eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
800 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌رب‌النور
هدایت شده از ‌شهٔید‌گمنامــــ
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 کاش همه ی چیزهایی که میگید واقعیت داشت... خبر ندارید که ازدواجمون صوریه و پسرتون منو نمیخواد. اگه شما امروز نیومده بودید من تو دفتر یه وکیل بودم و درباره ی طلاقم از پسرتون باهاش مشاوره میکردم... صدای خنده ی امیر طاها که با مادر یوسف بازی میکرد فضای خانه را پر کرده بود. ماه منیر در حالیکه سرش را به زیر انداخته بود تا پدر یوسف امواج متلاطم داخل چشمانش را نبیند، دومرتبه حرفش را تکرار کرد: - نهار خوردید... بابا جان؟ مرد لبخندی حاکی از رضایت روی لبش نشست: - حاج خانم با خودش کوکو آورده بود. ته دلمونو پر کرد... تا شام صبر میکنیم. ماه منیر بدون معطلی مشغول پختن شام شب شد. طبق قرارشان با یوسف، امشب باید امیر طاها را جلوی کامپیوتر میگذاشت تا پدرش با او صحبت کند... پدر و مادر یوسف به دلیل خستگی در هال خوابیده بودند. ماه منیر امیر طاها را جلوی کامپیوتر قرار داد و دوربین را به سمت او تنظیم کرد...خیلی حرفها داشت تا برای یوسف بزند ولی میخواست که اول یوسف با امیر طاها صحبتهایش را بکند. شاید اگر میفهمید که پدر و مادرش آنجا هستند، حرفی نمیزد. با صدای چند زنگ متوالی دکمه ی اتصال را فشار داد و تصویر یوسف بر صفحه ی کامپیوتر نمایان شد. خودش هم به کناری رفت و زانوهایش را به شکم کشید تا به حرفهای دلنشین شوهر صوری اش گوش کند. شوهری که چند روز بود احساس میکرد که دلش برایش تنگ شده است و با وجود اینکه عمر آشنایی آنها کمتر از دو ماه بود، احساس میکرد که سالهاست که او را میشناسد... صدای یوسف در اتاق پیچید: - پسر بابا حالش چطوره؟ کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 امیر طاها دستش را مشت کرده بود و انگشتش را می مکید. ماه منیر با شنیدن صدای یوسف ضربان قلبش پر کوبش زد و این یعنی پا گذاشتن روی قول و قرارهایشان... به خودش نهیب زد: - ساکت باش... قرار تون این نبود... باز واسه خودت یه درد بی درمون دیگه درست نکن! کوری یا کری؟ نمیفهمی که هر دفعه تماس میگیره میخواد بفهمه که کار طلاق رو به کجا رسوندی...؟ اشک جلوی دیدگانش را گرفت. با خودش گفت: - خدایا این دفعه نه... این یکی رو دیگه تو دامنم نذار! دومرتبه صدای یوسف در گوشش پیچید: - بذار واست یه چیزی تعریف کنم، پسرم... امیر طاها با شنیدن صدای یوسف صداهایی که نشانه ی ذوق و شعف یک کودک 6 ماهه بود از خودش در می آورد. - امروز رفتم واسه ی خودم یه پیرهن بخرم. یه خانم ایرانی اونجا بود و لباسی رو برداشت وقتی خواست حسابش کنه خیلی چونه زد که پول کمتری بده و همش به انگلیسی میگفت دیس کانت... بابایی این یعنی تخفیف. از حالا باید یاد بگیری که دو روز دیگه که فرستادمت اینجا تا درستو بخونی مثه بابات سر در گم نشی... داشتم میگفتم ... اون خانم خیلی چونه زد و در آخر گفت: - تو رو خدا تخفیف بدید...به خدا پول ندارم... آقای مغازه دار که نمیدونم دین و مذهبش چی بود در جواب خانم گفت: - یعنی این پیرهن اونقدر ارزش داره که شما به خاطرش دو بار اسم خدا رو قسم بخورید... دیگه به بقیه حرفاشون گوش نکردم. پیرهنو سر جاش گذاشتم و از فروشگاه بیرون اومدم. قدم زنان به خوابگاه برگشتم. تو راه همش به حرف اون فروشنده فکر میکردم که اصلا تا حالا فکر کردیم که عادت داریم واسه هر چیز با ارزش و بی ارزشی قسم بخوریم... از خدا پیغمبر گرفته تا جون عزیز ترین کسامون... حتی به ارواح خاک مرده هامون هم رحم نمیکنیم امیر طاها... بابایی ...خوابیدی...؟ چرا من تا میام باهات حرف بزنم میخوابی...؟ خانم آرام... ماه منیر با شنیدن اسمش به سرعت اشکهاشو پاک کرد و پشت کامپیوتر نشست. ولوم اسپیکر ) صدای بلندگوی کامپیوتر( را پایین آورد و به آهستگی گفت: - سلام آقای دکتر حالتون خوبه؟ مامان و باباتون اینجا هستن... یوسف با فهمیدن اینکه پدر و مادرش تهران هستند، ابروهایش را بالا انداخت و متعجبانه پرسید: - اونجان؟ واسه چی؟ کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصرا وَ دلیلا و عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 از مادر شهید آرمان علی وردی پرسیدن ،این‌همه بلا سر پسرت آوردن ، کجاش بهت بیشتر سخت گذشت جواب عجیبی دادن که دلها رو منقلب می کنه🥺💔🥀 @eshghe4harfe
طالب‌شہادتی..؟! نمازت‌اولِ‌وقته؟ به‌احترامت‌به‌پدرومادرت‌چند‌نمره‌میدی؟ اخلاقت‌باخواهروبرادرت‌چطوره؟ اِنفاق‌میکنی؟ نهی‌ازمنکروامرِبه‌معروف‌چی؟ جهادعِلمی؟ رفیق..! فقط‌باوِلوشدن‌تومجازی‌وپست‌گذار‌ی به‌شہادت‌نمیرسی! به‌خودمون‌‌بیایم..! @eshghe4harfe
بودنت قشنگترین معجزه خداست...🙈! #پروفایل #عاشقانه Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حُسین جان . . میبینی باز رقیه تنها شد ؟! ( : Eshghe4harfe
حال دلمان را تکانی بده هم می‌دانی،هم میبینی،هم میتوانی❤️‍🩹 . Eshghe4harfe
بسیجی‌سهمش‌، دویدن‌پای‌این‌انقلابه🤍:))!" #نظامی #دخترونه #پروفایل Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 ماه منیر سرش را پایین انداخت و با تون صدایی که در آن خجالت موج میزد گفت: - بعد از ظهر اومدن... گفتن دیشب با شما تماس داشتن و شما گفتید من تنهام ... پدرتون میگفت اومدیم حال نوه مون و ... ماه منیر حرفش را ادامه نداد دلیلی نداشت با زدن کلمه ی عروس حس خوشایندی را که مدت زیادی از ظهورش نمیگذشت، مرتبا در دلش تجربه کند و به آن دلبسته شود. یوسف خنده ای کرد و گفت: - آهان... فهمیدم ... خب پس سریال هنوز ادامه داره... باشه! منم که عاشق نقش بازی کردن... احوال خانم ما چطوره؟ خوبی؟ کوچولومون خیلی اذییتت نمیکنه خانمی؟ قلب ماه منیر باشنیدن این حرفها از دهن یوسف هرچند هم غیر واقعی، کوبش را از سر گرفت. گوته هایش گرم شد و سر به زیر انداخت... بعد از چند لحظه مکث گفت: - امروز داشتم میرفتم محضرکه پدر و مادرتون اومدن! به محض اینکه رفتن میرم دنبال همون جریان. دل زن بیچاره با گفتن این حرف پر از غم شد. حتی به زن صوری بودن هم راضی بود. یوسف لبخندی زد و گفت: - فعال دست نگه دار. چون هر ترمه کلاس زبانم 8 هفته ست. احتمالا تو دو ماه آینده ترم جدید نداریم و کلاس برگزار نمیشه! حساب کردم و دیدم هزینه ی خورد و خوراک و زندگیم تو این دوماه خیلی با هزینه ی بلیط رفت و برگشتم فرق نمیکنه! به احتمال خیلی زیاد این دو ماه رو میام ایران... پس باید فعال رو همون روال سابق باشیم. ماه منیر با شنیدن اومدن یوسف به ایران، چنان خوشحال شد که بی اختیار جیغ کشید: - راست میگی...؟ با صدای بلند ماه منیر، پدر یوسف و مادرش بیدار شدند و هراسان به اتاق آمدند. با دیدن تصویر یوسف در مانیتور کامپیوتر چنان خوشحال شدند که اصلا یادشان رفت که از ماه منیر علت جیغش را بپرسند کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱 🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤🌱🖤 🖤🌱🖤 🖤🌱 🖤 ماه منیر بدون توجه به موقعیتش در زندگی یوسف رو به آقای صداقت گفت: - بابا... یوسف قراره تا چند روز دیگه بیاد ایران...! ماه منیر نگاهش به روی امیر طاها افتاد که از سر وصدای آنها چشمهای خود را باز کرده و لب برچیده بود. از پشت صندلی بلند شد و پسرک را در آغوش گرفت: - ترسیدی مامانی...؟ عیبی نداره... ! تقصیر من بود... آخه دلم واسه ی باباییتخیلی تنگ شده بود... ناگهان به خودش آمد و با یادآوری حرفش در دل گفت: - یوسف که فکر میکنه داریم فیلم بازی میکنیم. کی به کیه؟ بذار منم احساساتمو هرطور دوست دارم بیرون بریزم... مادر یوسف دست دراز کرد و گفت: - بده به من بچه رو... تو برو با شوهرت حرف بزن! لبخندی بر لب ماه منیر نقش بست و با خودش گفت: - چه سریال شیرینی... رو به مادر یوسف گفت: - نه مامان جان ... اذیتتون میکنه! نه مادر ... بدش به من! ماه منیر امیر طاها را به مادر یوسف داد و خودش به آشپزخانه رفت تا چند لیوان شربت درست کند. مادر یوسف که پشت میز کامپیوتر نشست، بعد از احوال پرسی با پسرش و ابراز احساسات از دیدن او گفت: - مادر... نمیدونی پسرت چقدر نمکی شده! عین بچگیهای خودته! انگار خدا دوباره یوسفو به دنیا آورده! حتی رنگ چشماشم مثه خودته! باور کن بقدری دل من و بابات واسش تنگ شده بود که دیروز که گفتی ماه منیر و امیرطاها تهران هستن بدون معطلی اومدیم تا ببینیمشون... ماشاا... بچت عین خودت درشته. یه موش به مامانش نرفته... دختر بیچاره 9 ماه خون دل خورده حالا نباید دل خوش باشه که یه تار موش شبیه اون باشه! کپی؟نشه بهتره:)! Eshghe4harfe 🌱🖤 🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤 🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بسم‌رب‌النور🌱
🤍⛓
عشقـہ♡ چهارحرفہ
🤍⛓
+دلاسخت‌است‌اگر‌مانند‌یک‌فرمانده عاشق امیر یک سپاه اما؛ اسیریک‌نفرباشی...! Eshghe4harfe
معاون پارلمانی دولت شهید رییسی: همه اتفاقات منطقه از سقوط بالگرد رئیس‌جمهور شهید در ۳۰ اردیبهشت آغاز شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ Eshghe4harfe
بیانات رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم درباره… - Khamenei.ir.mp3
24.48M
صوت کامل بیانات صبح دیروز رهبر انقلاب در دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم درباره تحولات منطقه. @eshghe4harfe