هدایت شده از سنگر بڴۅ جانــــاツ
سلام به همگی
دونفر بهم گفتن یہ حاجت مهم دارن اگه میشه براشون الهی به رقیه(س) بخونید ممنون
#تلنگرانه
نهزودبهکسیدلببند
نهبزاردیگرانعجولبهتدلببندن!
#ادیت
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#انگیزشی
خداهست همین کافی نیست؟!
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
دیگہازدنیاخستہشدم
اخہمندیگہدرموندهشدم
پسڪےمیاۍمهدۍزهرا!
#امام_زمان
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
بہامیدروزۍڪہبشمدانشجوۍاینجا😎
#پلیسی
#ادیت
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_14 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_15
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
نمیداند چرا ولی بی دلیل خجالت کشید از مهربانی اش سرش را به زیر انداخته و جوابش را
محترامانه داد: سلام
مرد زیبا روی گفت: من را صدا زدی ؟ با من کاری داشتی دخترم؟
مونیکا گیج نگاهی به او انداخت و کمی با خود فکر کرد ناگهان چیزی یادش آمد قبل از خواب
نام "امامرضا(ع)" را صدا زده بود، یعنی .... یعنی او ....
زبان ریحانه بند آمده بود و قدرت تکلمش را از دست داده بود مرد که گویی این را فهمید
لبخندی دلنشین بر لب آورد دست نوازش خود را بر سر مونیکا کشید و گفت: نگران نباش ، همه
چی درست میشه ، ازمعبودت تشکر کن و بیشتر بشناسش خدا همه بنده هاش و دوست داره....
ناگهان از خواب پرید و درحالی که نفس نفس میزد دور و برش را نگاهی کرد که دید همه خانم
ها حجاب دارند با تعجب زیر لب زمزمه کرد یا خدا ، یعنی من انقدر خوابیده ام که به ایران
رسیدیم؟ دست در کیفش کرد و هدیه آدام را بیرون آورد
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ" #پارت_15 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈•
رمان"ماهنقرهاۍوطنینصدایٺ"
#پارت_16
#نویسنده_خادمالرقیه
#کپی ❌
یک روسری زیبا با طرح های قشنگ و
ساده موهایش را بالای سرش جمع کرد و روسری را مانند دختر بغل دستی اش درست کرد
اولین بارش بود که روسری سر میکرد و کمی سختش بود وقتی به فرودگاه رسیدند از هواپیما
پیاده شد و بعد از تحویل گرفتن چمدان ها به سمت خروجی فرودگاه رفت
با کنجکاوی اطرافش را نگاه کرد تهران برایش جالب بود جالب تر از آن دیدن دخترها و خانم ها با روسری و چادر
کسی صدایش کرد به عقب برگشت که مردی را دید با زبان انگلیسی جوابش را داد
مونیکا: بله ؟
مرد غریبه: راننده تاکسی هستم میتونم کمکتون کنم؟
مونیکا: بله بله ممنون
راننده چمدانش را درون صندوق عقب ماشین گذاشت و در عقب را برایش باز کرد مونیکا تشکری کرد و نشست
(#کپی از رمان فقط با ذکر نام نویسنده وگرنه حرام و پیگرد قانونی دارد)
ناشناس بگوشیم:
https://harfeto.timefriend.net/16729325764576
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاهےڪہشمادوستداریدبریدو
دانشگاهےڪہمندوستدارمبرم😁😎
#پلیسی
#دختر_مشکی_پوش_حسین
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آنچناندرهمهجایدلمنجاشده ای
کهبهغیرازتونباشددلمنجایکسی
! ♥️
#عاشقانه
#شاعرانه
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@eshghe4harfe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•