in-shaba.mp3
5.15M
مداحی #حسینستوده
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه
التماست می کنم بیشتر بمون علی غریبه
من که از فضه شنیدم بهتری الحمدلله
در زدم دیدم خودت پشت دری الحمدلله
حلالم کن این همه درد و طاقت آوردی
به خاطر علی زمین خوردی
می بینمت به هم می ریزم...
اگه زهرا، عجل وفاتی رو نمی خوندی
اگه یه چند روز دیگه می موندی
نوزده سالت می شد عزیزم
من تنها... من مظلوم...
ازت می خواهم جون علی نرو خانم
مردمی که عمری چشم دیدن ما رو ندارن
برا خونشون میان از اینجا هیزم بر می دارن
می دونستی بی حیایی که تو رو از من گرفته
نامه داده کشتن خانممو گردن گرفته
توی نامه اش نوشته بین کوچه غوغا شد
محکم زدم انقدر که در وا شد
امیر زهرا پشت در بود
توی نامه اش نوشته زهرا رو تا شناختم
لگد زدم بچه اشو انداختم
جای شکرش باقیه همین که محسنو ندیدی
از گلوی پسرت تیر سه شعبه نکشیدی
قول میدم اگه ورق برگرده و علی نمیره
جوری لالایی بخونم حرمله گریه اش بگیره
تلاش کردم حسین ازت بشنوه بابایی
عصای دست نیزه دارایی
دنیام فاطمه
می خواهی داد بزنم تا همه بشنون تنهام فاطمه ....
هدیه به ساحت حضرت زهرا
سلام الله علیها #صلوات 🖤
🏴#فاطمیه_تسلیت
😭😭😭
┄┄┅┅┅❅🖤❅┅┅┅┄┄
@eshghe4harfe
┄┄┅┅┅❅🖤❅┅┅┅┄┄
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۷۰
به آپارتمان برگشت. بوسه ای بر گونه ی امیر طاهای خوابیده در آغوش ماه منیر زد. با دستانش
بازوهای ماه منیر را گرفت و او را به خودش نزدیک کرد. بوسه ای بر پیشانی ماه منیر زد و آهسته
گفت:
- مواظب پسرم باش...
هنوز پایش را از آپارتمان بیرون نگذاشته بود که به چشمان غمگین ماه منیر خیره شد:
- خوبی، بدی دیدی حلالم کن..
با بسته شدن در آپارتمان قطره ای اشک از گوشه ی چشم ماه منیر بر گونه اش لغزید.
چه زود جای خالی یوسف در نظرش آمد...
پلاستیک میوه و مواد غذایی را زمین گذاشت. امیر طاها را در بغلش جابجا کرد. سنگین شده بود.
باید برایش کالسکه میخرید. در آسانسور را که باز کرد چشمش افتاد به یک خانم میانسال که از
آپارتمان خارج شد.
زیر لب سالم کرد
خانم میانسال که به نظر زن مهربانی می آمد به گرمی جواب سلامش را داد و نگاهش به امیر طاها
افتاد:
- کوچولوئه آقای دکتر صداقته؟ ما شاا... خدا بهتون ببخشه. چند بار با هم دیده بودمتون. یکسالی
میشه که اینجا میشینن با خودم میگفتم مگه میشه مردی به سن و سال ایشون ازدواج نکرده
باشه...؟ حالا کجا بودید تو این مدت؟ نکنه از هم جدا شده بودید و حالا به هم رجوع کردید؟
زن بی وقفه سوالات جور واجور میپرسید و ماه منیر هم به دهان
او خیره شده بود.
زن ادامه داد:
- اسمتون چیه؟ اسم کوچولوتون چیه؟ ما شا،... ماشا... ببینید چقدر هم شبیه آقای دکتره...!مثه
سیبیه که از وسط نصف کرده باشن. چشماشم همرنگ چشمای آقای دکتره...
ماه منیر نگاهی به چشمهای خاکستری تیره ی امیر طاها انداخت و با خودش گفت:
- یعنی چشمهای دکتر صداقت هم همین رنگه؟ چطور من متوجه نشدم؟
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۷۱
زن مرتب صحبت میکرد و ماه منیر که خسته خرید و امیر طاهای به آغوش کشیده بود گفت:
- ببخشید خانم اجازه میدید مرخص بشم؟
- حتما عزیزم ولی نمیخوای اسم خودتون و کوچولو رو بگید؟
ماه منیر وسایل را آسانسورگذاشت. هنوز پا به آسانسور نگذاشته بود که خانم همسایه صدایش-
اسم خودم ماه منیر و اسم پسرم امیر طاها ... با اجازه!
کرد:
- منم مهری هستم... مهری رضوانی. طبقه سوم میشینم واحد شماره ی پنج. خوشحال میشم که
بیشتر ببینمتون... منم تنهام... راستی... سلام منو به آقای دکتر برسونید.
- ایشون که مسافرت هستن ولی اگه تماس گرفتن حتما بهشون میگم...
- به سلامتی... کجا رفتن؟
خانم رضوانی دومرتبه موتور پرسیدن سوالهایش به کار افتاد:
- کی بر میگردن؟ چرا شما باهاشون نرفتید...؟
ماه منیر در حالیکه در آسانسور را میبست گفت:
- با اجازه تون... ببخشید که نمیتونم وایستم... وقت شیر امیر طاهاست.
در آسانسور را بست و پوف بلندی کشید. زیر لب گفت:
- بعضیها چه لذتی میبرن از تجسس تو زندگی بقیه؟؟!!
چهار روز ازرفتن یوسف میگذشت. قرار بود وقتی مستقر شد به ماه منیر زنگ بزند ولی هنوز با ماه
منیر تماس نگرفته بود. چند روز درگیرتغییر دکوراسیون و خانه تکانی بود. خانه ای که دست یک
مرد مجرد باشد، نیاز به یک تمیزکاری اساسی دارد.
روز قبل ماه منیر به محضر رفته بود تا وکالتنامه ی طلاق را بگیرد که سر دفتر گفته بود به دلیل
تغییردکوراسیون محضر، پرونده ها و مدارک را به طور نا مرتب جمع کرده اند و برای پیدا کردن
وکالتنامه زمان لازم است و از ماه منیر خواهش کرده بود که چند روز دیگر برای گرفتن آن برود.
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تموم شد مادر ما دیگه درد نمیکشه💔. .
عشقـہ♡ چهارحرفہ
تموم شد مادر ما دیگه درد نمیکشه💔. .
بیندیوارودرخانه
چهآمـدبـهسرش. .
مددازفضهگرفت،
آنکهبهعالممدداست💔؛
#فاطمیه
Eshghe4harfe
همراه کسی است
که تورا تا خدا ببرد
وگرنه تا ابر ها که راهی نیست!🕊🖇
#پروفایل
#عاشقانه
#عاشقانهمذهبی
Eshghe4harfe
و عمق دلتنگی و تنهایی مولا(؏)
را زمانی میتوان بهتر احساس کرد
که به یاد بیاوریم این کلام مولا
در وصف فاطمه(س) را:
«هرگاه به فاطمه نگاه میکردم،
غم و اندوه از من زدوده میشد»
#فاطمیه
eshghe4harfe
حضرتحیدربنامفاطمهحساسبود
خلقتازروزازلمدیونعطریاسبود
ایکهبستیراهرادرکوچههابرفاطمه
گردنترامیشکستآنجااگرعباسبود ...🖤
#فاطمیه
Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
اگه میخوای یك روزی دور تابوتت بگردن ؛
امروز باید دور ِامام زمان عج بگردی .
- |حاجحسینیکتا .
#فاطمیه
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیجشجرهطیبهودرختتناور
وپرثمریاستکهشکوفههایآن
بویبهاروصلوطراوتیقینو
حدیثعشقمیدهد..
•امـامخـمینی _
Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
💔🥀
حق داشت اگر ؛
تابوت بر شانه هایـش سنگینی میکرد .
آخر عـلی تمام ِآرزوهایش را ،
شبانه بر دوش میکشید . |💔
#فاطمیه
Eshghe4harfe
به دختر بودنِ خودت افتخار کن
چون وارث چادر حضرت زهرایی...🌙🌷
#پروفایل
#چادرانه
#دختروونه
@eshghe4harfe
Γ🌿
•
.
در زمان نزدیک به ظهور که ظلم فراگیر میشود
به افرادی که در دین و ایمان ثابتقدم هستند،
عنایات خاصی میشود تا از دین خارج نشوند .
- آیت الله بهجت .
Eshghe4harfe
🚨در برابر جسارت بی شرمانهی اسنپ به ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها،
🔴کوچکترین کار که موثرترین اقدام است و ما میتوانیم بدون معطل ماندن برای اقدام مسئولان، انجام بدهیم حذف اپلیکیشن اسنپ از گوشیهاست
❌ حذف کنید...
غیرت دینی این هست که،حتی چیزی که خیلی سودها داره برات،بزاری کنار
#تحریم_اسنپ | #حذف_اسنپ
#ایام_فاطمیه #فاطمیه
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۷۲
امیر طاها را روی زمین گذاشت و مشغول جابجا کردن وسایل شد. با صدای زنگ تلفن زیر لب
زمزمه کرد:
- یوسفه...
با عجله خودش را به تلفن رساند و بدون نگاه کردن به آی دی کالر گوشی را برداشت.
- الو
بعد از چند لحظه سکوت، صدای یوسف در گوشی پیچید...
- الو... خانم آرام؟
با شنیدن صدای یوسف احساس دلتنگی کرد...
- سلام آقای دکتر... حالتون چطوره؟ خوبید؟ جاگیر شدید؟
به دلیل طولانی بودن مسافت بین مکالمات وقفه می افتاد.
- من خوبم... از امروز صبح کلاسهام شروع شده... تو خوابگاه بهم جا دادن... اتاقم یه نفره
ست... راحتم... پسر گل بابا چطوره؟
ماه منیر چشمش به سمت امیر طاها که روی زمین خوابیده بود و پاهایش را تکان میداد افتاد.
- داره بازی میکنه... از دیروز یاد گرفته که دَدَ میگه... یه لحظه گوشی...
با سرعت به سمت امیر طاها رفت و او را بغل کرد و به سمت تلفن برگشت. گوشی را جلوی دهن
بچه گذاشت و انگشتهایش را در پهلوی امیر طاها کرد و قلقلکش داد. کودک جیغی از روی ذوق و
شادی کشید صدای یوسف را شنید که میگفت:
- بابا قوربونت بشه پسرم... دلم واست تنگ شده... مامانو اذیت نکنی ها!
حس خوشایندی از جمله ی آخر یوسف زیر پوست ماه منیر دوید. گوشی را از جلوی دهان امیر
طاها برداشت:
- دیروز رفتم واسه ی گرفتن وکالتنامه ی طلاق. گفتن چند روز دیگه برم...
یوسف حرفی در جواب ماه منیر نزد...بعد از چند لحظه سکوت گفت:
هرشب ساعت ۱۲ شب به وقت ایران، خوابگاه هستم. میتونید از طریق
ا وو با من در ارتباط باشید... بعضی شبا امیر طاها رو نخوابون بذار ببینمش... فکر نمیکردم تو این
چند روز انقدر دلم واسش تنگ بشه
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۷۳
چشم... من هرشب ساعت ۱۲کامپیوتر رو روشن میکنم... راستی خانم رضوانی هم سلام بهتون
رسوند...
صدای خنده ی یوسف در گوشی پیچید:
- سوال پیچتون که نکرد؟
- تا دلتون بخواد...
- زن خوبیه... فقط یه ذره کنجکاوه... خب دیگه الان اینجا ساعت سه نیمه شبه باید کم کم
خداحافظی کنیم!
- هنوز نخوابیدید؟؟؟!!!
- نه ... خوابم نبرد... البته این تغییر ساعتها هم بی دلیل نبوده... امروز تعطیلم. میتونم استراحت
کنم... کاری ندارید... مشکلی تو این چند روز نداشتید؟
- ممنونم آقای دکتر شما خیلی به من و امیر طاها لطف داشتید. تا آخر عمر مدیونتون هستم...
- این حرفو نزنید... ایکاش که بشه با همین کارهای کوچیک مشکالت همه رو حل کرد...
- باز هم ممنون...
- امری ندارید؟
- شبتون بخیر ...
- خدا حافظ...
ماه منیر گوشی را که گذاشت احساس آرامشی را در وجودش احساس کرد... همیشه حضور دکتر
صداقت برایش آرامش بخش بود و حالا صدایش تنها منبع آرامش او شده بود...
یوسف بعد از قطع کردن گوشی زیر لب گفت:
ماه منیر... ماه تابان... تو از کجا تو زندگی بی سر و ته من پیدا شدی؟
...
لباس خوشگل نارنجی سرهمی را که آنروز برای امیر طاها خریده بود، تنش کرد. چند لاخ موی
روشنش را به یک طرف شانه زد و او را جلوی کامپیوتر خواباند. چند دقیقه ای میشد که کا مپیوتر
را روشن کرده بود و منتظر یوسف بود.
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
رفقا یکی از مدافعین حرم
بیبیجان زینب (س)
از تیپ فاطمیون
پیام دادن اوضاع سوریه جالب نیست
حرومی های تکفیری دوباره قصد جسارت به حرم بی بی جان دارن !😭💔