eitaa logo
💝💖زمزمه عشق💖💝
62 دنبال‌کننده
984 عکس
432 ویدیو
38 فایل
کپی با ذکر صلوات برای ظهور مهدی فاطمه ___________°•°~♡~°•°__________ ارتباط با ادمین جهت پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/fm7sm7
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 📕 9⃣5⃣ :جوانی🧔🏻📿 –آی آی! پام...پام له شد.😩 +ای وای ببخشید.عه عه! این چی بود!؟😜 –آآ.....ی! بمیری ! پامو شیکوندی!😣 +پاشید ببینم، کی بود گفت نماز شب بیدار میشم😏، یادتون رفت.😒 –نزن جون! له شدیم؛ خوبه حالا پیامبری چیزی نشدی،😣 وگرنه فکر کنم قومتو با کتک هدایت می‌کردی!😒 بالاخره این قرار چه با شوخی😉 و چه با دعوا! به همت آقا هر شب برقرار بود.🌴 ارتباط با مردم هم برای او در سایه ارتباط با خدا رنگ می‌گرفت.😇 خلق و خوی او، نگاه، بر خورد و کلام دلنشین او، همه و همه رنگ و بوی خدایی داشت.🌈 –چرا پشت این بنده خدا این حرف زدی!؟😞 چشم‌‌های جوان بهت زده را زُل زُل نگاه می کرد،😳 توقع این برخورد را نداشت. آخر به خیال خودش حرفی نزده بود.☹️ +قبلا ازش عذرخواهی کن!✨ –شوخی کردم آقا، حرف بدی نزدم، اصلاً اشتباه شد!! خوبه؟ +برو برادر من،☺️برو عاقبت خودتو خراب نکن.☀️ این بنده خدا که هنوز اینجا نشسته، برو کارت سخت میشه‌ها!! –ول کن جون! الان که فرصت این کارا نیست، حالا یه اشتباهی کردیم فوقش صدقه می‌دیم! خوبه!؟ جون خودم روم نمی‌شه بهش بگم!😞 +باید فکرشو می‌کردی.😇 وکیل همه‌ی مردم بود، اصلا خودش را نمی‌دید. غصه دلش فکر این و آن بود.🍃 ترازوی همه کارهایش هم رضایت خدا بود و بس.⚖🌼 محرم که می شد سر از پا نمی‌شناخت، گاهی چشم‌هایش از خستگی و خواب آلودگی کاسه خون می‌شد.☄ سه روز مانده بود به محرم و هنوز آشپزخانه هیئت برپا نبود، باید داربست می‌زدند و یک برزنت هم روی آن می‌کشیدند. –زنگ بزن بیان داربست رو بزنن، بگو وقت نداریم.⌛️ +مگه من مردم!؟ خودم انجامش میدم.😎 –سخت جون زمان نداریما، حواست هست!؟ مگه چند بار داربست بستی تا حالا!؟🤔 –کاری نداره. مثل این که نفست از جای گرم درمیادا🔥!!حواست به بودجه‌مون نیست!؟ –نه اینم حرفیه، راست میگی؛👌🏻 حواسم نبود، پس بسم الله.💪🏻 سه روز گذشته و غروب اولین روز محرم.🌄 و وقت برپایی هیئت، مراسم و پذیرایی بود.🏴☕️ –آقای خلیلی کجاست!؟ بچه‌ها!! رو ندیدین!؟ –نه آقا! اجازه! همین جا بودن، الان میرم دنبالش.🚶🏻‍♂ خلیلی بعد از سه شبانه روز🌅 کار از فرط خستگی، مثل کودکی در پشت یکی از دیگ ها آرام به خواب رفته بود.😴 بی ریای بی ریا بود. یکی نبود بگوید: پسر جون این همه کار!؟؟🌟 ...🎈 شهید علی خلیلی ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @eshgh1313*📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
😍 ❣ _ولی_الله (ع)... که با دم می شود شروع رزقش فزون ز ثروت قارون و حاتم است 🤚السلام علیکَ یا 🤚السلام علیکِ یا الزهراءُ چراغ امیدتون روشن😊 وجودتون سلامت💖 💯 🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊 @eshgh1313
📝♥️ حاجی اکرمی نجف🕌 بود که خبر شهادت رو بهش دادن.🥀 بعدا حاج آقا تعریف می‌کردن: قبل از اینکه برم زنگ زدم📲 با صحبت کردم. گریه می‌کرد.😭 گفتم میخوام زیر قبه برات دعا کنم🤲🏻 که سالم و سر پا بشی. آقا کمکت کنه. بهت عافیت کامل بده.😇 بهم گفت: حاجی دعا کن برم....😔 گفتم حالا که کار داریم. (عج) یار می‌خواد، باس وایسیم و کمک حضرت باشیم.😇 بازم گفت:....😔 حاجی می‌گفت: هر وقت می‌دیدمش لبهام رو می‌ذاشتم رو جای بخیه‌های گردنش و می‌بوسیدم.😘🧡 ❤️ 💞 @eshgh1313
‍ ﷽ "رفاقت تا بهشت" رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش نکردند. نه شهید علی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه آقا نوید. 👌🏻هرکاری از دستش برمیآمد برای رفیق شهیدش می کرد. از سر زدن به خانواده اش و پرکردن برای 💚 تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل شهید. به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهادت ( )، حال و هوای هم عوض شد و انگار در دلش راه نجات یافته بود.♥️ در یکی از نوشته هایش گفته که را بمن نشان داد❣ از شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی مان زیاد برایم می گفت. یکبار که دوستانش مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته :"علی جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهام، خیلی دلم روضه میخواد.. " و خیلی ناگهانی ❗️ همون روز از طرف مادرِ شهید، در منزل علی آقا می شوند. و میگفت چقدر روضه اون شب چسبید. 🔹 1⃣@eshgh1313