eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
806 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_هجدهم #خانومہ_شیطونہ_من یه قیافه مغروری به
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ من: توکه مامان و میشناسی نریم ناراحت میشه .... ای خدا من به کی بگم خوشم نمیاد بریم خونه عمه اینا😑 بابک: منم خوشم نمیاد ولی مجبوریم بریم وقتی رسیدیم خونه بابک ماشین و دم در پارک کرد و دوتایی رفتیم بالا تا آماده بشیم یه مانتو خاکستری تا زیر زانو و یه شلوار و شال مشکی و کفش خاکستری پوشیدم و بعد از سر کردن چادرم رفتم بیرون که دیدم بابک به ماشین تکیه داده و منتظر منه بابک هم یه پیراهن مردانه خاکستری و شلوار و کفش مشکی پوشیده بود الهی قربون داداشم بشم که انقدر خوشگله بابک: تموم نشد دید زدنتون بانو من: چرا تموم شد😁 بابک: پس منت سر ما بزارید و سوار بشید که دیر شد 😐 من: چشم منت میزارم و سوار میشم😁😂 دوتایی سوار شدیم و بابک ماشین و روشن کرد و راه افتاده سمت خونه عمه اینا اه اه اه من و بابک انقدر از پسر عمه هدیه بدمون میاد 😑 بعد بیست دقیقه رسیدیم و بابک دوتا بوق زد که آقا رحمان در و باز کرد و بابک ماشین و برد داخل حیاط ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_نوزدهم #خانومہ_شیطونہ_من من: توکه مامان و
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ باهم از ماشین پیاده شدیم بابک: باران از کنار من تکون نمیخوری گفته باشم . من: چشم داداشی رفتیم داخل بعد سلام و احوال پرسی رو یه مبل دونفره نشستیم سامان(پسر عمم) اومد و روبه رو ما نشست و شروع کرد با بابک حرف زدن بابکم بی حوصله جوابش و میداد مامان : بیاید شام همه بلند شدیم و رفتیم سر میز عمه قیمه درست کرده بود بابک بشقابم و برداشت و برام کشید و گذاشت جلوم داشتم میخوردم که سنگینی نگاهی و روی خودم حس کردم سرمو بلند کردم که دیدم سامان زل زده به من زود سرنو انداختم پایین غذا از گلوم پایین نمیرفت فکر کنم بابک هم متوجه نگاه های سامان به من شده بود که دستاش مشت شده بود آخرم طاقت نیاورد و از سر میز بلند شد و یه تشکر زیر لبی از عمه کرد و آروم به من گفت : باران بلند شو بریم منم بلند شدم که عمه گفت: توکه چیزی نخوردی باران جان من:‌ خوردم عمه جون دستتون درد نکنه رفتم و کنار بابک نشستم بابک: باران من عصاب ندارم یه بار دیگه اینجوری زل بزنه به تو همچین بزنمش که دیگه جرعت نکنه به کسی نگاه کنه😡 من: آروم باش ... مگه تقصیر منه بابک پوووف کلافه ای کشید ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصد هر سلام من رهبر من امام من حیدر 📽 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مرد‌آنان‌هستند‌که‌نیستند! فرزنداشان‌تو‌گلزار‌شهدا‌رو‌زپدر‌را‌بهشون‌تبریک‌میگویند:((💔! EHGHE FOUR HARFE
ڪاش برسدروزۍ ڪہ جسم من بےڪفن وروۍ سنگ قبرمن... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ڪربلا:ڪربلا
انشالله لایق شهادت باشیم
آقا جاݩم روزٺوݩ مٻارڪ😍 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
ذڪر روز ســہ شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✨ همیشہ وقتۍ مےخواست بره جایۍ زیارتگاه یا ... اول مےاومد حضورا از من اجازه بگیره‌シ خیلے رضایت من واسش مهم بود.. حتے بارها میشد مےاومد خونہ دست و پاے من و مےبوسید ڪہ ببینہ قلباً رضایت دارم بره یا نہ(:💔 مادر‌شھید✍🏻 🌿 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•