهار این معنی پرهیز می نمود، زیرا می ترسید اگر با او در این برنامه به صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهیش جریحه دار گردد از این رو روزگاری منتظر فرصت بود تا خواجه را از این گله و شکایت بازدارد، تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه برای او فرستاد. خواجه که از مشاهده فضائل لقمان سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود، آن میوه را از خود دریغ داشت، تا به لقمان ایثار کند، کاردی طلبید و با دست خود آن را برید و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول کرد.
لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده روئی خورد تا یک قطعه بیش نمانده بود که خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخی آن روی درهم کشید آنگاه با تعجب از لقمان سؤال کرد چگونه خربزه ای تلخ را این چنین با گشاده روئی تناول کردی و سخنی به میان نیاوردی؟
لقمان که از ناسپاسی خواجه در برابر حق و هم چنین از ضعف و از زبونی او ناراضی بود، دید فرصتی مناسب برای آگاه کردن او رسیده از این رو با احتیاط آغاز سخن کرد، و گفت:
حاجت به بیان نیست، که من ناگواری و تلخی این میوه را احساس می کردم و از خوردن آن رنج فراوان می بردم ولی سالها می گذرد که من از دست تو لقمه های شیرین و گوارا گرفته ام و از نعمتهای تو متنعمم ، اکنون چگونه روا بود که چون لقمه تلخی از دست تو بستانم شکوه و گله آغاز کنم و از احساس تلخی آن سخنی به زبان آورم؟
خواجه از شنیدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه کرد، و در برابر آن قدرت روانی به زانو درآمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذیب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زیور صبر بیاراید.
╔═🦋🌿════╗
@eshgh1313
╚════🌿🦋═╝
#داستانکوتاه
موضوع توکل بر خدا
نویسنده کتاب مرگی در نور می نویسد:
عمویم حاج محمود آقا برایم نقل کردند شیخ احمد دشتی که مقرب آخوند بود تعریف می کرد:
در زمانی که وضع مالی آخوند خوب نبود یک شب که آخوند مجلس درس خصوصی داشت و در آن مجلس شاگردان مبرز و مثل میرزای نائینی و مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و آقا ضیاء عراقی و شیخ عبد الله گلپایگانی و عده ای دیگر حضور داشتند وقتی مجلس درس تمام شد ما دیدم سید که از خانواده« روفی عی» بود به اتفاق یک نفر دیگر آمدند خدمت ایشان و آن مرد زائر مقداری وجوهات در آورد و به آخوند داد و ایشان هم پولها را گذاشتند زیر تشک.
ما که ناظر جریان بودیم و سخت هم بی پول بودیم خوشحال شدیم که عن قریب استاد چیزی به همه ما خواهد داد اما به زودی امید ما مبدل به یاس شد زیرا دیدیم بعد از آنکه آقای آخوند پولها را زیر تشک گذاشت آن مرد سید بلند شد و رفت در گوش آخوند آهسته چیزی گفت آقای آخوند قلم و دواتی دم دستش بود به سید اشاره کرد بنویس آن سید هم چیز مختصری نوشت و به آخوند داد وقتی آن را خواندند کاغذ را پاره کردند همه آن پولها را در آوردند و به آن سید دادند و آن سید هم پولها را برداشت و تشکر کنان رفت.
شیخ احمد دشتی می گفت: ما که ناظر این صحنه بودیم نمی دانستیم جریان چیست حس کنجکاوی مان نیز سخت برانگیخته شده بود همه می خواستیم سر از این ماجرا در بیاوریم رفقا جرأت نمی کردند سوالی بکنند و چون من رویم به ایشان بازتر بود با اشاره رفقا سوال کردم و عرض کردم: حضرت آقا ممکن است بفرمائید داستان از چه قرار است؟
فرمودند: کدام داستان؟
عرض کردم:اینکه این دو نفر آمدند و یکی پولی داد و شما پس از خواندن نوشته آن سید آن پول را به آن سید دادید معنای این مطلب را ما نفهمیدیم.
آخوند فرمودند: خیلی چیزهای توی دنیا هست معنایش فهمیده نشده و ما نمی فهمیم این هم یکی از آنها.
شیخ احمد می گفت من موضوع را دنبال کردم و یکی دو نفر از حاضرین هم تایید من می کردند و اصرار کردند که اگر ممکن است ایشان توضیحی بدهد.
آخوند فرمودند: حالا که اصرار دارید پس بدانید که آن مرد زائر آمد و چهارصد لیره پول برایم آورد من گرفتم آن سید به من گفت: دو پسر دارد و می خواهد هر دو عروسی کند پول ندارد من به او گفتم بنویس ببینم چه مقدار پول احتیاج داری؟ خواستم کسی متوجه نشود او نوشت صد لیره من دیدم این مبلغ برای عروسی دو پسر کافی نیست هر چهار صد لیره را به او دادم.
شیخ احمد گفت: وقتی آخوند این مطلب را فرمودند میان شاگردان قیل و قال افتاد و گفتند آقا شما که خودت احتیاج داری و وضع مالی ما را هم که می دانی خراب است ما هیچ شما چرا به فکر خودت نیستی چطور چهارصد لیره را به یک سید دادید و حال آنکه ما می دانیم بچه های شما در مضیقه هستند.
ما که داشتیم این اعتراضها را می کردیم ناگهان دیدیم آخوند گریه کرد. ما همه ساکت شدیم و از ایشان معذرت خواستیم،
آنگاه آخوند فرمودند:
ناراحتی من از این نیست که مرتکب جسارتی نسبت به من شده اید افسردگی من از این جهت است که می بینم زحماتی را که در عرض سالها برای شما کشیدم همه به هدر رفته زیرا مشاهده می کنم که شماها در رکن اول سلام که توحید است مانده اید و از آن غافلید و نمی دانید که رزق و روزی را خدا می دهد نه بنده خدا اگر منظورتان از این حرفها این است که من این قبیل پولها را برای خود بردارم و پس انداز کنم من احتیاج به پس انداز ندارم وقتی که از خراسان آمدم با چند تا کتاب آمدم و چیز دیگری نداشتم خداوند این همه نعمت و عزت به من داده اگر منظورتان بچه های من است که من آنها هم وضعشان خوب است و خدا رزاق آنهاست شاه همه باید به خداوند اتکاء داشته باشید و امید به او ببندید نه بکس دیگر من متاثرم از اینکه میبینم شماها خدا را فراموش کرده و به بنده او چشم دوخته اید (برگی در نور،ص386)
@eshgh1313
هدایت شده از گالری پوشاک مهتاب
امام حسین به یارانش فرمود:هرکس از شما حق الناسی به گردن دارد برود ،او به جهان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق الناس نیست ، درعجبم از کسانی که هزاران گناه و حق الناس میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست
📕 شهید بزرگوار مصطفی چمران
#داستانکوتاه
•┈┈••❥•🌺•❥••┈┈•
@Ya_ghias_al_mostaghisin
هدایت شده از گالری پوشاک مهتاب
▪️ جایگاه أباالفضل العباس(ع) در قیامت
✍امام سجاد علیهالسلام
❗️خدا حضرت عباس را رحمت کند!
حقاً که امام حسین را بر خویشتن مقدم داشت و جان خود را فدای آن حضرت نمود تا اینکه دستهای مبارکش قطع شد.
خدای مهربان در عوض دستهای عباس علیه السّلام دو بال به وی عطا کرد تا بوسیله آنها در بهشت با ملائکه پرواز نماید.
کما اینکه این نعمت را نیز به جعفر بن ابی طالب عطا کرد.
عبّاس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک میبرند.
📚 بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴
#داستانکوتاه
•┈┈••❥•🌺•❥••┈┈•
@Ya_ghias_al_mostaghisin