دُنیـٰا..،
مُشتشرابازڪرد؛
شُهـداءگلبودنـد..،
ومـٰاپُـوچ..!
خُـداآنهـارابُـرد..،
وَزمـٰانمـٰارا🥀
#در_آرزوی_شهادت
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۲
دستش را به شدت از دست یوسف بیرون کشید و به سرعت از آپارتمان خارج شد. پا که از آسانسور بیرون گذاشت، چشمش به یوسف افتاد که با اخمی غلیظ چشم به در آسانسور دوخته
بود.
یوسف با دیدن ماه منیر به سمتش آمد و دست دراز کرد و بدون توجه به مقاومت زن، کودک را از
آغوش او بیرون کشید و سرش را کنار گوشش برد:
- همین الان بر میگردیم بالا... دلم نمیخواد حرفی بشنوم!
سوار آسانسور شد و با کشیدن مانتوی ماه منیر او را هم وارد آسانسور کرد.
از در آپارتمان که وارد شدند رو به ماه منیر کرد:
- همین الان حاضر میشیم و میریم همدان.
ماه منیر بوضوح حس کرده بود که توانایی مقابله با خواسته های دکتر یوسف صداقت خشمگین را
ندارد!
ماه منیر نالید:
- الان؟
یوسف جدی تر گفت:
- بله... همین الآن.
ماه منیر دلیل اینهمه خشونت و جدیت یوسف را درک نمیکرد. از هفته پیش که سر بهجت با هم
بحث کرده بودند، یوسف دیگر دکتر صداقت مهربان قبل از رفتن به کانادا نبود.
ماه منیر به اتاق خواب رفت و چمدان را از زیر تخت بیرون کشید و پشت به در مشغول جمع کردن
وسایل شد.
سرش را که چرخاند، یوسف را دید که دست به سینه با نگاهی مهربان او را زیر نظر گرفته است.
توجهی به حضور یوسف نکرد. تا خ ر خ ره پر از غم شده بود. از شدت ناراحتی و بغض حالت تهوع
داشت. لباسهایش را تا کرد و داخل چمدان گذاشت.
صدای یوسف را از پشت سرش شنید:
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۳
نگران لباس مراسم نباشید... از همدان میخریم.
توجهی نکرد و مشغول جمع آوری لباسهای امیر طاها شد. دومرتبه صدای یوسف از پشت سر بلند
شد:
- زودتر چمدونتو ببند تا چمدون منو باز کنیم... مگه نمیخواید سوغاتیهاتونو ببینید؟
با سستی تمام چمدانش را آماده کرد. تمام ذوق و شوقی که از آمدن یوسف داشت، به سایه ی
سر کج خلقیها و زبان تند و زننده ی شوهر صوری اش ازبین رفته بود!
یوسف از داخل هال صدایش کرد:
- خانم آرام...
ماه منیر زیر لب گفت:
- خانم آرام م رد ...
به داخل هال آمد. یوسف چمدانش را باز کرده بود و بسته های لباس و جعبه های ادوکلن را به
اطراف پراکنده کرده بود. چند دست لباس کودک هم به چشم میخورد.
ماه منیر با دیدن لباسهای بچگانه که بی شک مال امیر طاها بود لبخندی بر لب نشاند و در دل رو
به امیر طاها، که در حال به دهان بردن خرس پلاستیکی هدیه بود، گفت:
- حداقل با تو مهربونه!
یوسف نگاه بی تفاوتی به چهر ه ی غمگین ماه منیر انداخت:
- از بین اینها لطف کنید چند تا سوغاتی واسه ی مامان، بابا و سمیه و دوتا بچهش و شوهرش
جدا کنید. بقیه ش مال شما و امیر طاهاست.
عدم صحبت در مورد بهجت و بنیامین و تعداد زیاد سوغاتیها که نشان دهنده ی این بود یوسف
ماه منیر را در آنجا فراموش نکرده است، دالیل محکمی بود که سگرمه های زن رنج کشیده را باز
کند و لبخند شادی بر لبانش بنشاند.
شب از نیمه گذشته بود که به همدان رسیدند. یوسف به پدر ومادرش نگفته بود که به همدان می
آیند حتی آنها خبر نداشتند که یوسف به ایران برگشته است.
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
*یهبندهخداییمیگفت:
همهدارندمیگنشھدارفتنتامابمونیم
ولیمنمیگمشھدا؛
رفتنتاکهمادنبالشونبریم..
آرهجاموندیم!💔
Eshghe4harfe
آدمیزاد مۅجود عـجیـبیست❗️
چون بࢪاۍ هدایتش
۱۲۴ هــزاࢪ پیامبࢪ کفایت نکࢪد💔
اما بـࢪاۍ گمراھ کࢪدنش
یڪ شیطان ڪافے بـود...🚶🏿♂️
_وَقتِےفَہمیدَمچِقَدردُنیاقَشَنگاسٺکِہ"
یِڪچادُر:)"
آنچِنانامنیَٺےبَرایِمَنایجادڪَرد؛
کِهدَرواژِهنِمـیتَوانتوصیفَشڪَرد!💛
#حجاب
Eshghe4harfe
فرا رسیدن دی ماه، فصل امتحانات را تبریک می گوییم !
ستاد کوفت سازی شب یلدا
یلداتون مبارک
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
#شوخی_طوری
Eshghe4harfe
هیچ جوره نمیتونم فراموشت کنم...🥹
🔻 شهید رئیسی عزیز
🔹شب یلدای ۱۴۰۰:
در جمع ایتام و کودکان معلول
🔹شب یلدای ۱۴۰۱:
در منزل شهید آرمان علیوردی
🔹شب یلدای ۱۴۰۲:
در جمع سربازان گلستانی
#یلدا
#رئیسی
#شهید_رئیسی
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه دیر میگذرد زندگی بدون شما
#یلدا بهانه است.کسی که در انتظار زیارت کربلا عمرش گذشته باشه.طولانی بودن شب و روزها بهتر از هر کسی درک میکنه.یا اباعبدالله...
در آروزی زیارت گذشت هر شب من
گذشت هر شب من بی تو چون شب یلدا... ♥️
Eshghe4harfe
شب یلـدا که چیزی نیست
ما شبی بلند تر از آن داشتیم
مثل شبی که شما رفتید . .🕊'
#یلدا
Eshghe4harfe
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۴
رو به ماه منیر کرد:
- نصفه شبی بریم دم خونه بابا اینا هول میکنن... بریم هتل؟
ماه منیر سرش را به زیر افکند:
- نمیدونم...
یوسف اخمهایش را در هم کشید و دیگر سوالی از ماه منیر نکرد.
ماشین را جلوی یک هتل نگه داشت. هوا رو به سردی میرفت. یوسف از ماشین پیاده شد و به
داخل هتل رفت. بعد از چند دقیقه برگشت. چند ضربه به شیشه ی طرف ماه منیر زد.
ماه منیر شیشه را پایین داد:
- بله؟
- شناسنامه ها رو آوردی؟
- تو کیفمه
- بیا پایین. اتاق دارن! بچه رو بپوشون هوا سرده!
یوسف از صاحب هتل تقاضای دو تا اتاق یک نفره کرد که مرد میانسال چپ چپ نگاهی به یوسف
و ماه منیر و بچه ی خواب بغل زن انداخت:
- مگه شناسنامه ها مال خودتون نبود؟ به عکسش دقت نکردم...زن و شوهر نیستید؟
یوسف خونسرد گفت:
- چرا ... بچه شبا بیدار میشه و گریه میکنه... من جدا میخوابم که بد خواب نشم.
صاحب هتل ابرویی به علامت تعجب بالا انداخت و نگاهی به لیست اتاقها کرد:
سه تا اتاق دونفره خالی داریم و یک یه نفره
یوسف با خوشحالی گفت:
- اشکالی نداره یه دونفره با یه یک نفره بدید
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱
🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤🌱🖤
🖤🌱🖤
🖤🌱
🖤
#رهایی_از_اسارت⛓
#پارت۹۵
صاحب هتل در حالیکه پشت گردنش را میخاراند گفت:
- یه نفرمون یه ایرادی داره
یوسف با تعجب پرسید:
- چه ایرادی؟
- بخاریش خرابه! نشتی گاز داره!
اوایل آبان، خوابیدن در اتاق بدون بخاری آن هم در همدانی که در تابستان هوایش خنک است چه
برسد به پاییز...
یوسف نگاهی به ماه منیر انداخت که به معنی این بود که چکار کنیم
ماه منیر از روی مبل بلند شد و بدون زدن حرفی به سمت راه پله ها رفت
صدای صاحب هتل را شنید:
- الکی واسه چی میخواید پول دو تا اتاق دو نفره رو واسه چند ساعت خواب بدید؟ یه امشبو آقا
کنار بیا! انشاا... که کوچولو بیدار نمیشه! البته که گرفتن دو تا اتاق دو نفره واسه ما...
یوسف به میان کلام مرد پرید:
- یه اتاق دونفره لطفا...
با راهنمایی خدمه هتل به اتاق رفتند. از شانس آنها کف اتاق پارکت بود و هیچ فرشی انداخته
نشده بود تا یوسف روی زمین بخوابد.
ماه منیر کودک را وسط تخت گذاشت. مانتویش را در آورد و به گوشه ی تخت خزید. دلش از
گرسنگی به قارو قور افتاده بود ولی بقدری غرور داشت که به یوسف چیزی نگوید. یوسف بدون
اینکه به ماه منیر حرفی بزند از اتاق خارج شد و بعد از بیست دقیقه با یک پلاستیک حاوی کیک و
آبمیوه به داخل اتاق آمد. ماه منیر گیج خواب بود. چند بار ماه منیر را صدا کرد ولی جوابی نشنید.
بالای سرش رفت. به آهستگی گفت:
- خانم آرام
نفسهای یوسف به صورت ماه منیر خورد. چشمهایش را باز کرد و نگاهش در نگاه یوسف قفل شد.
چقدر رنگ چشمهایش شبیه امیر طاها بود!
یوسف به سرعت سرش را عقب کشید و ماه منیر روی تخت نشست. شالش به کناری رفته بود.
شال را روی سرش درست کرد و با خجالت گفت:
- بله؟
کپی؟نشه بهتره:)!
Eshghe4harfe
🌱🖤
🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤
🌱🖤🌱🖤🌱🖤🌱🖤
هدایت شده از . قِطعهبهشت | مُحِبْ -
کسی از بابامهدی خبر داره شب یلدا کجاست ؟
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ
فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة
وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ
ناصرا وَ دلیلا و عَیناً
حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً
وتُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
#اللهمعجلالولیڪالفرج♥️
-بعضۍوقٺاهمبایدبشینی
سرسجاده،بگۍ:خداجونم
لذتگناهڪردنروازمبگیر
میخوامباهاٺرفیقشم.. !
یارَفیقَمَنلارَفیقَلَه..(:
#تلنگرانه
Eshghe4harfe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه حرم برفیمون نشه؟🤍
#بابا_رضا
Eshghe4harfe
عشقـہ♡ چهارحرفہ
یه حرم برفیمون نشه؟🤍 #بابا_رضا Eshghe4harfe
حقیقتا دلم خواست! 🥺
عشقـہ♡ چهارحرفہ
💔🍀
روح اگر بلند پرواز باشد
نسخهی جسم را میپیچد ؛
جسم مالامال و مجروح هم
باشد، در اسارت روح به جبر
هم باشد به خود حرکت میدهد .
شهدای ما جسمی خسته ناپذیر
نداشتند، بلکه روحی مفتون و
بلند پرواز در خود تربیت کرده بودند ؛
این میشود که آن مقام بهدست میآید .
#سوریه
#سید_حسن_نصرالله
Eshghe4harfe