eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
808 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
براے شهید شدن گاهے •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شَِرَِوَِعَِ پَِاَِرَِتَِ گَِذَِاَِرَِیَِ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_هشتاد_و_هفتم با خنده رو ا
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ [زینب] با صدای مامان که میگفت بیا نهار از حموم دل کندم و اومدم بیرون زود لباسام و پوشیدم و رفتم آشپز خونه که دیدم به به داداش و زن داداش گرام هم اومدن همه پشت میز نشسته بودن منتظر من بودن تا بیام شروع کنن از پشت دستام و دور گردن مهدی حلقه کردم و گونه اشو بوسیدم اولش تعجب کرد ولی بعدش بلند شد بغلم کرد مهدی: سلام اجی خودم من: سلام خان داداش با نازی هم سلام کردم و روی صندلی کنار مهدی نشستم همون طور که غذا میخوردم روبه نازی گفتم:مهدی رفته بود ماموریت تو که نرفته بودی خوب نبود یه سری به ما بزنی غذا پرید گلوش حالا سرفه اش بند نمیومد من: مهدی یه کم آب بده بخوره خفه شد مهدی زود یه لیوان آب ریخت داد نازی بعد اینکه نفسش بالا اومد گفت: به خدا اصلا وقت نمی کردم خیلی درسام سنگین شده بود مامان: اذیت نکن دخترمو بعد یه چشم غره خفن هم رفت که از ترس نزدیک بود سکته کنم ولی از اونجا که من یکم شیطون و پرو ام به روی خودم نیاوردم و گفتم‌:‌ خدا بده شانـــــس مامان برگشت و چپ چپ نگاهم کرد آب دهنو قورت دادم و مثل بچه آدم بقیه غذامو خوردم بعد اینکه همه غذاشون و خوردن با کمک نازی میزو جمع کردیم نازی میخواست ظرفا بشوره که نزاشتم و •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ #حٍـجًـابَ_چَـًشَـٍمْـٌانَـٍتّ #پارت_هشتاد_و_هشتم [زینب] با
⚡️ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ★ـــــ⚡️ گفتم: نمی خواد خودم میشورم تو برو پیش مهدی بعد از اینکه نازی رفت شروع کردم به شستن ظرفا یاد دیروز افتادم .( بالاخره دختره بهم پیشنهاد دوستی داد انگار رفتارم جذبش کرده بود . و منم همینو میخواستم ، شمارش و داد تا بهش زنگ بزنم و بیشتر باهم آشنا بشیم بعد از اینکه از کافه زدم بیرون یه تاکسی گرفتم برای احتیاط گفتم بره پارک ....... بعد از حساب کردنه کرایه ماشین رفتم و روی یه صندلی نشستم شاهین از همون موقعه که از کافه زدم بیرون روی شونه ام نشسته بود هوا یکم تاریک شده بود چون کلاه شنل روی سرم بود یه حالت ترسناک بهم میداد . دوتا پسره از دور داشتن میومدن وقتی نزدیک من رسیدن تا نگاهشون بهم افتاد همچین جیغ زدن که یه لحظه شک کردم پسر باشن اخه لباساشون و رنگ موهاشون و ابروهاشون ..... کلا شبیه دخترا بودن برای خودم متأسف شدم آبرو هرچی مرده و بردن اینا) با صدای داد مهدی از فکر اومدم بیرون و مثل سکته ای ها زل زدم بهش مهدی: حواست کجاست من: اوم ببخشید داداش تو فکر بودم ابرو هاش و انداخت بالا و چشماش و ریز کرد. همون طور که به سمتم میومد گفت: اونوقت تو فکر چی من: مربوط به شغلم بود نمیتونم بگم مهدی: درباره شغلتہ سرمو تکون دادم کنار یخچال وایستاده بودم مهدی اومد در یخچال باز کرد فکر کردم داره میاد منو پخ پخ کنه😢😁 در همون حال هم گفت: مامان میگفت امشب قراره برات خاستگار بیاد چشمام گرد شد😳 اصلا یادم نبود وااای همینو کم داشتم.. •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
نظری، پیشنهادی، سخنی .... دارید درخدمتیم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16392266410987
سلام دوستان ڪم ڪم داریم بہ پایانہ رمان میرسیم بگید دوست دارید چطور تمومش ڪنم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16400833214211 جواب ناشناس تو سنگر بگو جانا @eshghe4harfe2
خامنه اے عزیزرا عزیز جان خدا بدانید!! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
همہ دوست دارند ڪہ بہ بہشت بروند...اما ڪسے دوست ندارد ڪہ بمےـرد... بہشت رفتن جرأت مردن مے خواهد... شهداء زیبا تفسےـر ڪردند جرأت را ... •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
شب یݪداست مراقب باش خرابت نڪند غافݪ از واقعہ ڪرببلایت نڪند اے ڪه دم میزنے ازعشق حسین بن علے آنچنان باش ڪه ارباب جوابت نڪند... •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
یݪدا با طم غم مادر مبارڪـ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
یڪ ماه دگر رفت آقاے ما نیامد بہ جاے غصه خنده برلب هاے ما آمد!!! EHGHE FOUR HARFE